به دخترانمان بگوییم که «مال مردم» نیستند!
ما همیشه راجع به موضوع «خشونت مرد علیه زن» گفتههای زیادی داشته و سمینارها و کنفرانسهای بیشماری برگزار کردهایم. رسانهها نیز همواره به نوعی ابعاد مختلف خشونت مرد علیه زن را به تصویر کشیدهاند. روانکاوان و مدافعان حقوق بشری نیز به ریشهیابی و ارایۀ راهکارها پرداختهاند.
اگرچه با وجود همه این تلاشها در جامعه، زنان همواره قربانی خشونت مردان قرار میگیرند و ما برای محو خشونت مرد علیه زن مسیر طولانی را پیش رو داریم، با آن هم حداقل صورت مساله خشونت مرد علیه زن در جامعه ما به خوبی تعریف شده است؛ زیرا برای حل یک مساله فهمیدن درست خود مساله امر ضروری است.
تا زمانی که نتوانیم صورت مساله را به خوبی درک کنیم نمیتوانیم راه حل متناسب با مساله را شناسایی نماییم و در صورت عدم درک مناسب از خود مساله، راه حلهای پیشبینی شده، کاربردی نخواهند بود و چه بسا که مشکل بیشتری نیز خلق کنند و گرهی دیگر بیفزایند.
خشونت زن علیه زن از انواع خشونت بوده که کمتر بدان پرداخته شده. از این رو ما نتوانستهایم درک درستی از این مساله داشته باشیم و در بیشتر موارد از کنار این نوع خشونت به سادگی رد شدهایم.
زنان به علت آگاهی بیشتر از ابعاد مختلف شخصیت یکدیگر و همچنین شناخت عواطف و احساسات زنانه خویش، میتوانند ضربههای عمیقتر و وخیمتری به شخصیت یکدیگر وارد کنند. همچنین خشونت زن علیه زن بیشتر جنبه روانی دارد. تحقیقهای روانشناسی دال بر این است که خشونتهای روانی تاثیر مخربتری از خشونتهای فیزیکی بالای زنان دارند و همواره سلامت روان زنان را تهدید میکنند و لطمههای جدی بر شخصیت فرد وارد میسازند.
خشونتهای روانی سبب پایین آمدن عزت نفس در افراد و سایر اختلالهای حاد رفتاری میگردد و زمانی که روان انسانی بیمار گردید، بدون شک فیزیک او نیز تحت تاثیر قرار میگیرد .
اهمیت خشونت زن علیه زن در جامعه زمانی درک میگردد که دریابیم علت بسیاری از خشونتهای مردان در مقابل زنان نیز در زنستیزی زنان و عدم حمایت زنان از یکدیگر میباشد .
در گفتگویی که با نجلا راحل؛ عضو شورای رهبری انجمن وکلای مدافع داشتم، وی با اظهار تاسف بیان داشت که «متاسفانه در اکثر قضایای خانوادگی تحت عنوان خشونت مرد علیه زن که به دفاتر حقوقی راجع میگردد همواره در شکلگیری این نوع خشونت رد پای یک زن در نقش مادر شوهر، خواهر شوهر، همسر برادر شوهر و … محسوس است. متاسفانه بیشتر این قبیل قضایا مربوط به نوعروسانی است که مدت زیادی از ازدواجشان نمیگذرد. در برخی قضایا بهدنبال اظهار نارضایتی مادر شوهر از فرزند خویش بهدلیل احساس کمتوجهی و بیمهری پسرش بعد از ازدواج و یا بر سر یک مساله کوچک و ساده مانند اجازه نگرفتن عروس خانواده از مادر شوهر به خاطر رفتن به خانه اقارب شروع شده و مسالهیی که با گفتگوی منطقی قابل حل بوده، بهدلیل دخالتهای بیمورد مادر، خواهر و … و عقدهگشاییهای شخصی و گاهی با حمایت و پشتیبانی یکجانبه از فرزندشان سبب تشدید مشاجره لفظی و تحریک عصبی مرد شده و وی نیز برای نشان دادن اقتدار خویش و برای موجه جلوه دادن خواسته خود، مرتکب خشونت فیزیکی شده است. این مساله ساده چنان عمق گرفته و باعث کدورت قلبی و عقدهمندی شده که دیگر برای هر دو طرف قابل حل نبوده و قضیه به دادستانی راجع میگردد و بدین صورت و به همین سادگی شیرازه یک خانواده بر هم میریزد و منجر به خشونت و دشمنی خانوادگی نیز میگردد.»
خشونت زن علیه زن در خانواده میتواند به اشکال مختلف بروز کند. برای مثال گاهی مادری که در روزهای جوانی در خانواده از طرف مادر شوهرش مورد تحقیر و اهانت قرار گرفته و در آن زمان قدرت و جرات دفاع از خود را نداشته، سعی میکند با طعنهگویی و با زیر ذرهبین قرار دادن رفتار عروسش به نوعی از زندگی و روزگار انتقام خود را بگیرد و آرامش از دسترفته جوانی را به قیمت از بین بردن آرامش بانویی دیگر بازخرید کند. در مقابل هستند زنان جوانی که متاسفانه درک عمیقی از داشتن استقلال در زندگی زناشویی ندارند و چنین میپندارند که با ایجاد فاصله عاطفی بین همسر و مادرشان به نوعی به استقلال میرسند که این خود نوعی خشونت پنهان یک زن علیه زنی دیگر است. شاید یک زن بتواند لتوکوب از طرف همسرش را تحمل کند و تاب بیاورد، اما بیمهری پسری که همواره برای پرورش او با جان و دل زحمت کشیده را هرگز تحمل نکند.
