بشردوست؛ پارادوکس واقعیتگرایی و آرمانگرایی
شنیدم شما در غرب تحصیل کردهاید. این پرسش همیشه ذهن مرا درگیر خود میسازد که چطور یک تحصیلکرده غرب نگاه آرمانگرایانه به سیاست دارد. مگر عصر آرمانگرایی به سیاست و اتوپیاییاندیشی پایان نیافته است. در تماشای فلمی امریکایی متوجه شدم که یک سیاستمدار مانع تصمیم سیاسی همکارش میشود و با لحنی که بوی دشنام میدهد میگوید: شما آرمانگرا استید. او در جواب میگفت: نه من آرمانگرا نیستم. مرا توهین نکنید.
از فلم چنین نتیجه گرفته میشود که آرمانگرا خطاب کردن در فرهنگ سیاسی غرب یک فحش ادبی است. معمولن سوغاتی که تحصیلکردگان از غرب با خورد میآورند؛ دموکراسی، حقوق بشر، لیبرالیزم، مکتب فرانکفورت، حلقه وین و … است.
آنهایی که حرفی برای گفتن دارند یکی از گفتمانهای مدرن را وارد ادبیات سیاسی ما میکنند، اما برعکس دیگران، شما نگاه آرمانگرایانهتان را که بیشتر زادۀ فرهنگ شرق است، حفظ کردهاید.
از لحاظ علوم انسانی جدید، آرمانگرایی در جامعه جایگاه ندارد و در سیاست که هرگز. سیاست جولانگاه ممکنات و واقعیات است. نظر شما این است که فساد نباشد. مداخله خارجی نباشد. دغلبازی نباشد. تبعیض نباشد. شایستهسالاری باشد. عدالت اجتماعی باشد. حاکم و شهروند یکسان باشد. قانون یکسان بالای همه تطبیق شود. احیانن فقر هم در جامعه نباشد و تمام سیاستمداران موجود هم نباشند. به قول خودتان پنجصد نفر حاکم موجود که نباشد وطن جور میشود. (درحالیکه همۀ اینها فرزندان همین جامعه است و در صورتی که این پنجصد نفر نباشند، جامعه دوباره افرادی مثل اینها را میزاید؛ چون سیاست بازتاب جامعه است.)
ایدههایتان برای هر شنوندۀ عامی دلپسند و دلانگیز است، اما اینها ممکن است؟ چگونه ممکن است؟ آیا سازوکار عملی برای نادیدهگرفتن حتا یکی از این پنجصد نفر دارید؟
در طول تاریخ، سیاست حوزۀ کشمکشها و رقابتها بوده و انسانهایی در سیاست موفق بودهاند که راهکارهای عملی و ممکن را در برنامههای خود داشتهاند. اگرچند آرمانهای شما انسانی، عادلانه و در حد مدینۀ فاضلۀ افلاطون عالی است، اما با واقعیت سیاست در افغانستان فرسنگها فاصله دارد.
این میزان فاصلۀ فراوان میان ایدههای شما و واقعیتهای موجود، شما را در ردیف اتوپیاییاندیشان قرار داده است. برقراری شهر اتوپیایی که در آن هیچ دغلبازی، بیعدالتی و بیانصافی نباشد منجر به بنیادگرایی میشود.
بنیادگرایان طالب نیز ظاهرن آرمانشهری را میخواهند که در آن هیچ بیعدالتی، وابستگی خارجی و بیانصافی نباشد، منتها برای پیاده کردن چنین بهشتی، زندگی همه را جهنم ساختهاند. اندیشههای شما نیز اتوپیاییاندیشی است و با آرمانهای طالبان اشتراکاتی دارد.
از آنجا که از لحاظ تیوریکی اشتراک دیدگاه دارید، مطمینام در عمل نیز با طالبان اختلافی ندارید. طالبان اگر باعث تهدید جانی برای هرکس در این سرزمین باشد، مطمینام برای شما نیست.
خطری که جهانبینی شما را تهدید میکند، این است که اگر از خود پیروانی باقی بگذارید، احتمال آنکه مریدان شما در دهههای بعدی در صفوف بینادگرایان قرار گیرند، بعید نیست.
مساله اکنون شما و طالبان، پنجصد نفر حاکم فعلی در کشور است. با این فرق که شما با هیچ کدامشان سازگاری ندارید و احتمالن طالبان با بسیاری از اینها سازگاری ایجاد میکنند.
آدمی در جوانی بیشتر آرمانگراتر است. با حرکت به طرف کهولت سن، واقعنگرتر میشود. امیدوارم شما نیز کمی واقعنگر شده باشید و دنبال راهکارهایی باشید که قابلیت عملی شدن در سیاست کشور را داشته باشد.
در موقعیتی که شما قرار دارید، به نظرتان اگر به جای این همه انتقادات، با تشکیل سازمانی سیاسی یا ایجاد جریانی سیاسی در افغانستان سیاست میکردید، موثرتر واقع نمیشدید؟
در مدت بیش از یک دهه فعالیت سیاسی، اگر گروههای ملی و وطنپرست را اطرافتان جمع میکردید و با ایجاد تشکل سیاسی قدرتمند، میتوانستید تا حدی آرمانهایتان را عملی میکردید. سیاست بدون سازمان و سازماندهی بیفایده است. اگر شما رهبر یک حزب سیاسی میبودید یا عضو یک جریان سیاسی، نه تنها رییس پارلمان شما را از پارلمان بیرون نمیتوانست که حتا بهتر میتوانستید، اهدافتان را که ترقی جامعه است، بر حکومت اعمال میکردید و عملن به یک فرد موثر و تاثیرگذار سیاسی مبدل میشدید.
موقف یک روزنامهنگار و فعال مدنی شاید برای انتقاد از حکومت زیبنده باشد، اما موقف یک وکیل پارلمان نباید تنها انتقادی باشد؛ بل موقفی است که باید خواستهای خویش را بر حکومت اعمال کند. بدون سازوکار عملی و تشکل سیاسی عملن شما به حاشیه رانده شدهاید. موقفتان به یک موقف فعال مدنی منتقد تنزل پیدا کرده است. تنها انتقاد شایستۀ یک وکیل پارلمان نیست. یک وکیل موفق، وکیلی است که سازوکار اجرایی دارد و عملن دیدگاههای خویش را به حکومت میقبولاند.
شما در چهره و شخصیتی ملی و بدون تعصب عرض اندام کردهاید. از دامن چنین چهرهیی باید جریانهای سیاسی قوی، دوامدار و مستحکم تولد شود نه اینکه به حاشیه رانده شوید. امیدوارم بعد از این با برنامهها و راهکارهای عملی و قابل تطبیق در جامعه افغانستان، سیاستورزی کنید.
نویسنده: عباس نقاوت