حافظ حافظه کابل؛ اکرم عثمان
اکرم عثمان را مردم کابل به خاطر داستانهای پرشورش میشناسند که نماینده روحیات، خلقیات و رفتار و رسوم مردم کابل بوده است. داستانهایی مثل “مردا ره قول است” یا “وقتی نی ها گل میکنند” یا داستان بینظیر “کوچه ما” یا “رادو جان دختر دیوان” یا “نازی جان همدم من” یا “درز دیوار” و یا دهها داستان جاودانه دیگر که چه در قالب داستان چه در قالب فلم از یاد مردم افغانستان رفتنی نیستند. بهخصوص مردمی که در سه ده گذشته در کال زندگی میکردهاند، خلقیات و رویاهای خودشان را در داستانهای اکرم عثمان پیدا میکردهاند.
داستانهایی که حکایت از مروت، عیاری، بردباری و فضایل رفتاری مردم اصیل کابل با همان لهجه اصیل کابلی داشتهاند. جدا از این شاید یک نسل از افغانها اکرم عثمان را در داستان و سینما در صدای باشکوهش در رادیو میشناسند وقتی که حافظ میخوانده است.
اکرم عثمان، فرزند یک اشرافزاده محمدزایی و یک کنیز هزاره است. برای این همیشه، عدالت دغدغه اصلی قصههایش بوده است. مادر او دختری هزاره بوده که به زور از خانه و خانمانش گرفته شده بود، اما فرزندش را با قصههای شیرین هزارگی و حکمتهای روستایی و ظلم و ستم طبقه اشراف کلان کرده بود.
داکتر عثمان، بیش از همه نه به پدر والیاش که به مادرش مدیون بود. برای این وقتی کتاب خالد حسینی نشر شد انگار که قصه او نشر میشد، واکنش او نسبت به این داستان غیرمنتظره بود. او را خیلیها به خاطر سکوتش در دورههای سیاسی مختلف شماتت میکردند. در کل او چهره ساکتی بود. سالهای آخر عمرش را در گوتنبرگ سویدن با حسرت و سکوت زندگی کرد. به ندرت در مجالس حاضر میشد و به ندرت مینوشت یا مصاحبه میکرد. راز این سکوت را شاید سالها بعد فرزندانش افشا کنند. اما میتوان گفت او مثل همه نویسندگان بزرگ افغانستان در غربت، غربتی تلخ داشته است. در حسرت بین افغانستان دوست داشتنیاش و روزگار بد امروز، زندگی میکرد. آخرین کتابش، کوچه ما قصه حسرتش و عسرتش نسبت به کابل بود. قضاوتی صریح نسبت به وطن. جگرخونیاش از وقایع وطن.
با همه اینها، اکرم عثمان، سبک خاص خودش را داشت. او را میتوان تنها نویسنده مستقل افغانستان نامید. نه نگران خوانندههای ایرانی بود نه نقدهای جوانان و نه جریانهای ادبی. او نویسنده دل خودش بود. نویسنده مردم کابل و برای این او را میتوان نویسندهیی یگانه نامید. نویسندهیی که شکل کار خود را یافته بود و برای این میشود گفت که از روزگار ما شاید یکی از معدود آدمهای جاودانه باشد. نویسندهیی که با سبک خاص خودش با نثر زنده و پر طراوتش و با صدای باشکوهش و با ضبط اصطلاحات مردم کابل، در حافظه ادبیات و فرهنگ افغانستان جاودانه خواهد ماند.
اکرم عثمان را باید به کابل آورد و با شکوه در کابل در میان علاقهمندانش بدرقه کرد. هیچ نویسندهیی به اندازه او داستانهایش در دل مردم افغانستان شهرت ندارد. همه نخبگان افغانستان، بخشهایی از قصههای او را حتمن به یاد دارند. برای این در زمانی که هر قومندان و فرمانده سیاسی با تکریم در یکی از تپههای کابل دفن میشوند، باید او را به عنوان نماینده فرهنگ عالی افغانستان با شکوه تمام در یکی از مهمترین تپههای کابل مثل قلعه فتحالله به خاک سپرد.