زن باید از تنش سخن بگوید!
ویدا ساغری به گفته خودش فمنیست معتدل است. عملگراست و عاشق طبیعت. ادبیات زنانۀ متفاوت، صریح و بدون ملاحظات معمول جنسیتی دارد. این را نتیجۀ آگاهی و تجربههای زندگیاش میداند. او میگوید: زن باید از تنش سخن بگوید … یکی از راههایی که زن را از مفعول بودن بیرون میکند، بستن در ادبیات اخلاقی است و …. پیرامون همین مسایل، روزنامه راه مدنیت گفتگویی با وی انجام داده که خوانندگان گرامی متن کامل آن را در این شماره میخوانند:
ویدا چگونه زنی است؟
ویدایی که من میشناسم زنی که بازی بلد نیست. زنی عاری از بحثهای بازیگرایانه است. آدمی کاملن عملگراست و خیلی تیوریسن نیست. آدمی که عاشق مطالعه و طبیعتگراست. در مباحث، بحثهای طبیعی و در حرکتها هم حرکتهای طبیعی را دوست دارد. اهل خانوادهداری است. خیلی دوست دارد خانه راحت و فرزندانی داشته باشد و زنانگی خود را در آنجا پیدا کند. آشپزخانه را مثل یک زن دوست ندارد و به عنوان جایی که تفریح کند دوست دارد. عاشق تلویزیون، سینما و موسیقی است. آدم حساسی هست. هیچ کلمه، هیچ حرف و هیچ تاریخی از یادش نمیرود.
این ویدا کودکیاش را چگونه گذرانده است؟
کودکی من طبق روال کودکی 90 درصد این جامعه در خانواده متوسط و خانوادهیی که پدر و مادر باسواد، روشنفکر، اهل کتاب و خانوادهیی که به آموزش عالی خیلی ارزش قایل هستند گذشته است. داشتن تحصیلات عالی جزو شروط خانوادگی ماست که شما تا تحصیل نکردهاید کاری کرده نمیتوانید. کودکی من در بیرون یکی از مثالهایش یافتن خانه مورچهها بود. مورچهها از کجای زمین بیرون میآیند؟ یک روز تمام روی حویلی را تخریب کرده بودم تا ببینم مورچهها از کجا بیرون میآید.
کودکی من در جنگ گذشت. به یاد دارم که از چهار صبح تا ده شب در تکوی بودیم زمانی که آقای حکمتیار در کابل راکتپراکنی میکرد. من در کودکی خود سقاوی هم کردم. دو سال در خانه مادرم سقاو بودم. در کودکی خود گلیم و قالین بافتم. خیاطی و تنور هم کردم. زمانی که صنف چهار و پنج مکتب بودم در دوره طالبان از مکتب باز ماندم. آرزوی بزرگی که از دوران کودکی خود حمل میکنم آرزویی هست که کمی هم عملی نشده و آن تعیین رشته و مسلکم بود که خیلی دوست داشتم فضانورد شوم. ناسا را دوست داشتم و تا امروز هم مباحثی پیرامون ناسا و بیرون از زمین را دوست دارم. این آرزو بستگی به رشته پدرم داشت. پدرم فزیک نور در بیرون از افغانستان خوانده بود. این باعث میشد تا من را به ستارهها و بیرون از زمین وصل سازد و متاسفانه هیچ چیزی در افغانستان درباره آن وجود ندارد.
ویدای نوجوان چگونه ویدایی بوده است؟
ویدای نوجوان ویدای خیلی عصیانگر، انقلابی، احساساتی و ویدایی پر از انرژی اتمی بود. من نوجوانی خود را با شبنامهنویسی و پخش شبنامهها آغاز کردم. اعتراض، ساختن مکاتب مخفی، توزیع کتابهای ممنوع، پخش کتاب، مباحثی در مورد هستی و چیستی، مطالعه و خیلی چیزهای دیگر که فراراه هم پیش میآمد البته با همان ظرفیت دختر 14 ساله پیش میرفت.
