سرم فدای نگاهی که اشتباه تو بود
(درنگی بر شعرهای تمیم حمید)
تمیم حمید نام آشنا در شعر معاصر افغانستان میباشد که دست کم از یک دهه بدینسو، شعر مینوسید و تا اکنون دو اثر را که بیشترینه در قالب غزل نوشته شده، تقدیم جامعه ادبی افغانستان کرده است. حمید شاعر عاطفه و احساس است و هر آنچه پیوند با عواطف و احساس آدمی دارد شبیه خون در رگهای اشعار او جریان میگیرد و زنجیرهی از کلمات را چونان جویباری از عواطف و احساس در ریگستانهای خیال آدمی جاری میسازد. در این جستار سعی میگردد که تامل هرچند گذرا بر اشعار آقای حمید صورت گرفته و آنچه از چشمانداز این قلم، حمید را نسبت به خیلی از شاعران همنسل و همعصر او متمایز میسازد برجسته گردیده و در معرض قضاوت مخاطب بگذارد.
به تعریف اکثر، شاعران علاوه بر اینکه مهندسان زباناند و با بافتن زنجیرهی از کلمات نمای متفاوت زبانی را به نمایش میگذارند، اندیشهپردازان بیتکلف نیز هستند که با عبور از مرزهای متعارف تخیل به فراسوی هستی سفر میکنند و آنچه را با منطق حسی قابل سنجش نیست به تصویر کشیده و در هیئت اندیشه در معرض خوانش مخاطب میگذارند. با این نگرش، شاعران فلیسوفان ژرفاندیشند که علاوه بر زبانپردازی و عواطفنگاری، بیشتر از هر فلیسوف متعارف در قلمرو خیال و اندیشه گردشگری کرده و نگارهها و انگارههای ناب اندیشه را با ترکیبی از تخیل و عواطف با نام و عنوان شعر تقدیم مخاطب مینمایند.
حمید با بالهای احساس تا دوردستهای تخیل سفر میکند و از مزارع سبز عواطف گلهای رنگین غزل برمیچیند. از همین رو غزلهای حمید نگارههای آمیخته با انگارههای تاملبرانگیز است که مخاطب را تا دوردستهای ناپیدا باخود میکشاند و به مزارع گلهای معطر فرا میخواند. به اطمینان میتوان گفت که غزلهای حمید صرف زنجیرهی از واژههای پریشان نیست که در وزش بادهای ناهموار در کنارهم چیده شده باشند، بل آمیزش و بههمپیوستگی احساس عواطف و اندیشه است که چونان تابلوی هفترنگ، هفت اورنگ خیال را در پردهی تماشا نهاده و جزایر دور افتاده را به هم متصل میکند:
تمام شهر در دستش بسان آبرویم بود
تروریستی که ذکر خیر او در چار سویم بود
از آن آغاز مادر درد، بابا رنج، خواهر سوگ
در این پایان که گریه خاله و دوری عمویم بود
تمام کوچههای کودکی را پشت سر مانده
خیابان دور و کوچکترشدنها پیش رویم بود
نترکیده است مثلی شیشه عشقی که دیگر نیست
مرا فهمید بغضی که همیشه رو برویم بود
تبم را کشت در خاطر، لبم را شست از جانش
در آن پیراهنی که از تنش افگند بویم بود.
این غزل یکی کارهای خوب و قابل توجه حمید است که در آن مجموعهی از احساس ناهموار نستالوژیک را به تصویر کشیده است و شبیه یک نقاشی دلکش نگاه مخاطب را از حاشیه به عمق میکشاند. محتوای این غزل یک حادثه عاطفی شکل میبخشد که در اشکال مختلف برای کثیری از آدمها اتقاق میافتد و در ابعاد مختلف اثر میگذارد. در این میان اما تنها شاعر است که این حادثه را زبان برتر به تصویر میکشد. در چشمانداز شاعر، کسی قامت برافراشته است که نبض شهر زندگی را در دست داشته است و شبیه چهاردیواره آبرو برای حفظ اعتبار و تشخص وی مهم بوده است. اما بر اندام این چهار دیواره، اسم و رسم او به عنوان تروریست نقش گردیده که هرازگاهی در گوش جان شاعر طنینانداز بوده است. البته او تروریست جان شاعر نیست؛ بل تروریست عقل شاعر است که با نگاههای تیرانداز و عشوههای مردافگنش اندام تعقل را فرو میریزد. در قلمرو زندگی شاعر از همان نخستین روزهای زندگی مجموعهی از نامرادیها و تلخکامیها شبیه وابستگان بیولوژیک شبکه روابط وی را شکل بخشیده است که در ژرفترین چشمانداز با عبور از کوچههای کودکی، چشمانداز آینده را خیرهتر و کوچکتر به تصویر میکشد.