خشونت زن علیه زن نه تنها در میان زنان بیسواد و خانهدار؛ بل در میان زنان تحصیلکرده و شاغل نیز به چشم میخورد. زنان در محیطهای شغلی به نسبت مردان کمتر همدیگر را حمایت میکنند. حتا برخی از زنان حاضر هستند مردانی با تواناییهای فکری و مهارتی کمتر رهبر آنها باشند، اما از زن دیگری دستور نگیرند. زنستیزی در زنان شاغل نیز ریشه در فرهنگ و ساختار تربیتی خانواده دارد. برخی بدین باورند که زنان ذاتن در مقابل هم حسود هستند و از ین رو نمیتوانند همدیگرپذیر باشند، اما چرا باید زنان به همدیگر حسادت کنند؟ ریشه این حسادت در چیست؟
بر اساس یافتههای روانشناسی، «ترس» در وجود آدمی همواره دو واکنش را ایجاد میکند. یکی حسادت و دیگری خشم. زنان بیشتر حسادت میکنند و مردان پرخاشگری. از این روست که ترس از دست دادن اقتدار و نادیده گرفته شدن در جامعه واکنش خشم را در مردان برمیانگیزاند. بنابراین حسادت و خشم هر دو از چشمۀ «ترس» سرازیر میشوند و نه زنها ذاتن حسود هستند و نه مردها ذاتن پرخاشگر. بدین صورت حتا اگر بپذیریم که زنستیزی در زنان به علت وجود حسادت در آنهاست و این حسادت ناشی از «ترس از دست دادن» است، باید دید این ترس چگونه در وجود یک زن شکل میگیرد؟
در جامعۀ مردسالار ما در اکثر خانوادهها اولین شخصی که با مکتب رفتن دختر خانواده مخالفت میکند مادر اوست. دختران در جامعۀ مردسالار همواره از سوی مادران خود تفهیم میشوند که جنس درجه دو هستند. تبعیض جنسیتی در تربیت خانواده به حدی میرسد که زنان از کودکی به خود تلقین میکنند که مردان جنس برتر هستند و اطاعت از آنچه آنها میگویند به نوعی سرنوشت آنهاست و همین آموزه را به دختران خود نیز انتقال میدهند.
مگر همیشه همین زنان نیستند که با تولد دختری میگویند دختر مال مردم است و اندوهگین میشوند؟ وقتی به دختر خودمان به چشم یک کالا مینگریم و هنوز کودک است که برایش میفهمانیم مال مردم است و از همان زمان اعتماد به نفس و خودباوریاش را بیرحمانه از بین میبریم؛ این خشونت بیرحمانه زن علیه زن است که بیصدا زندگی و حق شاد زیستن را از یک زن میگیرد.
وقتی من به عنوان یک مادر به دخترم میگویم چون تو دختر هستی به مکتب نرو! به دانشگاه رفتن فکر نکن! لباس رنگ شادت را حتا در مراسم شادمانی نپوش! آرایش نکن! حرفهای دلت را به زبان نیاور! با دوستانت برای تفریح به بیرون نرو! به تنهایی سفر نکن! و شال سرخ رنگات همانی که دوستاش میداری بر سر نکن! و فقط و فقط به این علت که تو دختر هستی ….! من در حقیقت بیرحمانه به دخترم میآموزانم که او تنها باید بهگونهیی زندگی کند که دیگران میخواهند. به گونهیی بخندد، حرف بزند و حتا فکر کند که دیگران میخواهند. در این میانه تنها کسی که حضورش، فکرش، سلیقهاش، باورش و خلاصه همۀ وجودش نادیده گرفته میشود، فقط خود اوست.
و این فاجعه هنگامی به اوج خود میرسد که من به دخترم میگویم زمانی میتوانی لباس رنگ شاد و مورد علاقهات را بپوشی که ازدواج کرده باشی! زمانی میتوانی آرایش کنی که مردی در زندگیات باشد و تو هم شانس بیاوری که او آرایش کردن را دوست داشته باشد، ورنه باید این خواستهات را کاملن فراموش کنی.