آن شور، هیجان و خواستههای عاطفی نوجوانی ویدا چگونه سپری شده است؟
نوجوانی من با درد آغاز شد. دردهایی که خیلی لذتبخش بود. یک نوجوان جهانسومی مثل افغانستان، یک نوجوان مهد جنگ که تجربه راکت و مردن دوستهایش و بریده شدن سر درختان توسط راکت را داشته است. نوجوانی که ترس داشته، ترس از تجاوز و حتا شاهد تجاوز بر دوستانش بوده است. شاهد مهاجرتها بوده که همه اینها با هیجان و ایجاد پرسشهای بیشتری و بیشتر کردن عصیان در وجود من گذشته است. نوجوانی من ریشه درونگرایی را در وجود من دوانده و برای من وقت داده بیشتر فکر کنم و بیشتر من را به سمت خودم و گروههای فرودست کشانده است. بحث عدم عدالت انسانی در دنیا من را به سمت کافکا، صادق هدایت، علی شریعتی کشانده و دوباره من را به سمت کارل مارکس، لنین و خیلی از کسانی که جنگیدهاند و جنگ اول و دوم جهانی را شکل دادهاند آورده است. من را به سمت ادبیات و بازیهای این اشخاص آورده و همیشه مرا به سمت درونم کشانده است. نوجوانی من این طور آغاز شد.
ویدا سر پرشوری داشته، با این سر پرشور چقدر به خواستههایش رسیده است؟
من زمانی بیرون از خودم به آدمها فکر میکردم. زمانی که نوجوان بودم و خاصیتهای نوجوانی هم قهرمانسازی و قهرمانگرایی بود، اما دوباره متوجه شدم همین که به خودت کاری کنی کار بزرگی است که در این خطه کردهیی. نگذاری بالایت ظلم شود و حقت را بخورند. اجازه ندهی که بمیری یا بیسواد و جاهل بمانی و نگذاری که کار بدی انجام دهی. این خود کار بزرگی است.
تا امروز که 30 سالم است من فقط توانستم خودم را نجات دهم. بارها به دهن ظلم رفتم و بارها سرم زورگویی شد. تا روزگار امروز فقط یک زن را نجات دادم. امروز متوجه میشوم که نجات همین زن باعث شده برای آدمهای زیادی الگو باشم و برای آدمهای زیادی انرژی خلق کنم تا آنها یاد بگیرند که میشود برای خود هم کاری کرد.
نگاه ویدا به جنسیتاش چگونه است؟
من از فمنیستهای متعادل هستم نه فمنیست افراطی و نه فمنیست مصلحتکار. در این تعادل عصیان و اصولگرایی وجود دارد. من به این باورم اگر روزی زن مثل مرد قدرتمند شود هیچ فرقی با مرد ندارد. در بحث ظرفیتها و منفعتگرایی، انسان انسان است و مرد و زن ندارد و هر زمان که دستی بالای دستی قرار گیرد، دست بالا فرمولهای منفعتطلبانه انسانی را دنبال میکند. تا روزی برای زنان مبارزه میکنم که از فرودستی بیرون شوند. همیشه کنار زنان نمیایستم. فقط تا روزی کنار زنان میایستم و دیگران را به این کار تشویق میکنم تا آنها از فرودستی بیرون آیند. بعد از آن انسان انسان است و همین لجنی که هست هست.
ویدا به عنوان زنی که در افغانستان بزرگ شده، افتخار به جنسیتاش را از چی زمانی دریافته است؟
زمانی که دیدم همه به این جنسیت توجه میکنند، یکی با ناقصالعقل گفتن، یکی با کوبیدن جسمش و دیگری با کوبیدن ذهنش و دیگری هم با کوبیدن حقوقش، آن زمان فهمیدم که این درخت پر میوهیی است که همه به آن سنگ میزنند. اینجا بود که متوجه خود شدم و پرسیدم این موجود کی است که از دین تا سرمایه دنبالش میکند و برایش مهم است. در رابطه به بحث سرکوب گفتم که حتمن این نیروی بزرگی است که میخواهند سرکوبش کنند. این نیرو باید خیلی قدرتمند یا ویرانگر باشد. این نیرو باید بسیار انسانی باشد که همه نیروها بسیج میشوند تا سرکوبش کنند. این باعث شد که متوجه یک وجود پر افتخار شوم که آن هم وجود یک زن است.
