زنِ میان سنت و مدرنیزم
بهمناسبت 8مارچ
زنان میتوانند “چگونه بودن” و “چگونه زیستن” خود را تعیین کنند. یعنی برای “خویشتن خود” تصمیم بگیرند و آنگونه باشند و زندگی کنند که به آن باور دارند. اما در هر جامعهیی قالبهای ساخته و پرداخته شدهٔ شخصیتی برای زنان وجود دارد و گاهی آگاهانه و ناآگاهانه یکی از این قالبهای شخصیتی آماده را انتخاب میکنند و سالهای سال در همان چهارچوب به “بودن” خویش ادامه میدهند. من میخواهم دربارهٔ دو قالب یا دو طرح شخصیتی بگویم که منحیث یک “زن” در جامعه همواره به آن برخوردهام و بارها جامعه شما را در موقعیتی قرار میدهد که باید تصمیم بگیرید در کدام ساختار خود را قرار بدهید.
“قالب سنتی” زنان در این قالب تمام بایدها و نبایدهای خود را از گذشته بهدوش میکشند و کورکورانه تمام امورات زندگی خود را بر پایهٔ سنتهای کهنهٔ جامعه طرحریزی میکنند. این زنان تعصب قوی در برابر گذشته دارند و به خوبوبد این سنتها نیز کاری ندارند، زیرا باور دارند اگر این سنتها خوب نبودند این همه سال دوام نمیکردند. لذا قدامت یک سنت تنها راه برای ادامهدادن وانگیزهیی برای زنده نگهداشتن آن است. این زنان که تعدادشان در جامعهٔ ما کم نیست بهشدت در مقابل تغییرات مقاومت میکنند و همواره روحیه ضعیف و پرخاشگری نیز دارند، زیرا ایستادن در مقابل سیل تغییرها در جامعه، جز اینکه فرد را افگار کند نتیجهٔ دیگری ندارد و باعث توقف این سیل نمیشود. این زنان در جامعه سعی میکنند فرزندان خود را نیز از گزند تغییرات در جامعه بهدور نگه دارند و دیگر راهی نمیماند جز به اسارت کشیدن فرزندانشان.
” قالب مدرن” این قالب همان قالب شبه روشنفکری است. در این قالب زنان سعی میکنند برعکس زنان سنتی عمل کنند. لذا بازهم به خوبوبد بودن رفتار یا برخورد، کاری ندارند و تنها به این باور دارند که زندگی زنان سنتی اشتباه محض است و میخواهند فقط یک زن سنتی نباشند؛ لذا این زنان بعکس زنان سنتی نه تنها در مقابل تغییرات جامعه مقاومت نشان نمیدهند، بلکه کاملن خود را به دست جریان سیل میسپارند و دقیقن نقش تماشاگران بیارزشی را بازی میکنند که هر سناریویی را که جامعه در زندگیشان پیاده کرد، آن را به تماشا بنشینند.
من بیشتر روی قالب دوم صحبت میکنم. زیرا اکثریت نسل امروز سعی میکنیم خود را در این قالب قرار دهیم و بیشتر ما مادرانی داریم که در قالب سنتی به زندگی خود ادامه میدهند. لذا جامعه فاصلهیی بین ما و مادرهایمان بهوجود آورده که دیگر نه من مادرم را میفهمم و نه مادرم مرا و ای کاش فقط همین بود، بلکه گاهی من و مادرم را در مقابل هم قرار میدهد و مجبور میشویم قید یکدیگر را بزنیم تا بتوانیم هر یک به سبک خود زندگی کنیم. زن مدرن به تعبیر جامعه، زنی میشود که خود را با شرایط و اقتضای زمان و زندگی هماهنگ میکند. در هماهنگی رنگ جامهیی که میپوشد و رنگ ناخنی که میزند و کفشی که به پا میکند، تبحر بیمانندی پیدا میکند. جامعه، ظاهری شیک و زیبا از او میسازد. شبیه به عروسکهای کوکی قشنگی که تماشا کردناش نیز لذت دارد. خلاصه اینکه نمای بیرونی این زن مدرن که کاملن متفاوت از زن سنتی است فوقالعاده قشنگ و دلربا میشود و بلاخره وقت آن میرسد که کمی فرامرزیتر عمل کند. حالا سعی میکند بیشتر برنامههای تلویزیون را ببیند و در صفحههای مجازی انترنتی فعال باشد. معلومات فراملی دربارهٔ “زن امروز” کسب میکند. مدلهای بیشتری را میشناسد و با سبکهای آرایشی و پوششی بیشتری آشنا میشود. مگر غیر از این است؟ همین برنامههای شبکههای تلویزیونی در جامعهٔ ما آیا تصویری از زنان انقلابی را نیز نشان میدهند؟ اصلن ما میدانیم مادام کوری و مادام گواشن و مادام ولاویدیا چه کسانی هستند؟ نه! زیرا تصویر ذهنی ما از زن اروپایی و زن مدرن همین مادام “کارداشیان” میشود و بس. زیرا این تصویری است که جامعه میخواهد برای ما ارایه کند. اینگونه میشود که با یک تحقیق عینی در دنیای بیرونی که همین درون به نمایش میگذارند به این باور میرسد که تمام زیباییهای او در اندام او و نمای بیرونیاش خلاصه میشود. با کمال رضایت و با دنیایی از فخر و اعتماد، خود را بهعنوان آله و ابزار بازرگانی در خدمت جامعه قرار میدهد و رفتهرفته دنیای درونش تهیوتهیتر میشود. بارها در کنار زنی نشستهام که محو سلیقهٔ ظاهری او گشتهام و همین که لب به سخن گشوده احساس کردهام که چهقدر نگاهش به زندگی بسته است و جهانش کوچک است. افسوس عمیقی است.
