«راوي شبهاي ديجور» (به بهانه سالیاد علامه بلخی)
علامه سيد اسماعيل بلخي «يك سقط جنين» در تاريخ سياسي و فرهنگي افغانستان بود و پيش از زمانش به دنيا آمد. جامعهی آن روز توان هضم انديشههایش را نداشت. آن روزها كسي او را درست نشناخت و به فريادهاي رسا و بلندش گوش فرا نداد، او تنها و بیمخاطب بود، چنانچه خودش میگفت: «نشنوي امروز آوازم ولكين بعد مرگ/ نالههاي زارم از ديوار محبسخانه پرس.»
روشنفکران و متفکران اغلب در حاشيهي ثروت و قدرت قرار داشتند و يا به گفته عبدالکریم سروش «روشنفكران قدرتمندان بيمسند» بودهاند. آنان بیشتر با مسايل فكري و نظری درگير بودند تا كشمكش و جنجالهاي عملی سياسي. از طرف ديگر سياستگران كمتر روشنفكر بودند، اما بلخي روشنفکر و سیاستمدار بود، هم روشنفكر متعهد و با درك بود و هم سياستمدار مدير و با درد.
بلخي در عرصه روشنفکری
روشنفكر بايد آگاه به وضع زمانش باشد و پلی میان زشتي و زيبایي و سنت و مدرنیته. بلخي آگاه به زمانش بود و كوشيد تا پلی بين دنياي تاریک گذشته و دنيای بهتر آينده باشد. او نه يك دانشآموخته دانشگاهي بود و نه يك فقيه و مجتهد حوزهیی. با اينکه بيشتر از چهاردهسال را در مدارس ديني سپري كرد، اما آموختههایش از پايه چهارم حوزه پیشتر نرفت. او مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمانش را درست تحقیق و تحلیل میکرد. او میکوشید روح حاکم بر زمانش را دریابد و درمان کند. در عصر او مارکسیسم، اومانيسم و اگزيستانسياليسم تفکر غالب بود و ارزشهاي سمتي، مذهبي و قومي بهصورت تيوريك در حال فرو ریختن. در غرب از جزمگرايی انديشههاي دينفروشان كاتوليك خبري نبود و تفتيش عقايد با تسامح و تساهل پروتستاني عوض شده بود. به جاي تكفير و توهين اعتقادی نوعدوستي و پلوراليسم بهوجود آمده بود.
اين موعظهی پولس رسول مسيحي به زبالهدان انداخته شده بود: «از زنان چیزی نیاموزید؛ زیرا باعث تسلط آنان بر شما میگردد». موج دوم فمينيسم شعله کشیده بود و سموون دبوار «جنس دوم» نوشته بود و میگفت: «زن، زن به دنيا نميآيد؛ بل زن را زن ميسازند». ادبيات قومي و مذهبي با ادبيات آزادي و انساندوستي عوض شده بود. صنعت و فنآوری با زندگي مردم غرب گره خورده بود.
بلخي در چنين شرايط زندگي ميكرد و كاملن وضع زمانش را ميدانست. به همين علت در مدت طولاني تحصيلش در حوزه، درسش از پايه چهارم تجاوز نكرد، زيرا او فهمیده بود دیگر سرنوشت مردم با احكام صيد باكمان و یا مساله غسل حیض و نفاس رقم نميخورد. او با شناخت دقيق از وضع آن زمان به بازسازي انديشه و فرهنگ جامعه تلاش كرد تا افغانستان نيز همگام و هماهنگ با جهان به سوي تمدن و تجدد حركت کند.
او با احساس مسوولیت يك روشنفكر آگاه و مصلح اجتماعي وارد اجتماع گرديد. بهطور جدي بر ارزشهاي خرافي آن روز حمله كرد. با يك ديد كاملن پلوراليستي، جزمگرايی انديشه و اختلافهای مذهبي را به باد انتقاد گرفت. بلخي كاملن يك ديدگاه فرامذهبی را مطرح کرد و میگفت: «عزم من در قالب مذهب نگنجد اي رفيق.»
در آن روزگار برخی ملاها با سواستفاده از مسايل مذهبي در بين مردم تفرقه ايجاد ميكردند و با ابزاری کردن مسايل شرعي و ديني براي خودشان نان و نوا ميساختند. بلخي آنان را مورد انتقاد قرار میداد و میگفت: «آنچه زاهد شرع ميخواند بهجز پیرايه نيست»، «ما و تو را نيست جنگ بر سر مذهب/ مفتي و ملا و پير اگر بگذارند»، «در عصر اتم همت ما جنگ مذاهب شد/ كهنهي دنيا بر ما رسم نوين است.»
در سخنراني که در هرات ایراد کرد نیز این مساله را مورد توجه قرار داد: «امروز مردم در امريكا مشكل سياه و سفيد را حل كردند، اما ما مشكل شيعه و سني را حل نتوانستیم.» بلخي تنها ديد فرامذهبي نداشت؛ بل ديد فراديني نیز داشت. چنانچه ميگفت: «اختلاف مسجد و بتخانه از غوغاي ماست.»
زنان در افغانستان محرومترين قشر جامعه بودهاند. زنستيزي تفکر غالب بود و فرهنگ مردسالار بر جامعه مردهی ما حكومت كرده است. حتا برخی سیاسیون ما همین روزها از نوشتن و گفتن نام مادر، دختر و زنشان ننگ ميكنند. اما در آن زمان ديدگاه بلخي نسبت به زنان و خطاب او نسبت به همسرش، خطاب روشنفكرانه است. بهطور مثال به زنش ميگويد: «كه او باشد عزيز مولاي بلخي» يا «در زير هر قدوم تو/ گر جان دهم كم است.» زنان را به مبارزههای اجتماعی دعوت میکرد و میگفت: «تو هم اي خجسته خواهر به صف رجال برخيز.»