در انحنای این فراز و فرود اما بغض گلوگیری همواره بر تار گلوی شاعر نشسته است که اندوه بیکران او را شناخته و در همه فراز و فرودهای روزگار با او همراه بوده است. سرانجام اوضاع دگرگونه میچرخد و دلدار پیراهنی را که با بوی شاعر در آمیخته بود، از تنش بیرون میکشد. پیراهن در این جا نمادی از یک مجموعه خاطرات و رخدادهای عاطفی تعبیر میگردد که در یک زمان مشخص بر اندام احساس و بر طناب ذهن دلدار نشسته و اکنون که دیگر، شیرازههای عواطف و احساس ازهم فرو ریخته است دفتر این خاطرات در دست بادهای فراموشی سپرده میشود. این غزل در آخرین تاویل نگارهیی از یک بحران عاطفی است که بر قلمرو عواطف شاعر سایه افگنده است و او نیز به خوبی توانسته این بحران عاطفی را نگارهپردازی نماید:
همانم، درد اما کاهشم ده
همانم، خشک! اما بارشم ده
بگیر از من پریشان روزها را
شبی در چشم خود آرامشم ده
این دوبیتی نیز نگاره زیبایی از یک حس نستالوژیک است که شاعر زیستن و هستن خود را در گیرو الطاف دلدار میداند. در این نگاره شاعر پر از درد است و کاهش این درد به دستان دلدار گره خورده است، شبیه درخت خکشیده در بیابان افتاده است و سرسبزی و شکوفاییاش به ترنم صدای دلدار وابسته است. پریشان روزگاریهای بیسرانجام بر شاعر سایه افگنده است و او آرامش و آسایش خود را در حصاره نگاههای دلدار جستجو میکند و در واقع قلمرو چشم دلدار جغرافیای آرامش و مکان آسایش اوست که میتواند نفسهای آرزوی شاعر را به فرداهای دوردست گره بندد. شاعر اما وقتی از قلمرو عواطف بیرون میآید، واقعیتهای پیرامونش را بر میشمارد و از آن جمله به تاریخ بر میخورد که داشتهها و نداشتههای آدمی را تعریف و تعیین میکند. شاعر اما تاریخ را جز افسانه و ترفند مزدورانه چیزی بیشتر نمیداند که در اشکال مختلف مصیبتهای بیشمار بر او تحمیل کرده است:
تاریخ را افسانه و جز این نمیدانم
ترفند مزدورانه و جز این نمیدانم
و اشتباه اگر بود در نگاه تو بود
***
همین نگاه، مقدسترین گناه تو بود
و اشتباه… اگر دیده را به عشق تو بست
همین که چشم گشودم به سر کلاه تو بود
در بیت آخر میگوید :
و اشتباه اگر بود در نگاه تو بود
سرم فدای نگاهی که اشتباه تو بود
این سه بیت نیز پارهیی از یک غزل زیباست که شاعر از بلندای عواطف در قلمرو عقل فرود آمده است و جریان سیال عواطف را اشتباه میخواند. البته او این اشتباه را از آن دلدار میداند و نگاههای دلبرانداز او مقصر میداند که شاعر را تا قلههای بلند عاشقی با خود برده است.
در این جستار شاعر نگاه دیگرگونه عشق دارد و آنچه بر او اتفاق افتاده است با چشم بسته راه رفته است و انگاه که گره از پلکهای خسته وا کرده است، کلاهی را بر سر دیده که دلدار گذاشته است. اما به رغم این تعامل، شاعر سرش فدای نگاه دلدار میکند. در این غزل، بالندگی عواطف به همت نگاههای دلدوز دلدار هرچند که اشتباه است، اما اشتباه شیرین است مثل گناه شیرین که بر سراپرده وجود فروغ نیز آتش برانگیخت.
در آخرین چشمانداز، تمیم حمید شاعر ژرفنگر و هنجارشکن است که دوست دارد قراردادهای جدید ایجاد کند و بر هنجارهای ثابت دستبرد بزند. تمیم حمید شاعر چیرهدست و توانمند است. با آرزوی موفقیتهای بیشتر برای این شاعر ارجمند، امیدواریم جامعه شعری و ادبی ما شاهد آثار بیشتری از این شاعر باشد.
گریز، حبس ابد، بوسه، سکس، آزادی
عجب اند، ولی حکم دادگاه تو بود …