توفانهای درونی خالق جنگ و صلح
در عصری که کارل مارکس، پیشوای کارگران جهان؛ هدف زندگی را زوال سرمایهداری و حاکمیت طبقه کارکر و متحد آن کشاورزان میدانست و نیچه، هدف انقلاب را ترکیدن عواطف وحشیانه و از بند رسته و ویرانگرانۀ خلق میخواند و دانشمندان در فکر تکنالوژیهای پیشرفته غرق شده بودند، تولستوی، هدف زندگی را عشق بهخدا و رستگاری بشر میدانست.
تولستوی، در سال 1828 در دهکدۀ یاسنایا پولیانا، در جنوب شهر تولا زاده شد. دو سال داشت که مادرش مرد. در سال 1862 با سوفیا برس ازدواج کرد. او همسر و یاور نمونه برای تولستوی بود و شوهرش را در آفرینش آثارش نیز کمک میکرد، چنانچه نسخۀ خطی جنگ و صلح را هفت بار با دست رونویسی کرد.
خالق جنگ و صلح، فکر سیال و وجدان فعال داشت. نقادان ادبی روسیه مینویسند که حتا عیاشی و شرابخواریهای قهار دوران جوانی او نیز ناشی از خستگیهای جنونانگیز او برای پی بردن به هدف و مفهوم زندگی بوده است. او تمدن غربی را با جنبههای مادیگرانه آن زشت میدانست.«در میانسالی عقل را با خدا و دانش یکسان میدانست، اما عقلی را که او توصیف میکرد، بیشتر از دل سرچشمه میگرفت تا مغز».
در سال 1880 کتاب اعتراف را نوشت و برگشت خود را از مسیحیت ارتدکس اعلام کرد و اساس مذهب تازۀ خود را عشق به مسیح و اعتقاد به رستگاری بشریت بدون کلیسا دانست.
رو گردانیدن تولستوی از مسیحیت اردتدکس، به خشم و انزجار شدید کلیسا مواجه شد و او را تکفیر کردند و در سالهای آخر عمر دست از خانه و زندگی برداشت و در کنج صومعهها خزید و در تنهایی به سر برد و تنها مرگ قادر به سکون دریای متلاطم روح او گردید.
او پیش از مرگ، بعد از تکفیر کلیسا، در سال 1901 به خانواده و دوستاناش وصیت کرد تا از حضور اصحاب کلیسا در مراسم تشیع جنازه و تدفیناش جلوگیری کنند.
وی در وصیتنامۀ خود نوشت که از کلیسای ارتدکس برگشته است. «مذهب من عشق به مسیح و اعتقاد به رستگاری بشر بدون سلطۀ کلیسا میباشد.»
سالهای آخر عمر تولستوی، دوران پرآشوب بود. در آنزمان او جز از خدا، از همه چیز بیزار، خسته و رنجیده شده بود. در سال 1910 به عمر هشتاد سالگی، سپیدهدمی که تمام اعضای خانواده به خواب بودند، منزل را بهقصد نامعلوم ترک میگوید و یادداشت کوچکی را بهجا میگذارد که بر روی آن نوشته بود:« اگر تمام روسیه با وضع موجود بسازند، من نمیتوانم این وضع را بپذیرم.»
تولستوی از زندگی اسفانگیز آنزمان ناراض و مخصوصن از وضع رقتبار کشاورزان بیشتر مینالید. او در کتاب جنگ و صلح تصویر جامع از وضع آن زمان بیرون میدهد. تصوری که در آن اشرافیتِ شکافخوردۀ قرن نوزدهم، به زیر چتر کهنه و پوسیدۀ فیودالیزم، قرار گرفته بود. گروهی، از نظام فیودالی منفورند، ولی در شمارِ روشنفکران زخمی و سرخورده هستند که به مردم اعتقاد ندارند و تعدادی دارای افکار بشردوستانه هستند و دهقانان دلبستگی به زمین ندارند و از زمینسالاران بیرحم و قسیالقلب به ستوه آمدهاند.
تولستوی، زندگی روستاییها را بعد از الغای بردگی دهقانان در سال 1861 نشان میدهد که چگونه دهات را ترک و در شهرها با رنج و عذابهای تازه روبهرو میشوند اما روح سرکش و کینهجویانه دارند، ولی قادر به مبارزۀ دستهجمعی نیستند و از رنجوعذاب خود به ندبه و عریضه نوشتن راضی میگردند.
دربارۀ تولستوی در عصر خودش و هم در حال حاضر دیدگاههای متناقض وجود دارد. در زمان حیات تزارها، لیبرالها، کلیسا و حتا فضای خانواده برای او تهوعآور گردیده بود. او در نامهیی بهتاریخ 15 مارچ 1905 مینویسد:« لیبرالها مرا دیوانۀ ضعیفالعقل مانند گوگل میپندارند، انقلابیهای دوآتشه و یا کاسههای داغتر از آش مرا صوفی حراف میخوانند، ماموران رژیم بهپیشانی من مُهر انقلابی تندرو را میچسپانند، کلیسا مرا ابلیس خطاب میکند، اعتراف میکنم که از این حملات رنج میبرم، تمنا میکنم که بهمن به دیدۀ یک مسلمان خیرخواه بنگرید، آنگاه همه چیزها زیبا خواهد بود.»
