تبارشناس، قومنگار، خدمتگزار/ چرا چارلز تیلور بینظیر است؟
چارلز تیلور چندی پیش برندۀ جایزۀ یکمیلیوندالری برگرین در فلسفه شد. این جایزه را نوبل فلسفه میدانند و البته باید گفت کمتر کسی بهاندازۀ تیلور استحقاق آن را داشت. تیلور در کنار یورگن هابرماس بر قلۀ فلسفه در جهان امروز نشسته است. کتابهای خیرهکنندۀ او فهمِ فلسفی را به زندگیِ روزمرۀ ما پیوند زده است، بیآنکه از قوت و غنای فلسفه کاسته باشد. چرا تیلور اینقدر مهم است؟ چگونه میتوان پروژۀ فکری او را جمعبندی کرد؟
سقراط لحظاتی پیش از نوشیدن جام شوکران از مدعیان خود خواست: «همینقدر از آنان میخواهم: وقتی پسرانم بزرگ شدند اگر پنداشتید، بیش از اینکه دغدغهدار فضیلت باشند، دغدغۀ پول یا هرچیز دیگری را دارند یا اینکه خود را کسی میپندارند و حال آنکه کسی نیستند، همانطور که رنجتان دادم رنجشان دهید تا انتقام خود را از آنها بگیرید.» سقراط هشدار داد که نمیتوان حکمت و ثروت را توأمان خواست. خوشبختانه بیشترِ فیلسوفان نباید نگران این وسوسه باشند. باور کنید هیچکس با بررسی قیاسها و تحلیل اندیشههای هگل ثروتمند نمیشود، مگر اینکه چارلز تیلور باشد.
این فیلسوف کانادایی «بهخاطر اندیشههایی که جهان را شکل میدهند» جایزۀ یکمیلیوندالریِ برگْرین را از آن خود کرد، جایزهیی که آن را نوبل فلسفه میدانند. درواقع، این دومین جایزۀ یکمیلیوندالری تیلور است؛ او در سال ۲۰۰۷ نیز جایزۀ تمپلتون در دینپژوهی را برد.
این جایزه برازندۀ او بود. تیلور تقریبن بینظیر است، گرچه میتوانم تصور کنم یورگن هابرماس نیز این جایزه را میبرد. اثر تیلور بهیقین نمونۀ آن چیزی است که این جایزه بهدنبال تقدیر از آن است: اندیشههایی که بهحقیقت جهان را شکل میدهند. اما ویژگی اثر تیلور چیست که اینگونه توجهها را به خود جلب کرده است؟ بهنظرم، مساهمتِ پیوستۀ او در فلسفه، چند ویژگی برجسته دارد.
فیلسوف بهمثابۀ تبارشناس
تاریخهای خانوادگی راهی است برای تشریح اینکه چرا فلان کارها را انجام میدهیم. ما وارث بینشها، احساسات و آدابی هستیم که «طبیعی» به نظر میرسند، مگر اینکه زمانی را با دیگر خانوادهها یا در دیگر خانوارها بگذرانیم. آنجاست که میفهمیم: «عجب! ما کمی عجیب هستیم.» اگر اندکی کاوش کنیم، مثلن به مادرِ مادربزرگمان میرسیم که تأثیر مادرسالارانه و تقلاهای او برای بقا موجب شد عادات و باورهایی برجای بماند که به طایفۀ پس از او به ارث رسیده است. ما نهتنها در سایۀ گستردۀ او؛ بل در جهانی زندگی میکنیم که او ساخت. پژوهش تبارشناسانه به ما کمک میکند تا خود را بهتر بشناسیم.
میتوان تیلور را تبارشناسِ فکریِ دوران کنونی دانست. او بدین موضوع علاقهمند است که چگونه به اینجا رسیدیم، خواه آن را صرف «مدرنیته» وصف کنیم یا «عصر اصالت» یا «عصر سکولر» علیرغم تفاخرِ کرونولوژیکمان، و با وجودِ این افسانۀ خوشایند که سازندگان جدید و آگاهِ خودمان هستیم، اثر تیلور مدام نیاکان فکری ما و سایۀ عظیمی را یادآور میشود که هنوز بر ما میافکنند. بنابراین، او تقریبن همیشه میکوشد تا رد سرچشمههای خودِ «مدرن» را بگیرد. او به ما کمک میکند بفهمیم از کجا میآییم و چرا فلان کار را انجام میدهیم.