اما مرا بیشتر کتاب متوجه این بحث ساخت که من موجود قابل احترام و افتخاری هستم. من متوجه شدم که زن نیروی بزرگ است. فهمیدم که در جامعه مردسالار میگویند این زن باید سرکوب شود. چرا باید سرکوب شود؟ حتمن نیرویی است و قدرتی دارد. این باعث شد که خودم را پیدا کنم. من چیزهای جالبی را در مقایسه گذاشتم؛ مثلن دردپذیری یک موجود زن نسبت به یک مرد، وابستگی عاطفی یک زن نسبت به مرد و دریافتم که وابستگی عاطفی یک مرد خیلی بیشتر از یک زن است. یک مرد بیشتر به دامن زن و دامن نیازهای عاطفی آویزان است. یک زن از نگاه آرامش کاملتر است. یک زن دگرخواه است، اما یک مرد خودخواه است. این دگرخواهی باید خیلی بزرگی داشته باشد. تمام این مقایسهها باعث شد من در یک جامعه پر از تبعیض رشد کنم. فکر میکنم اگر در یک جامعه اروپایی متولد میشدم متوجه این چیزها نمیشدم. جامعه فشار است که ما را متوجه خیلی از چیزهای درونی و عمیق میسازد. انسانهای زاده فشار، انسانهای بزرگی میشوند.
آیا ویدا فکر میکند که از همقطاران خود گامهایی پیش است؟
این بستگی به این دارد که شما چقدر عمق فاجعه را میدانید. هرقدر سطح آگاهیتان بالا میرود شما پیش خودتان خرد میشوید تا اینکه بزرگ شوید شما قطره میشوید در دریای لایتناهی هستی. هرقدر آگاه میشوید فکر میکنید کوچکترید. اگر از این زاویه ببینم فکر نمیکنم قدمهای بزرگی برداشته باشم. نمیدانم چند قدم جلو هستم. بحث دیگری هم اینجا است که نباید فراموش کنیم. در جامعه ما همین که زنان زنده است و زنی میتواند در زیر بار زندگی کند و بلاخره زنی که میتواند در این کشور به زندگی ادامه دهد قدمی به پیش است. همین لحظه همجنسان روستایی من وقتی تنور میکنند، خرید و فروش میشوند، سر”عمباق” زندگی میکنند در مجموعه همه قدمهایی است که در پیش میگذارند. قدمهایی از رنج، مقاومت و الگو هست که آنها برمیدارند. تا زمانی که من تنور نکنم او را درک کرده نمیتوانم. پس او در تجارب درد و سختی، از من پیشتر است.
ویدا از میان زنان چه کسانی را به عنوان الگو انتخاب کرده است؟
من بودن در قالب هر زن افغان را تجربه کردهام. قالب مادری که دو بار زایمان کرده، قالب زنی که شش سال زندگی در انزوا را بهخاطر مردی متعصب تجربه کرده، من پردهنشینی و چادریپوشی را تجربه کردم. حالت زنی که باید مکتب نخواند را در دوره مجاهدین تجربه کردم. حالت زنی که باید کار نکند را تجربه کردم. زنی که باید تنور کند را تجربه کردم و در کنارش حالت زنی را تجربه کردم که مثل مرد با بانگی آب میبرد. حالت زنی را که باید 10 شب خانه برود تجربه کردم. حالت زنی که باید خیمه تحصن بزند را تجربه کردم. حالت زنی را که تنها سفر کند و ماهها تنها زندگی کند تجربه کردم. حالت زنی که مثل یک مرد تنها زندگی کند را در پنج سال تجربه کردم. حالت زنی که مثل یک مرد تکافوی اقتصادی خانوادهاش به دوشش باشد را هم تجربه کردم، اما خیلی متاسف هستم که زن الگویی را برای خود در جامعه خود پیدا کرده نتوانستم؛ بل این درد، رنج و فشار بوده که برای من الگو بوده است.