او میترسد! زیرا او فهمیده است که کلید تمام خوشبختیهای او بهدست یک مرد است و آن مرد باید او را انتخاب کند و در نهایت میترسد اگر او مورد انتخاب مردی قرار نگیرد! و حالا وقتی مورد انتخاب مردی واقع شد، باز هم میترسد! زیرا اگر بخت با او همیاری کرد که آن مرد او را به خواستههایش نزدیک خواهد ساخت وگرنه که باید یاد بگیرد زندگی یعنی «سوختن و ساختن.» او میترسد! حالا که مرد زندگیاش را بهدست آورده، مبادا شخص دیگری او را از وی بگیرد؟ نکند یکی بهتر از او از راه برسد؟ او میترسد! زیرا به خود باور ندارد. از همین رو، حتا در محیطهای شغلی او میترسد مبادا زن دیگری جایگاه او را بگیرد! حالا اگر یک مرد موقف او را اختیار کند بههر حال یک مرد است. جنس برتر است! اما اگر یک زن در چوکی او بنشیند بسیار برایش بد تمام میشود؛ زیرا احساس کمبودی خواهد کرد.
همینجاست که جهان دخترانمان را به دست خودمان کوچک میسازیم.جهانبینی هر شخصی به وسعت جهان اوست. همین طور که پیش میرود بزرگ و بزرگتر میشود، جهانش کوچک و کوچکتر میشود. این است که آرزوها و تمام خواستههای یک دختر جوان در جامعۀ ما در داشتن لباس، رنگ ناخن، برداشتن ابرو، رنگ کردن مو و… خلاصه میشود. چرا باید دغدغههای فکری اکثردختران جوان ما فقط همینها باشد؟ زیرا ما مقصریم! ما خودمان پیشپاافتاده مسایل را برای دخترانمان به آرزوهای بعید تبدیل کردهایم. ما خودمان این عقدهها را دامن زدیم.
من گاهی دختران جوانی را میبینم زمانی که برای خرید از خانه بیرون میشوند به سبکی آرایش میکنند که واقعن قابل شناخت نیستند. به همدیگر نشان میدهیم و میگوییم فلانی را ببین، گویی عروسی میرود! اینها تقصیر کیست؟ من به عنوان یک مادر خودم را مقصر میدانم. من نمیگویم که نباید کنترل وجود داشته باشد. بدون شک هر فرزندی چه دختر و چه پسر باید تحت نظارت پدر و مادرش باشد، اما نه به این قیمت که حق «شاد زیستن» را از او سلب کنیم. به دخترم نیاموختم که تو آرایش میکنی برای خودت، برای اینکه خودت لذت ببری و حس خوبی داشته باشی. نه اینکه آرایش کنی برای نمایش عمومی و خودت را به یک کالای تبلیغی تبدیل کنی.
بعد فریاد میزنیم که جوانان ما کتاب نمیخوانند. فرهنگ کتابخوانی نداریم. اصلن با درگیریهای پوچ ذهنی که برای فرزندانمان ساختهایم؛ آیا وقت دارند به کتاب هم فکر کنند؟!
خشونت فقط این نیست که بینی زنی بریده شود و بر روی صورتش تیزاب ریخته شود. اینها همه خشونت است. خشونتی که دامنهیی وسیع و آثاری عمیق دارد. ما مسیر زندگی فرزندانمان را به کلی تغییر دادهایم؛ زیرا انسان آن گونه که فکر میکند زندگی میکند. انسان شبیه باورهایش زندگی میکند. ما چه باورهایی را به دخترانمان انتقال دادیم؟! من مادری که به دخترم آموختم برده و اسیر مردی خواهد شد و هر قدر بیشتر بلد باشد بسوزد و دم نزند، زن «خوب»تری به تعبیر جامعه خواهد بود! این من مقصر نیستم؛ بل گناهکارم؛ زیرا همین باورها را دخترم نیز به دخترش به میراث خواهد داد.
آری حسادت ریشه در ناامنی دارد و در نتیجه ترس از دست دادن بهوجود میآید. اگر این ویروس ضعیف باشد تنها شخص مبتلا را از درون از بین خواهد برد، اما اگر این ویروس قوی گردد و رشد کند، میتواند به دیگران نیز آسیب برساند و فرد را در نگاه اجتماع مطرود سازد. از آنجا که ریشۀ ترس در زنان جامعه ما پندارهای فرهنگی و تربیتی خانوادههاست، باید همواره ساختار تربیتی خانوادهمان را بازنگری کنیم. مطمین شویم که هیچ یک از برخوردهایمان در خانواده سبب تضعیف اعتماد بهنفس در دخترانمان نمیگردد. خود را از قید تبعیضهای جنسیتی رها کنیم. به دختران خود بگوییم که آنها مال مردم نیستند؛ زیرا آنها فقط متعلق به خودشان هستند و سناریوی زندگی خودشان را بهدست خود مینویسند، نه اینکه بازیگر سناریویی باشند که مردان آن جامعه برایش نوشته باشند. دخترانمان را باور کنیم تا بلد شوند خودشان را باور کنند. همدیگر را بپذیریم و حمایت کنیم. ما با هم بودنمان یک «قدرت» است. تا زمانی که خودمان نخواهیم مظلوم باشیم، کسی نمیتواند به ما ظلم کند. دیگر نیازی نیست این مردان باشند که از پشت تریبونها برای به دست آوردن حق ما فریاد کنند. ما آن قدر توان داریم تا خود حق و سهممان را از این زندگی بهدست آوریم.
نویسنده: زهرا تارشی
Awli blood👍por mohtava va amozande