اختلاف رهبری، جنبش را سیاستزده کرد!
حادثۀ دوم اسد در چهارراه دهمزنگ، چالش جدید را فراراه جنبش روشنایی خلق کرد. نشست خبری که عصر روز سهشنبه از طرف رهبری (جناح رهبران سنتی خلیلی، مدبر و شفق) برگزار شد، نمایانگر اختلاف عمیق میان اعضای رهبری جنبش روشنایی است.
هزارهها به طور عام و بامیان به عنوان جغرافیای محور قوم هزاره به طور خاص در طول تاریخ معاصر افغانستان از تبعیض و ستم حکومتهای مرکزی رنج برده و این ولایت هنوز به جرم هزارهبودن رنج میکشد. بنابراین مناطق مرکزی و شیعهنشین افغانستان در یک دیدگاه کلی و بهطور خاص بامیان که در مشارکتهای دمکراتیک سیاسی در طول 15 سال اخیر پیشقدم بوده، نظام جدید را بهطور قطع در مقاطع حساس تاریخی یاری رسانیده است. اینبار حق مسلم خود میدانستند که اگر نه از منابع داخلی کشور، لااقل از منابع خارجی که به افغانستان اختصاص داده میشود به بامیان و مناطق مرکزی اولویت منطقی داده شده و ناحقستانی نگردد. این بود که جنبش روشنایی با یک رویکرد مردمی و اجتماعی شکل گرفت و به عنوان یک بحث کلان ملی مطرح گردید.
اما دیری نگذشت این داعیه رنگ حزبی هم بهخود گرفت، البته احزاب سیاسی که در حکومت وحدت ملی خود را به نحوی از قدرت بیرون احساس میکنند بر این بحث پافشاری کردند و بحث اجتماعی و مردمی را منحرف ساختند.
آمدن خلیلی و کشاندن پای صادق مدبر و آوردن شفق بهسودی، در حالیکه به تحقق این داعیه در ظاهر قضیه رنگ قطعی و حتم گذاشته بود، از جهت دیگر موجب دگرگونی کامل بحث شد.
امتیازطلبی و امتیازگیری سیاسی با بهانههایی از این دست در افغانستان یک عرف سیاسی شده و متاسفانه حکومتهای قبلی و جدید بر این عرف بارها تمکین کرده و این عرف ناپسند را استحکام بخشیدهاند. اینبار نیز رهبران سنتی سیاسی بیرون از قدرت از کنار بحث انرژی و برق در مناطق فقیر و هزارهنشین به دنبال امتیازگیری سیاسی شدند.
اینجا بود یک تعداد از چهرههای سیاسی جدید هزارهتبار عرض اندام کردند و خواستند در سایۀ جنبش روشنایی برای خود نیز کارهایی انجام دهند.
یعنی اختلاف میان دسته رهبری جنبش مردمی خیلی قبلتر از این وجود داشت؛ فقط پس از حادثه دوم اسد این اختلافها به طور شدید رو شدند.
اینکه گروه حکومتی دستۀ رهبری جنبش از جنبش کنار رفتند، بحث دیگری است و بماند سر جایش، اما شکاف پس از حادثۀ دوم اسد جنبش را به جنبش سیاسی و درعین حال داغ مبدل ساخت.
نشست خبری آقای سعادتی از یک اختلاف عمیق میان دسته رهبری و ترتیبدهندگان جنبش خبر میدهد. سعادتی که از طیف رهبران سنتی (قدیم) و جدید سخن میگفت، نشان میدهد که این اختلاف جدیتر از آنست که فکر میشد.
حال اگر این اختلاف صرف یک اختلاف پلانی در نفس برگزاری تظاهرات باشد حرفی ندارد؛ اما قضیه عمیقتر است.
فعلن بحث بر سر رهبری مردم است که یک پارادوکس جدید میان رهبران سنتی و رهبران جدید به میان آورده است.
سعادتی که از یک تفاهم نسبی میان حکومت و جنبش سخن به میان آورد، میگوید اصل بحث تظاهرات کاملن منتفی نبود و گزینۀ تظاهرات به عنوان یک حربه و اهرم فشار روی میز بود، ولی تظاهرات نامحدود و چگونگی تظاهرات اختلاف داشت.
دستۀ رهبری جوان جنبش که نیز در لفافه جنبش در فکر براندازی نوع سنتی رهبری در میان هزارهها برآمده بود، به گفته سعادتی دچار اشتباه بزرگ شده و موجب شدند که دهها جوان بیخبر از حرفهای پشت پرده؛ به خاک و خون کشانیده شوند.