از این حیث، تیلور تا حد زیادی وارث هگل است. اندیشۀ هگلْ محور یکی از نخستین آثار موفق تیلور نیز هست. از یکسو، اندیشههای او بازگشتی است به بلندپروازی هگلی. در عصری که فلسفه ظاهرن از طریق معماهای هرچه کوچکتر «پیشرفت» میکند -معماهایی که در مقالات داوریشدۀ ژورنالهایی حل میگردند که مخاطبانش متخصصاناند- تیلور عملن پدیدارشناسی روح را بازنویسی میکند. درحالیکه فیلسوفان حرفهیی با تحلیل قیاسات منطقی به منصب استادی میرسند، او سمبل فیلسوفی رمانتیک، اومانیست و دانشنامهیی است که میخواهد معنایی از کل را دوباره افاده کند. او در التفات به احتمالات و نوسانات تاریخ نیز پیرو هگل است و با کلانروایتهایی فلسفهپردازی میکند که آن را «تاریخ با ضرباهنگ فلسفی» مینامد. تیلور معتقد است که پاسخ به عمیقترین پرسشهای فلسفیِ ما باید داستانی بهتر از نحوۀ رسیدنمان به اینجا باشد، باید مقصد ما باشد. چه کسی میدانست که پیشرفتهای سدۀ چهاردهم میتواند به توضیح این نکته کمک کند که چرا ما در عصر «تظاهر متقابل» زندگی میکنیم؟
فیلسوف بهمثابۀ قومنگار
البته، در آثار تیلور شِمای فیلسوف بهمثابۀ قومنگار را نیز میبینیم. گرچه تیلور اندیشهها را جدی میگیرد، منتقد جدی چیزی است که «خردپیشگی» مینامد: تصوری گیرا از اینکه انسانها صرف پردازشگران اطلاعاتِ شناختی هستند، گویی ما با تأمل و استنتاجِ مستمر راه خود را در جهان مییابیم. او بهتبعِ ویتگنشتاین، هایدگر، مرلوپونتی و پیر بوردیو و نیز شبیه به همکار گاهبهگاهش، هربرت دریفوس، تأکید دارد که «خرد» ما اساسن نوعی مهارت است، حسی به جهان که بیشتر به چنگ میآید تا اینکه آموخته شود. ما بیش از آنچه میاندیشیم میدانیم. مثلن زبان چیزی است که از آن استفاده میکنیم: زبانْ بیشتر ابزاری است برای انجام امور تا صفحهیی برای بازنمایی جهان. خرد ما نوعی مهارت جمعی است که جوامع و سنتها به ما رساندهاند. از اینرو انسانیت یعنی اینکه بسیار مرهون کسانی باشیم که کارآموزشان بودهایم.
بنابراین، تحلیل فرهنگیِ تیلور صرف متوجه اندیشهها نیست؛ او، نظیر یک انسانشناس، کنشهای یک جامعه را مطالعه میکند. او تأکید دارد که آنچه تجربۀ ما را از مدرنیته میسازد «نظریه» نیست، بل بهتعبیر خودش «تخیل اجتماعی» است. وی میگوید: تخیل اجتماعی، که «وسیعتر و عمیقتر از طرحهایی فکری است که ممکن است مردم بههنگام اندیشیدن دربارۀ جهان بپرورانند»، «طریقی است که مردمان عادی با آن پیرامونِ اجتماعیشان را ’تخیل‘ میکنند». تیلور میگوید که گویی، پیش از تفکر دربارۀ جهان، آن را تخیل میکنیم و آن تخیل را در قالب تشبیهها، افسانهها، داستانها و آدابورسوم جامعه درونیسازی میکنیم. برای همین است که اگر بخواهید عصارۀ تخیل اجتماعیِ منحصربهفردِ «مدرن» را به دست آوریم، باید قومنگارِ تشبیهها، افسانهها، داستانها و آداب مدرن باشیم.