بيداري و تحریک نيرويهاي اجتماعي يكي از مسووليتهاي روشنفكران است. بلخي در بيداري ملت بهخصوص جوانان توجه و نقش جدي داشت. جوانان در محراق اصلي تفكر و گفتارش قرار داشت: «آن كس كه از خود نگذرد نام جوان بر وي منه/ شرم است هر بیداد را بر خود نهاد نام جوان.»
بلخی در عرصه سیاسی
از نظر سیاسی در قرن بلخي، انقلابهاي بزرگ به وجود آمد. جنبشهاي آزاديبخش در كشورهاي استعمارزده شكل گرفت. براي دفاع از حقوق اقليتهاي قومي و مذهبي ابرمردان زيادی وارد مبارزههای سياسي شدند. نظام منفور آپارتايد در درونش نلسون ماندلا را پروراند و پخته كرد.
مارتين لوتر كينگ در امریکا پيامبرگونه براي تساوي حقوق شهروندي سياهپوست مبارزه کرد. گاندي در مقابل انگليس قرار گرفت و با شیوهی مسالمتآمیز، استقلال 450 ميليون انسان را بهدست آورد. جناح و اقبال با تزريق خونی آگاهي و بیداری در رگهاي يك مشت انسان مرده و خفته استقلال پاكستان را به ارمغان آوردند. روشنفكران روس توانستند نظام سنتي و كهن سياسي و اجتماعي را فرو ريزند. انقلاب چين به رهبری مائو پيروز شد. در كوبا چند جوان جسور و بيپروا يك دولت ديكتاتور را از پا درآوردند، اما در افغانستان هيچ رد پايی از آنچه ذكر شد به چشم نميخورد؛ بل برعكس به گفته بلخي: « راهزن رهبر و خسدزد امام» بود. او در قالب شعر شرايط آن روز دنيا و افغانستان را به طور زيبا بيان كرده است:«همه جا پرتو صبح آمد و شام است اين جا» و«اولا يك نظر كن به جهان و پس از آن/ نظري كن به جهانداري غولان امشب.»
در جاي ديگر وضع تودههاي زحمتكش و رنجديده را به تصوير ميكشد: «نه حياتي و نه علمي و نه آزادي راي/ مانده در فكرت پوشاك و غم نان امشب.» بعد علت عقبماندگي و دربهدري مردم را بيان ميكند: « چون كه اندر كف يك دزد زمام است اينجا.»
بلخي ميديد کشورهای دنيا در مسير توسعه گام بر ميدارند و به رفاه اجتماعي نيز رسيدهاند، اما برعكس افغانستان به بيراهه میرود. به همين خاطر او رنج ميبرد و نميتوانست آرام و خاموش بنشيند. با چنين درك و درد از جهان و افغانستان خواست شمع آزادي را در فضاي تاريك آن روز بيفروزد. اما او نميتوانست با نطق روشنفكرانه فضاي رنجآلود زمانش را تغيير دهد. مبارزههای مدني و بدون خشونت لوتركينگ و گاندي در افغانستان پاسخ نمیداد. حركتهاي دموكراتيك و مبارزه با ابزارهاي مدني در افغانستان جا باز نكرده بود. سياستبازان ما زبان و ادبيات تسامح و تساهل سياسي را نميدانستند و نميفهميدند. به همین خاطر او یک ادبیات انقلابی خلق کرد و برای شکستاندن یوغ استبداد آن روز یک طرح انقلابی ریخت و همراه ابراهیم گاوسوار در برابر رژيم سياسي ایستاد شد. اما آنان در آغاز روز کودتا با خيانت يكي از همكارانشان شكست خوردند و طرحشان افشا گرديد. بلخي و گاوسوار به سوي زندان تاريك دهمزنگ برده شدند. هر کدام مدت 15 سال زندان محكوم شدند و با ارزشترين دوران زندگيشان را در زندان دهمزنگ سپري كردند. بلخی بعد از آزادی زندان دوسال به شكل تبعيد گونه زندگي كرد و در سال 1347 در شفاخانه «علیآباد» از دنيا رفت.
در نتيجه ميتوان نوشت بلخي شخصيت دو بعدي داشت. روشنفكر متعهد و نيز سياستمدار با درد و درك بود. شاهين بلندپروازي كه در آسمان تاريك شبهاي ديجور افغانستان، نغمهسرايی كرد و با شعرش، رنجهاي تاريخ يك ملت را حكايت و تفسير نمود. رهبر آزاديخواهی بود كه در صف اول ميرزميد. به عنوان يك سياستمدار بر سياست سیاه وقت حمله كرد و به عنوان يك روشنفكر بر ديانت مشتی دينفروش بيدين.
با چنين ويژگيها و بر اساس شناخت دقيق و عميق از وضع جهان و افغانستان دست به مبارزه و انقلاب زد. در اين راه به گفته خودش: «چو نامردان و بيدردان نترسيد» و چون كوه استوار ايستاد و مبارزه كرد. رنج بلخي تنها رنج زمانش نبود، بل در امتداد يك رنج تاريخي قرار داشت. او براي يك رنج تاريخي مبارزه نمود و چنین رنجی را روايت كرد.