سخنگویان حکومت نیز ادعا دارند با دستۀ اول رهبری جنبش یعنی خلیلی، شفق و مدبر تا حدودی به نتیجه رسیدهاند ولی دسته دوم رهبری این تفاهم را نپذیرفت و احمد بهزاد صراحتن به تفاهم پشت کرد.
رحمان رحمانی نیز در صحفهاش حرفهایی از یک اختلاف و چند دستگی میان اعضای رهبری جنبش خبر داده و گفته است در کار رهبری جنبش بیش از هر چیز دیگری سلیقه سیاسی و دیدگاههایی غیر از موضوعات جنبش مطرح بودند تا اختلاف روی چگونگی کار جنبش روشنایی.
این فاکتها میرساند اصل اختلاف نه بر سر چگونگی ادامۀ کار جنبش که بر داعیه رهبری مردم بوده است.
حال این اختلافها هرچه بودند، ادامه کار برحق جنبش را با چالش جدید درونی مواجه ساخت و به بنبست کشانید. سعادتی از تلاش رهبری دسته اول در آخرین فرصت که به گفته خودش ساعت 11 شب بود خبر داد، ولی اینگونه دفاعیه دیگر کارساز نیست و نمیتواند آنها را تبرئه کند و جوانان بهخون نشسته مردم را پس دهد.
بحث محوری همان خواست جنبش بود و اینکه جنبش از راه مسالمتآمیز به مقصد برسد، این کار صورت نگرفت که هیچ؛ بل خون دهها هوادار جنبش و انسانهای صادق در این کشوگیر متضاد رهبری ریخته شد و داعیه جنبش پا بر هوا باقی ماند.
شاید رهبران هر دو دسته اکنون خویش را محق میدانند و فکرهای مبرا از هر گونه اشتباه در سر میپرورانند ولی واقعیت این است که هیچ طرفی نمیتواند خود را تبرئه کرده و از کنار این فاجعه ملی به راحتی بگذرد.
هرچه بود در اثر اختلاف این دو دسته برنامه جنبش به ناسلامتی کشانیده شده و نزدیک به 100 نفر شهید شدند و نزدیک به 300 تن دیگر جراحت برداشتند.
این گونه تبرئهخواهی بر بیخردی هر دو دسته رهبری مهر تایید گذاشته و این حقیقت را هویدا میکند که همیشه مردم ابزارگونه استفاده شده و هنوز هم در روندهای سیاسی و مشارکت مردم به دید ابزاری در منافع شخصی به نگریسته میشوند.
دسته رهبری اول میتوانستند در روز تظاهرات در صحنه حاضر شوند و جلوی تظاهرات را در همان مصلای شهید مزاری بگیرند ولی چرا این کار را نکردند و حال آمده، کار تقریبن بیش از سهماه را به چند دقیقه آخر شب ربط داده بر رقیبانشان اتهام انحراف مسیر وارد میکنند. این در واقع دف زدن پس از به زانودرآوردن رقیبان است نه چیز دیگر.
نتیجه و پیآمد حرکتهای جنبش که فعلن به فاجعه دوم اسد خلاصه شده را مردم از هر دو دسته میبینند و هیچ طرفی از نظر مردم مبرا و پاک نیست. باید هر دو طرف اگر نه شاید امروز، روزی به مردم حساب پس دهند.
ولی آنچه مایه تاسف است بر ابتداییترین حقوق مردم هزاره هنوز هم پروژهها و امتیاز سیاسی بسته میشود و داعیه حقخواهی مردم همیشه قربانی امتیازهای سیاسی شده که رهبران با خدعه و نیرنگ از این آدرس نصیب میگردند.
با تاسف که ادامه کار جنبش با وضعیت پیشآمده از هماکنون ناکام تلقی میگردد و در چنین اوضاع و احوال اگر حکومت از روی تساهل برخورد نکند ده قاضی حساب فاجعه دوم اسد را هم تصفیه نخواهند توانست چه برسد به اینکه به خواست اصلی مردم یعنی انرژی و نور برق در مناطق مرکزی رسیدگی گردد.
آنچه مایه تاسف است این که تاکنون اینگونه اجماع و همبستگی بزرگ درهیچ مقطع تاریخی میان هزارهها اعم از شیعه و سنی، از ولایتهای مختلف با نگرشهای حزبی متفاوت و حتا علاقمندی فعالان مدنی سایر اقوام ساکن در کشور به این قضیه را ما سراغ نداریم. این همبستگی به خاطر سلیقهها و خواست و امتیازهای سیاسی متفاوت ضرب صفر شد. هنوز تا ریشه در آب است امید زندگی هست؛ شاید مردم مثل رهبران کوتاه نبینند و از این همبستگی دیگر نگذرند.
علی یاور یوسفی