اما در بیرون از کشور الگوهای من ستارههایی است که در کتابها مطالعه کردم. زمانی که آماده شدم به تنهایی با دو کودک 9 ماه و 2 سال خود زندگی کنم و هیچ کسی نباشد که بالای سرم از من مواظبت کند. این الگو را از کتاب “اتاقی از آن خود” نوشتۀ ویرجنیا وولف گرفتم. آگاهی درباره خود از عادت ماهوار تا فاحشگی و خیلی مباحث دیگری که مطرح میشود را از سیمون دوبوار گرفتم. الگوی اینکه چگونه در بیرون برای حقوقم مبارزه کنم را از زنانی گرفتم که برای اولین بار در 8 مارچ در آمریکا بیرون آمدند، اما با تفاوتهایی که از آنها آگاهی دارم و هیچگاه فراموش نکردم که زن افغان از آشپزخانه به سرک رفت و خواست اولش این بود که من را در آشپزخانه نسوزان. من را سر عمباق نده یا بالای من عمباق نیاور یا فرزند را از من نگیر و یا بگذار یک لقمه نان بخورم. خواستههای اولیه و بسیار طبیعی، اما زنی که در آمریکا بیرون آمد، از یک فابریکه بیرون آمده بود و خواستش برابری حقوق بود که این خواست خواستی بالا و ناشی از رسیدگی فکری بود.
من فمنیستی هستم که اولین خواستههای انسانی را مطرح میکند؛ مثلن: من را نزن، خیابانآزاری نکن. به اجبار مرا به شوهر نده، بگذار انتخاب کنم، فرزندانم را از من نگیر و بگذار درس بخوانم. اینها چیزهای بسیار پیش پا افتادهیی است که در هیچ جای غرب برایش مبارزه نشده و از دین شروع تا تربیت در ذاتشان وجود داشته اما در کشور من از دین شروع تا نظامهای سیاسی، جایگاهی برای نفس کشیدن زن وجود نداشته است.
برخی میگویند ویدا یک فمنیست افراطی است؛ بهخصوص در قسمت ادبیات، در این باره چی نظر دارید؟
نباید افراطگرایی را با نترسی خلط کنیم. من آدم نترسی هستم. آدم ریسکپذیر، آدمی که باید قدم اول بگذارد خلاف تمام مردان و زنان این جامعه که بگویم من نفر دوم باشم. زمانی که حادثهیی رخ میدهد و باید کاری انجام شود آن کار را باید من انجام دهم. این تمام دغدغه من است. من همیشه آن را دنبال میکنم که اولین خبر را باید من دهم.
بحث ادبیات من دقیقن آن قسمت ادبیات زنانه است که هیچگاه در طول تاریخ غرب و شرق اتفاق نیفتاده است. زن باید از تنش سخن بگوید. زن باید بزلهگو باشد، زن باید این جسارت را داشته باشد. تمام واژههایی که باعث عقب زدن زن میشود را باید از زندگی زنان برداشت. چیزهایی که باعث شده زنان حرفشان را زده نتوانند؛ مثلن بالای کسی تجاوز میشود و او مراجعه میکند به طب عدلی، اما گفته نمیتواند که بالای من تجاوز شده، یا بالای دختری تجاوز میشود او گفته نمیتواند که بالای من تجاوز شده است تا کسی نفهمد که بالایش تجاوز شده. هم ظلم تجاوز را پذیرفته و هم متجاوز را نجات داده است، اما اگر بالای من تجاوز شود من میگویم اینطوری بالای من تجاوز شده و فلانی بالای من تجاوز کرده است. کاری که یک مرد در طول تاریخ انجام داده است و کاری که پادشاهان ما در طول تاریخ انجام داده. این بحثها را تنها برای ویدایی میآورند که حرف میزند و میگوید.
من همینم و قرار نیست وجود من موجب ضعف من شود و از یادآوری آن شرم کنم و یادآوری آن موجب براندازی هستی من شود. وجود یک مرد برایش افتخار باشد، اما وجود من به عنوان یک زن و ذکر آن طبیعی نباشد. بهخاطر اینکه زن را مفعول بسازید درِ ادبیات اخلاقی را به رویش باز میکنید. یکی از راههایی که زن را از مفعول بودن بیرون میکند بستن در ادبیات اخلاقی است.
زمانی که میخواهید به زنی تجاوز نشود، باید معافیتهای تجاوز را مطرح کنید. زنی که از تمام بدنش برهنه سخن بگوید کسی بر او تجاوز نمیکند. وقتی بازو یا گردن برهنه زن را به عنوان یک قضیه اخلاقی مطرح میکنید و این را برایش ضعف میسازید و وقتی به طرف تجاوز میشود او باید بمیرد.