همین توجه قومنگارانه به «واقعیت زیسته» است که تیلور را چنین متوجه تجربۀ تفاوت، تنوع و کثرتگرایی در جامعۀ مدرن متأخر کرده است، ازجمله توجه به نقش بادوام جماعتهای دینی در جوامع غربی. اثر او تعهد وثیقی به پروژۀ لیبرالدموکراسی دارد. این اثرْ دغدغهیی دایمی نسبت به طرحریزی یک زندگی مشترک را بدون چشمپوشی از تفاوتهای موجود یا اجازه بهنوعی هژمونی اِجماعی در بهحاشیهراندن اقلیتها، نشان میدهد. تیلور این مساله را جدی میگیرد که تفاوتها تا چه حد میتوانند عمیق باشند، اما از یافتن راهی برای همزیستی ناامید نمیشود. درواقع، تجربۀ او از تفاوت و تنوع در زمان دانشجویی در دانشگاه آکسفورد مسیر زندگی حرفهیی او را رقم زد. همانگونه که چند سال پیش در مصاحبهیی با من گفت، بذر کتاب عصر سکولر در این تجربهاش کاشته شد که او دانشجویان دیگر را نفهمید و خود او نیز فهمیده نشد… تاحدی بدین خاطر که او فهمی عمیقن دینی از جهان داشت. آثار دوران حیات او تلاشی است برای پاسخ به پرسشی که ابتدا در دهۀ ۱۹۶۰ مطرح ساخت: «چرا من نقطۀ شروعِ بدیهیِ قضایا را تقریبن بهطور کامل متفاوت از اطرافیانم میفهمم؟» آثار فلسفییی که در پاسخ بدین پرسش سر برآورد هدیهیی است به عصر قطبیشدنِ فزاینده.
فیلسوف بهمثابۀ خدمتگزار اجتماعی
سرانجام، تیلور فیلسوفی است که فراخوانِ ماجراجویی در فراسوی صندلیهای راحتِ دانشگاهی را لبیک گفت و بیتردید این عاملی در تصمیمگیری داوران جایزۀ برگرین بود. او از آغاز، درگیر سیاست ولایت محل سکونت خود بود و یکی از برجستهترین خدمات فلسفی و مدنیِ او همکاری در سرپرستی «کمیسیون مشورتی ولایت کِبِک در باب فعالیتهای انطباقی مرتبط با تفاوتهای فرهنگی» بود. نخستین وظیفۀ این کمیسیونِ متشکل از کارشناسان سطحبالا تشریح این نکته بود که چگونه جامعهیی «سکولر»، نظیر کبک، میتواند بههرحال تجلیات دینی را، نظیر چادری و نشان صلیب، در عرصۀ عمومی بپذیرد. در واکنش به تفسیر محدود فرانسوی از لاییسیته، که کوشید زندگی عمومی را از اظهار دینی جدا سازد، گزارش این کمیسیونْ حامی چیزی بود که آن را «سکولریزم گشوده» نامید: طریقی برای راهدادن به باورها و تفاوتهای ریشهدار بدون بهخطر انداختن حیات عمومی در جامعهیی کثرتگرا. گرچه این گزارشْ نتایج مثبت و منفی گوناگونی داشت، باز گواهی است بر گرایش تیلور به استفاده از استعدادهای فلسفی خود برای اصلاح امور عمومی.
احتمالن تحسینبرانگیزترین نکته دربارۀ چارلز تیلور و اینکه چرا حتا فیلسوفان فقیر از اعطای جایزۀ یکمیلیوندالریِ دیگری به او حسرت نمیخورند، این است که او «فیلسوف فیلسوفان» است. تیلور بهنحوی خستگیناپذیر کنجکاو است و مدام در حالِ مطالعه است و مشتاق همیشگی اندیشهها. اندیشههای او اقبالی وسیع یافتهاند، اما نه صرف بدین خاطر که او فلسفه را «عمومی» ساخته یا آن را به حکمت هفتنکتهیی قابلفهمی تبدیل کرده است که در برنامۀ گفتگوی تلویزیونی جایی برای او باز میکند. («قابلفهم» آخرین واژهیی است که میتوان برای توصیف سرچشمههای خود یا عصر سکولر به کار برد!) بل اندیشههای او به گفتگوی عمومی شکل میدهند، زیرا او عمیقن همت خود را صرفِ تلاش دیوانهواری در زندگی جمعی کرده است که آن را «جامعه» مینامیم. اهمیتی که او به این موضوع میدهد برای تکرار کلیشهها نیست، بل برای پیشنهاد بهترین هدیۀ اوست، یعنی فلسفهاش.
نویسنده: *جیمز اسمیت
منبع: Hedgehog Review
ترجمه: سایت ترجمان
پینوشت:
* جیمز اسمیت (James K.A. Smith) استاد فلسفه در کالون کالج، ویراستار کامنت مگزین و مؤلف کتاب چگونه سکولر (نه) باشیم؛ بررسی اندیشههای چارلز تیلور (How (Not) To Be Secular: Reading Charles Taylor) میباشد.