جنبش روشنایی؛ خودبزرگنمایی کاذب
جنبش روشنایی در آغاز یک اعتراض عدالتخواهانه بود که کثیری از مردم افغانستان قطع نظر از تعلقات قومی از آن استقبال کردند. هرچند ریشههای این اعتراضها از حاشیهپردازی هزارهها در سیاستهای چندینساله دولت آب میخورد، اما تصمیم دولت مبنی بر تغییر مسیر تمدید لین برق از بامیان به سالنگ، خشم هزارهها را برانگیخت و شرار و شعلههای این خشم به اعتراضهای گسترده در داخل و خارج از کشور منجر گردید که جنبش روشنایی نام گرفت.
جنبش روشنایی در واقع انفجار عقدههای فروخوردهیی از تحقیر و حاشیهنشینی هزارهها بود که تصور میکردند در سایه حضور جامعه جهانی در افغانستان، با استفاده از اعتراضهای مدنی میتوانند به خواستههای دموکراتیکشان دست یافته و دیوارههای تبعیض و حاشیهنشینی تاریخی را یکشبه فرو ریزند.
بدنه اصلی این اعتراضها بیشترینه جوانان دانشگاهی و تحصیلکرده هزاره بودند که با درک و فهم ملموستر از فرایند فزاینده تبعیض، فریاد کشیدن در خیابان را گزینه نجات از این مصیبت تعبیر کرده و ادامه آن را راه رسیدن به وضعیت دلخواه میدانستند.
اولین اعتراض جنبش روشنایی افغانستان را تکان داد و بازتاب خبری آن رسانههای بینالمللی را فرا گرفت. تحلیل و تفسیرهای زیادی در مورد آن صورت گرفت و امیدواریهای فزاینده نسبت به فرجام این حرکت خلق گردید، اما در میان تمام تحلیلها، تفسیرها و خوشنگریها، به یک واقعیت پرداخته نشد و آن اینکه بنمایه این جنبش در شعاع حرارت احساسات و عواطف شکل گرفته و منطق مسلط بر بازیهای سیاسی در افغانستان امکان رشد و بالندگی آن را به شدت محدود کرده است.
آخرین اعتراضهای جنبش به رغم هشدارهای امنیتی و به رغم اینکه رهبران سنتی هزارهها از آن کنار رفتند، در میدان دهمزنگ به یک فاجعه دلخراش تبدیل شد، اما کارگزاران جوان این جنبش به جای اینکه از قلۀ عواطف و احساسات بر زمین منطق و تعقل فرود آیند، عاشقانه و شاعرانه به پیش تاختند تا اینکه در آخرین نمایش نافرمانی مدنی برگهای پرداخت پول برقشان را در آتش انداختند.
این نمایش سخت تلخ و نومیدکننده بود که حتا بسیاری از طرفداران این جنبش را دلسرد و متاثر کرد. این جنبش که به پشتوانه احساسات و عواطف پاک و زلال جوانان، یکی از بزرگترین اعتراضهای مدنی را در تاریخ افغانستان به نمایش گذاشت، اکنون در یک تعامل دیالکتیک در آستانۀ فرو ریختن است و به جای آوردن روشنایی، میرود که تاریکی را بر سرنوشت یک جامعه تحمیل نماید.
نسل نو هزارهها به دلیل اینکه هنوز داغ تبعیض سیستماتیک تاریخی را بر پیشانی سرنوشتشان حمل میکنند، سخت پرتلاش و مستعدند، اما چیزی که در این وسط این نسل را دچار پریشانی و نابسامانی کرده، فقدان خرد سیاسی است که هرازگاهی آنان را در کام مصیبتهای سنگین فرو میبرند.
گاهی این مشکل چنان پیچیده میشود که جنرال دوستم ناجی و منجی جوانان هزاره قرار میگیرد، غافل از اینکه روزگار نه چندان دور کاروانهای مسافران هزارهها پس از آنکه از سقوط مزار به دست طالبان به سمت مناطق مرکزی در فرار بودند، به دست نیروهای دوستم در چپچل دره صوف به غارت میرفتند. به دستور همین جنرال دوستم، قوماندان نصیر از قوماندانهای حزب وحدت در شهرک مرزی حیرتان به دریا انداخته شد.
کالبدشکافی جنبش روشنایی این واقعیت را مسلم میسازد که این آدرس با وضعیتی که در آن پدید آمده، به هیچ عنوان نمیتواند آدرس عدالتخواهی و بستر مبارزه مدنی هزارهها باشد. نخست اینکه هزارهها را جدا کردن از ساختار سایر اقشار محروم افغانستان، میزان آسیبپذیری این قوم را چندبرابر کرده که این فرایند به انزوای بیشتر هزارهها منجر گردیده و امکان اعمال فشار بر آنها را نیز چند برابر میسازد.
درد هزارهها تنها درد بیبرقی نیست، بل مسایل و مشکلهای دیگری است که خیلی بیشتر از برق بامیان مهمتر بوده و پرداختن به آنها میتواند چشمانداز بهتری را نسبت به فردای بهتر هزارهها باز کند.
هزاره باید از دهمزنگ عبور کند و برای تحقق خواستهای عدالتخواهانه، فرشی فارغ از رنگ و بوی قومی هموار نماید تا اقشار مختلف و از سایر تیرههای قومی نیز بتوانند در آن نشسته و مبارزات عدالتخواهانه بر محور فضیلتهای انسانی مدیریت شود؛ درست چیزی که کارگزاران جنبش روشنایی تا هنوز از فهم آن عاجز بوده است.
آن گونه که سران جنبش روشنایی سخن میگویند و چیزهایی را که به عنوان آرمانهای عادلانه یک حرکت مدنی مطرح میکنند، در شان جامعه هزاره نیست و دیوارۀ اقتدار و اهمیت این جامعه را در تعامل با سایر اقوام افغانستان فرو میریزد.
روشنفکران و سیاستپردازان هزاره باید قبل از همه چیز، موقعیت و ظرفیت خود را در تعامل با سایر اقوام و مشترکات جغرافیایی خود را با آنها شناسایی و تحلیل کرده و پس از آن به سیاست بپردازد.
سیاست معاصر هزارهها بیشتر به رفتار رمانتیک میماند تا به سیاست مبتنی بر دادههای تاریخی و عقلانیت که بتواند کورهراههای برونرفت آنها را از جغرافیای فاجعه به سوی امنیت روانی و جانی هموار نماید.
با توجه به همین واقعیت جنبش روشنایی را میتوان حتا یک نوع خودبزرگنمایی کاذب توسط خود هزارهها تعبیر کرد که برایند آن مالیات سنگینی را بر سرنوشت سیاسی هزارهها تحمیل خواهد کرد. هرچند جنبش روشنایی، دیگر یک حرکت مدنی نیست، اما تاکید بر ادامه آن با همین وضعیت، سرنوشت هزارهها را در تاریکی بیشتر فرو خواهد برد و جداافتادگیهای قومی را چند برابر خواهد کرد.
تردیدی نیست که هزارهها ستم دیدهاند، اما به قول پاول فریر، تلاشهای ستمدیدگان فاقد آموزش، به تحکیم پایههای یک قدرت ظالم منجر میشود تا به رهایی ستمدیدگان!
نویسنده: محمدانور مالستانی