چرا ویدا چنین ویژگی دارد؟
ویدا از طریق مطالعه این ویژگی را پیدا کرده است. ویدا جامعهشناسی، روانشناسی مردان، انواع مردان، تاریخ مردان، تاریخ مردسالاران و هستی یک زن را مطالعه کرده است. وقتی صنف 9 مکتب بودم پدرم کتاب اطلس اناتومی را به من داد. من خواندم که آن چی است و اجزای بدن چیست؟ و این راز، راز مطالعه و خودآگاهی است. هر زنی که به طرف خودآگاهی برود مثل ویدا مینویسد. ناگزیر است که مثل ویدا بنویسد. ویدا راهی جز چینین نوشتن ندارد. وقتی آیدی به نام “کپچه مار بدخشان” به من پیام میدهد که من گیرت بیارم فلان میکنم، من برش میگویم که هیچ گیرم نیار، آدرس بده من خودم بیایم و اگر با باز شدن بند تنبانت، ذهنت هم باز میشود، من حاضر هستم قربانی بدهم و طرف با آن همه جهالت حیران میماند که این چه قسم آدم است.
در این مورد زنان دیگر هم میتوانند آگاه باشند، ولی چنین موضوع در آنان صریح دیده نمیشود، مشکل از کجا و از کی است از زنان یا مردان؟
مشکل از زنان است. ما در جامعه جنگ هستیم. فمنیست در جامعه جنگ، فمنیست در جامعه سرمایهداری، فمنیست در جامعه با اختلافات و اختلالات جغرافیایی و یا جامعه مثل دشتهای آفریقا که در آنجا طبیعت خشونت میکند و یک زن در آنجا با هوای گرم به حدی شهوانی میشوند که باعث میشود مردان فرهنگ ختنه زنان را رایج کنند و این خشمی است که توسط طبعیت آورده شده است.
فمنیست در هر بستری باید از خودش تعریف و راهکاری برای مبارزه داشته باشد. بستر زندگی من بستر جنگ و تجاوز است. بستر ستم، بستر خشونت. خشونتی که وقتی تو حرف میزنی طرف بالا میرود، اعصابش خراب میشود، بالای تو تیل میریزاند و تو را به آتش میکشد. طرف آن قدر از من دور نگه داشته شده که تبدیل به سگ و گرگ جان من شده است. این جدایی جنسیتی طرف من را گرگ جان من کرده است. این باعث میشود که من در یک بستر دفاع یا حمله به چنین موجودی تبدیل شوم. این آگاهی را اگر فمنیستهای زن پیدا نکند که در چی بستری هستند مبارزه کرده نمیتوانند.
در جامعه افغانی، ما خود به خود فمنیستیم. زمانی که طرف رنج میبرد. وقتی شوهرش وی را لت و کوب میکند، این رنج، این نوعیت رنج فمنیزم است. این زن خود به خود فمنیست است، اما زمانی که این آگاهی با این حس یکجا نشود راههای مبارزه را نمیداند، اما باید راههای مبارزه را بداند. من این راه مبارزه را تجویز میکنم.
دیدگاه ویدا راجع به تشکیل خانواده و ازدواج چیست؟
من مطالعات 10 سالهیی راجع به جنسیت و فمنیزم دارم. 10 سال است که محور تمامی مطالعات من جنسیت و فمنیزم و نجات زنان و گروههای فرو دست بوده است.
تشکیل خانواده تصمیم شخصی هر فرد است. کاملن بحث خصوصی میباشد. شما تشخیص میدهید که من اهل خانواده نیستم؛ مثلن: کارم، مجموعه آرزوهایم، محیط ماحولم، وقتم برای خانواده یا حس پدر و مادری ندارم. هر آدم نظر به همین فکتورها تصمیم میگیرد که باید چطور زندگی کند.