تولستوی علیه مزخرفات پوچ و مردمفریبانۀ کلیسا قیام کرد. او در نامهیی مینویسد.«مردم بهزندگی خود معتقد و مقلد بهباورهای گردیدهاند که مخالف به اصول، اساسات و تعالیم حضرت عیسای مسیح است. تحریف کلیساها در تحت شرایط موجود با تعالیم حضرت عیسا مطابقت ندارد و در حقیقت تمام تعالیم او وارونه گردیده و تحریف تعالیم حضرت مسیح، اساس بتپرستی گردیده است. کلیسا نه تنها شریک در این شرک است؛ بل مردم را به شرک نیز تشویق میکند.»
تولستوی، در کتاب رستاخیز، کلیسا را مورد حملۀ شدید قرار داد که موجب خشم بیشتر کلیسا گردید. او در این اثر ماندگار خود مینویسد:«نیرنگ و فریب کودکان معصوم و مردم عام، بهخاطر کسب معیشت؛ کفر و جنایت است. کلیسا با مراسم پر اسرار خود چون بهشتفروشی، خرافات و سحر و جادو، هدف رسالت حقیقی حضرت عیسا را پنهان و تحریف میکند و جادوگری یکی از اسرار مرموز کلیساست.»
تولستوی، در کتاب رستاخیز، راه رسیدن به بهشت را که اصحاب کلیسا بهمردم میآموخت، مورد انتقاد شدید قرار داد. «کلیسا بهمردم میآموزد اگر توته نان با شراب مخلوط گردد، روح خدا در آن تجلی مینماید و دوای بیماریهای بیدرمان و آرامی روح رفتگان میگردد.»
ایکا ترینکا؛ زن روسی که شوهرش مسلمان بود و فرزندان او علاقمند به پیروی از دین پدر خود بودند، برای آرامش خاطر، به تولستوی نامهیی مینویسد تا به وی مشوره بدهد.« من کامل بودن اسلام را نسبت به مسیحیت ارتدکس تصدیق میکنم و به تعالیم حضرت عیسای مسیح، بر مبنای اصولی آن عشق میورزم. اگر به انسان این انتخاب داده شود که بین اسلام به آن صورت بسیار صریح و روان، که خدایی جزء خدای واحد وجود ندارد و حضرت محمد «ص» رسول و فرستادۀ آن است، با تشرع بغرنج کلیسا چون تثلیث، گناه خریدن، گناهشویی و عبادتهای مبهوم یکی را انتخاب کند، طبعن هر آدم معقول، اسلام را تصدیق میکند.»
طغیان تولستوی در مقابل کلیسا، باعث فرار دوستان و حتا کسانی شد که روابط خانوادگی با وی داشتند. کار بهجایی رسید که خالق جنگ و صلح از رنج تنهایی داد میزند که «همه از من رو برگردانیدهاند.» با دل نا آرام فرار را بهقصد منزل ناآشنا برقرار ترجیح داد. در سال 1910 در بین راه، در ایستگاه استاپف زندگی، فانی را ترک گفت و او را مطابق وصیتاش بدون حضور اصحاب کلیسا بهطور ساده در یاسنی پالیان دفن کردند و تا امروز آرامگاه او بدون لوح و نشان صلیب باقی مانده است.
آثار تولستوی تا هنوز از پرتیراژترین آثار ادبی در جهان است، اما در روسیه بعد از مرگ او هم در رژیمهای گوناگون نظریات متناقض دربارۀ وی وجود دارد.
ولادیمیر لنین، کتاب جنگ و صلح را «آیینۀ انقلاب» روسیه نامید. تولستوی، استبداد کلیسا و استثمار انسان توسط انسان و ظلم و فشار دولت را ماهرانه ترسیم میکند و از جانب دیگرعشق بهمذهب را ترویج میکند.
نادیژدا کوروپسکایا، زن لنین، کتاب اعتراف تولستوی را منع کرد چون محتوای اصلی این کتاب سلطنت خدا بر دلهاست. اما استالین که زرنگتر و شیادتر از هر دو بود، اجازۀ چاپ تمام آثار تولستوی را داد.
در سالهای 2001 و 2006 بهمناسبت صدمین و یکصد و پنجمین سالروز درگذشت نویسنده، دوستان و بازماندگان تولستوی، از کلیسای ارتدکس روسیه درخواست کردند تا در حکم تکفیر تولستوی تجدید نظر شود، اما کلیسا این درخواست را بهدلیل اینکه «خود شخص باید توبه میکرد» رد و از تجدید نظر در تکفیر تولستوی انصراف ورزید.
نویسندگان تاریخساز (9)