اقلیت باجگیر و اکثریت باجدِه/ پیشنیاز رسیدن به ملتی خودآگاه چیست؟
خودآگاهی و بیداری ملتها در دنیای امروز نشان میدهد هرچه مردم از درک و فهم بیشتری برخوردار باشند به همان اندازه میتوانند در تعیین سرنوشتشان موثر باشند. یکجانشینی، رخوت و سستی هیچ جامعهیی را به رشد و شکوفایی نرسانده است. اینکه منتظر یک اتفاق یا معجزه هم باشیم مشکلی را حل نخواهد کرد، کما اینکه در طول تاریخ سرنوشت هیچ ملتی با معجزه تغییر نکرده و بهتر نشده است.
تاسف خوردن برای فرصتهای از دست رفته هم مشکلی را حل نمیکند. به باور بسیاری، تمام رویدادهایی که امروز در افغانستان رخ میدهد برمیگردد به پیشینۀ تاریخی این سرزمین. چه بسا اتفاقاتی که مردم میتوانستند با حضور در متن حوادث سرنوشتشان را تغییر دهند، اما همین نظارهگر بودن مردم در بسیاری از وقایع و اتفاقات باعث شده به شرایطی برسیم که عملن در هیچ یک از اتفاقات نقشی در خور نداشته باشیم و همیشه نقش قربانی را بازی کنیم. آیا زمان آن فرا نرسیده که دیگر مردم از بازی کردن نقش قربانی بیرون شوند؟
به راستی، پیشنیاز اینکه به ملتی خودآگاه برسیم چیست؟ سوالهای از این دست باید در سطح جامعه مطرح شود و خود مردم به دنبال پاسخ برای آن باشند. ناگفته نباید گذاشت که ضعفهای فکری و فرهنگی غالب در جامعۀ ما ریشه در گذشته تار این سرزمین دارد. نیاز است مردم با بالا بردن سطح دانش و بینش خود و رسیدن به خودآگاهی تاریخی، مانع از تکرار تجربههای تلخ تاریخی شوند. نقش همه میتواند در رسیدن به این خودآگاهی مهم و با ارزش باشد.
انتظارات و توقعات مردم از زمین و زمان بسیار زیاد است. حتا در بینش امروز مردم این گونه جا افتاده که همۀ کارها باید توسط دیگرانی انجام شوند که مسوولیتپذیر نیستند. اما واقعن مسوولیت مردم در قبال سرنوشتشان چیست؟
مسوولیتپذیری یک بعد قضیه است و وظیفۀ مردم بعد دیگر قضیه. باید مردم به خودآگاهی در این دو حوزه برسند. فرصتهای مردم و افغانستان یکی یکی از دست میروند و شرایط هرروز بدتر میشود. مردم باید به جایگاهی برسند که نباید بگذارند دیگرانی برای رسیدن به منافع نامشروع شخصی خویش از جانب آنان سهمخواهی و امتیازگیری کنند.
جا دارد که امروزه جنبش بیداری و خودآگاهی مردم راه بیفتد و تلاش شود با بالابردن سطح درک و فهم مردم، شرایط را به گونهیی پیش ببریم که دیگر هرکس و ناکسی نتواند بر سرنوشت این مردم حاکم شود. ضایع شدن حق مردم امروز توسط افراد و دستگاههای مختلف به مسالۀ عادی تبدیل شده و این، عادت نامطبوعی است. شاید اگر خیلی ساده نگاه کرد بستن راه عبور و مرور مردم توسط افراد زورمند، روشنترین حقی است که مردم به سادگی از کنار آن میگذرند و اجازه میدهند هرکسی حق آنان را ضایع کند. یا اینکه پاک نگه داشتن محیط و پیرامونشان وظیفهیی است که خودشان باید در آن نقش داشته باشند اما مردم از وظیفه هم شانه خالی میکنند.
عادت مردم با باج دادن عادت خوبی نیست. امروز در جامعۀ ما یک اقلیت باجگیر وجود دارد و یک اکثریت باجده. در حالی که در دیگر جوامع این اکثریت هستند که نقش تعیینکننده در جامعهشان دارند اما در جامعۀ ما این اقلیت باجگیر هستند که هر کاری دلشان بخواهد انجام میدهند. این روند تا کی میتواند ادامه پیدا کند برمیگردد به اینکه مردم تاکی میخواهند به این وضع ادامه دهند. فصل جدید در سرنوشت مردم شروع نخواهد شد مگر اینکه خود مردم خواسته باشند و خواست مردم زمانی اهمیت پیدا میکند که توام با خودآگاهی و درک و فهم بالا باشد.
اگرچه مردم فرصتهای زیادی را از دست دادند، اما باید درسها و آموزههای گذشته را سرلوح آیندۀ خود قرار دهند و با به میدان آمدن، تغییری در سرنوشت سیاه خود بدهند. انتظار اینکه دیگران بتوانند تغییرات مثبتی در سرنوشتشان بهوجود بیاورند باید روشن شده باشد که انتظار بیهودهیی است. نکتۀ آخر، مردم علاوه بر اینکه درک و فهم خود را از شرایط بالا ببرند، باید حافظۀ تاریخی خود را هم تقویت کنند.