اما اگر دیدگاه شخصی من پرسیده شود من خیلی اهل خانواده هستم. این ده سال مطالعات من را به این نتیجه رسانده که داشتن خانواده نیاز مبرم هر فرد است. نقطه ثبات اوست. من شخصن خیلی دوست دارم صاحب خانواده باشم. من خودم را با یک مرد تکمیل میکنم و نبود یک مرد من را متشنج و در خلای عاطفی، گفتمان روز و حتا در خلای اندیشه نگه میدارد. من چهارچشم را نیاز میبینم. دو چشم مرد و دو چشم زن. ما باید تمام هستی را از چهار چشم ببینیم و تعریف کنیم. فمنیزم از نظر من چنین چیزی است و با دو چشم حتمن بحث یکطرفه است. در بحث خانواده هم همینطور. تمامی هستی من با چهار چشم تکمیل میشود.
در بحث ازدواج و زندگی مشترک خودت تصمیم گرفتی یا شرایط شما را وادار به ازدواج کرد؟
من را شرایط وادار به ازدواج کرد. در سنی که من ازدواج کردم سن ازدواج نبود. من در جامعهیی زندگی میکنم که زن از زمانی که متولد میشود برای آماده شدن به پروسه ازدواج آمادگی میگیرد و ادامه میدهد. در جامعه من دختر باید موهایش را دراز بگذارد تا بعدن شوهر در مورد موهایش تصمیم بگیرد. دختر باید آفتاب و مهتاب کمتر ببیند؛ چون جلدش مربوط شوهرش میشود. دختر باید مواظب اندامش باشد؛ چون مربوط به مردش است. کارهای خانه را باید خوب یاد بگیرد. تمامی این فشارهای سیستماتیک روی دختر تطبیق میشود تا او به شوهر کردن آماده شود؛ مثل یک خمیر دوانده میشود تا ذغالهیی برای خانواده شوهرش باشد. در چنین جامعه من هم مستثنا از این فشارها نبودم و خانواده من زیر فشار قرار داشتند که دخترتان صنف دوازده شده، پیر شده، چرا به شوهر ندادید؟ دختری که تنها سفر میکند، دختری که شور و عصیان دارد، دختری که با چادر مخالف است، کنترول این دختر خیلی سخت است. از هزار طرف بالایش فشار وارد میشود که باید ازدواج کند. خودم هم متیقن شدم که وقتی مردی را انتخاب میکنم برایم امنیت است و همه آدمها دست از سرم بر میدارند، ولی نمیدانستم که وقتی در این حالت ازدواج میکنی به طرف یک بردگی جنسی و کنیزی و فرودستی حرکت میکنی.
چطور شد که مدتی به این زندگی ادامه دادی؟
زندگی زناشویی من از شروع رابطه تا ختم رابطه 9 سال دوام کردم. این 9 سال دورۀ بزرگترین تجارب من بود. دورهیی که خانهنشین بودن را تجربه کردم. شاید اگر این ازدواج را نمیکردم زن خانهنشین را درک کرده نمیتوانستم. زمان فراغت برای مطالعه بیشتر پیدا نمیکردم. زمان عملی جنگیدن با یک مرد را پیدا نمیکردم. در این حال است که درد عدم بیلانس میراث را تجربه میکنی. درد اطفالی که از تو نیست و تو به یک رحم کرایی تبدیل میشوی را تجربه میکنی که دردش واقعن چطوری است. من تجربه سخت تمام مادران را تجربه کردم و درک میکنم تجربهیی که حتا سیمون دوبوار و ویرجنیا وولف هم نکرد. من از این تجربهها راضی هستم. درد چیزی بود که من حالا میتوانم معقولتر از یک مادر دفاع کنم. تجربه تحقیر، این تجارب برای کسی که آگاهانه این مسایل را دنبال میکند تجربه کمی نیست. چیزی که من امروز دنبالش هستم رفتن به زندان است تا بدانم زندان چیست؟ به زن و مرد چی میدهد. آنجا چی اتفاق میافتد. اینها چیزهایی بود که من را بیشتر میکشاند تا بفهمم درون یک زندگی مزدوج افغانی چه اتفاقاتی رخ میدهد. مبحث دیگری که باعث شد من بیشتر در آنجا تاب بیاورم این بود که این جامعه روشنفکر و غیر روشنفکر ندارد. اصل بحث قانون و ارزشهاست که انسانها را فرودست یا بالادست میسازد. این چیزهایی بود که تاب و توان زندگی مشترک را برای من داد و من چند سالی به این زندگی ادامه دادم.