من تفاوتی بین آن زن سنتی و این زن مدرن، جز در ظاهر آنان نمیبینم. هردو به گونهیی زندگی میکنند که جامعه برایشان تصمیم میگیرد، یکی کنیز جامعهٔ سنتی میشود و دیگری کنیز جامعهٔ مدرن. همین و بس!
اینجاست که در میان فاصلهٔ زن سنتی و مدرن، زنی حضور مییابد تا این فاصلهها را بردارد. زنی که هم حرف مادر خود را میفهمد و هم حرف دختر خود را. زنی که سرنوشتش را با دستان خود میسازد. زنی که در هیچ قالب ساختهوپرداخته شدهیی خود را محبوس نمیکند، بلکه او شخصیت خود را میسازد و برای جامعه بایدونبایدها را تعیین میکند و بهدست خویش میسازد. زنی که «زنبودن» را بهخوبی بلد است، ظاهری شیک و زنانه دارد ولی تمام زندگیاش در ظاهرش خلاصه نمیشود؛ بلکه حتی ظاهرش نیز تراوشی از زیباییهای دنیای درون اوست. این زن “زن” است بهمعنای حقیقی واژهاش. این “زن” باور دارد که نمیتواند برخوردی انقلابی با سنتهای جامعه داشت، باور دارد مردمی که هزاران سال بیشتر با یک رسموسنت زیستهاند، نمیتوانند یکباره آن را از آنها گرفت؛ زیرا حتی اگر در محو آن رسموسنت نیز موفق شویم، خالیگاهی ایجاد میکنیم که هزاران سال دیگر زمان میبرد تا آن را پرکنیم. خیلی از سنتهای کهنه را میتوان به رویشان دستورویی کشید و با تغییر در محتوای آن متناسب با شرایط و اقتضای زمان حال، از آنها استفاده کرد.
مثال زندهیی که میتوان زد از همین مراسم “قمه زدن” در روز عاشورا که تعدادی از جوانان شاید ناآگاهانه، اما از روی عشق و برای ابراز همدردی با شمشیر به سر خود ضربه میزدند و این رسم در طی سالیان گذشته نهادینه شد و تعدادی افراد آگاه و بادرک بهعوض جبهه گرفتن در مقابل آنها و بهعوض دستگیر کردن و مجرمخواندن آنها، آمدند گفتند: بیایید در این روز خون خود را اهدا کنیم، هم از خودگذری محسوب میشود و هم اینکه با این کارمان در نجات جان برادر و خواهرمان سهم ایفا کرده باشیم.
در حقیقت نحوهٔ برخورد با سنتهای جامعه اینگونه است. شما میتوانید با حفظ شکل سنت و تغییر محتوای آن، سنت را برای امروز جامعه کاربردی کنید؛ لذا یک زن نیز سعی میکند تمام سنتهای جامعه را بداند و بفهمد و مهارت او در این است که چگونه آنها را مدرنیزه کند و برای شرایط حال کاربردیشان بسازد. در کنار همهٔ اینها زنبودن خود را فراموش نمیکند، ظاهر خویش را شیکوزیبا نگه میدارد، اما به دنیای درونش نیز رسیدگی میکند و سعی میکند تعادل را در زندگی خویش برقرار سازد. زنی که هم مدلهای مشهور و بازیگران و خوانندههای روز را میشناسد و هم نویسندگان و دانشمندان و انقلابیون را. زنی که هم مجلهٔ مد روز را میخواند و هم تاریخ را. این فرد، زنی است که هم حرفهای مادرش را که از نسل قبل اوست میفهمد و حرفهای دخترش را که نسل بعد اوست درک میکند. وجود چنین زنانی باعث میشود فاصلهٔ بین زن سنتی و مدرن از بین برود و نسلهای گذشته و نو برای کنار همزیستن دلیلهای خوبی داشته باشند.
زهرا تارشی؛ نویسنده و فعال اجتماعی