نوع نگاه ویدا به تعامل با مردها چگونه است؟
در افغانستان قبل از اینکه مردها برای من تنفربرانگیز باشند قابل ترحماند، موجوداتی که از زن دور نگه داشته میشوند و بهخاطر مرد بودن و سنگ شدن، جنگیدن، نان در آوردن و به هر ترتیبی به زودی از آغوش مادر پرت میشوند. حتا اجازه گریستن ندارند. اجازه عاطفی شدن ندارند. اجازه دوست و عاشق شدن ندارند. من نمیدانم چطور باید از این موجودات نفرت کرد. فکر میکنم باید به این موجودات رحم کرد.
من از هیچ مردی در افغانستان نفرت ندارم و در پهلوی کارهایم برای زنان بیشتر تلاش میکنم بازوهای بریده مردان را دوباره وصل کنم. بعد از شناخت مردان افغانستان و بعد از شناخت از بحثهای جنسیت، حرفم این است که باید این مردان دوست داشته شوند. باید به آنها یاد داده شود که دوست داشته شوند و دوست بدارند. تمام هدفم این است طرف یاد بگیرد که خشم، زندگیاش را تباه میکند. یاد بگیرد که وقتی موجودی به نام زن را از زندگی حذف کند توسط فرمولهای متداول خشم و بالاسری، بدنه خود را از دست میدهد و به بنبست و بدبختی میرسد.
در زندگی آینده خود چی تصمیمی خواهد گرفت؟
من عشق بزرگی در بغل خود حمل میکنم. عشق بزرگی که تمام عاطفه، انرژی و جوانی من در آن جمع است. تمامی هنر و زنانگی من در قالب این عشق جمع است. این در بغل من و من در کنار امتداد جادهیی ایستادهام که مردی را در خورش پیدا کنم. این را در او حلول کنم. مردی که از کالبدش کم و یا اضافه نباشد.
در وجود ویدا شور و عشقی پرتلاطمی میبینم، این شور، عشق و عاطفه چی تعریفی دارد؟
تعریف و رازش آگاهی است. تا زمانی افسرده میشویم و تا زمانی خودمان را پس میزنیم که آگاهی نداشته باشیم و ماحول مان تاریک باشد، اما زمانی که این فضا روشن میشود فقط زمان نیاز است. این زمان یعنی زندگی و تمامی این چیزها را نگه داشتهایم که دانه به دانه سرجایشان بگذاریم، از عشق گرفته تا شور و مستی.
و سخن پایانی، فکر میکنم ویدا نقش خود را واقعی بازی میکند، چی پیامی راجع به این مساله برای زنان افغانستان داری تا نقش خودشان را واقعی بازی کنند؟
در تمامی تاریخ، زن نقش واقعی بازی کرده است. زمانی که مادر است نمیتواند مادر دروغی باشد. زمانی که همسر کسی است نمیتواند همسر دروغی باشد. درد زن درد حقیقی است. اگر شما امروز درست بازی نکنید در بخشی از روزگار، یک فیگور کلان را از دست میدهید. پس از همین جا تلاش میکنید تا آنی باشید که نیستید، ولی زن این پوزه و آن پوزه ندارد. در این پوزه هم درد همین است و در پوزه دیگر هم درد همین است. درد زن یک درد عینی و واقعی است.
من یک ریالیست هستم. به نظر من خیلی آسانتر است که آدم حقیقت را بگوید. از سرگردان کردن آدمها نفرت دارم. نباید آدمها را با بازی و دروغ سرگردان کرد. اگر دوستداشتنی است همین لحظه و اگر نفرتی است هم همین لحظه.
دیدگاۀ این شخصیت شایستۀ و فرزانۀ وطن نمایندگی از توانایی تعقل، صداقت، صراحت، زیبایی زنانگی، عشق به زندگی، گریز از ترس، ریسک پذیری برای کسب تجارب جدید و انرژی مثبت جهت بکاربرد اهداف عالی انسانی مینماید. قدم های او را در گذر از پیچ و خم های جاده های زندگی بلند،دستان او را در گشودن درهای بسته پرقوت و دیدگاۀ او را همواره چنین آفتابی آرزو مینمایم. تشکر از در اشتراک گذاری این همصحبتی نهایت ارزشمند