سکهیی که «زریاب» یافت!
محمداعظم رهنورد زریاب؛ نام بلندآوازه در ادبیات داستانی ماست. زریاب بیش از پنج دهه میشود که در عرصۀ روزنامهنگاری و داستاننویسی راه رفته است. او استاد چند نسل در افغانستان میباشد. هنوز جوانان بیشماری ارداتمندی خاص به رهنورد زریاب دارند. هرازگاهی به دیدن او میروند، او را بزرگ میشمرند و احترام میکنند. زریاب بیش از شانزده اثر چاپشده دارد. بیش از صد داستان کوتاه و چندین رمان که بیشتر آن داستانها به رهنورد شهرت و محبوبیت بخشیده است.
رهنورد داستاننویسی را با متانت و شکیبایی آغاز میکند. آغاز آرام، پیشرفت فورانی و فروکش عجیب داشته است. کتابهای رهنورد خوانندگان زیادی داشته و پیرامون آثارش نقدهایی نیز نوشته شده است. وقتی سیر داستاننویسی را در افغانستان به بررسی میگیریم، نام رهنورد در جمع پیشتازان داستاننویسی رقم میخورد.
اگر داستاننویسان پیشگام کشور را نام ببریم، رهنورد در بین چهار پنج تن اینها چهرهیی نامیتر و پرکارتر نمودار میشود. اما امروزه بیشتر داستاننویسان جوان و کتابخوانها پی بردهاند که زریاب تنها همان نام گذشته است که در سالهای شصت بود. رهنورد بیش از هر نویسندۀ دیگر افغان آثار کلاسیک فارسی را به خوبی خوانده است. او زبان بیهقی و گذشتۀ ادب پارسی را به خوبی میداند. در بسیاری موارد رهنورد دست به بازآفرینی زده است. از نویسندگان بزرگ الهام گرفته. بارها در سخنرانیها و نوشتههایش نیز اعتراف داشته که «من خوشهچین خرمن نویسندگان بزرگ هستم.»
زریاب نه تنها داستان نوشته، بل در سالهای شصت ترجمههای بیشماری نیز داشته. نمایشنامه، مقاله، تبصره و نقدهایی نیز نوشته است. بیتردید او یکی از مشعلداران ادبیات و فرهنگ در افغانستان است.
رهنورد در آغاز با پشتکار زیاد و به صورت جدی داستان مینوشت و به ادبیات داستانی افغانستان توجه خاص داشت. من که یکی از خوانندگان سرسخت زریاب هستم، تا سالهای قبل او را بیش از حد دوست میداشتم و گرامی میشرمدم. هنوز زریاب برایم استاد مسلم ادبیات داستانی افغانستان است.
به یاد دارم روزی یکی از استادان دانشگاه نقدی داشت بر کارنامۀ اعظم رهنورد زریاب. در باب آثار و شخصیت زریاب حرفهای زیاد بر زبان جاری کرد. نه تنها آثار او را کممایه و سست تعریف کرد، بل به شخصیت ادبی او هم چسبید.
من در آن زمان که جوانی بیش نبودم این وضعیت را تحمل نتوانستم. در مقابل استاد ایستادم و با لحن اعتراضی خواستم که استاد حرفهایش را ادامه ندهد. نمیتوانستم در مورد زریاب، شخصیت و آثار او حرفهای گزاف و نقدهایی زننده بشنوم. شاید آن زمان خیلی احساساتی عمل میکردم.
پسانها به این دریافت رسیدم که نقد سخنی است بر سخن دیگر. اگر زریاب راوی داستانهای خواندنی و دلخواه من است، منتقد باید این روایتهای دلپذیر را نقد کند و بر این همه داستان نقد وارد گردد. از روزگاری که با نام و آثار زریاب آشنایی به هم رسانده بودم، از او به نام محمداعظم رهنورد زریاب، استاد بزرگ، کوه ادبیات، داستاننویس سترگ افغانستان، اعلم روزگار ما و توصیفهایی از این دست را دیده بودم و برایم غیر قابل تحمل بود که کسی او را به بدی یاد کند و یا در مورد آثارش قضاوت منفی داشته باشد. اما این روزها بسیاری از جوانان با جسارت اذعان دارند که زریاب، الزایمر شدید دارد. او دیگر آفرینشگر نیست. در این پسانها هر آنچه نوشته، بازآفرینی و یا تکرار احسن بوده است. او یاد دارد که چگونه با کلمات بازی کند….
زمانی که «گلنار و آیینه» به بازار رسید، آن روزها بیشتر غرق در تکرارهای لذتبخش «گلنار و آیینه» شده بودم. بعدها نقدی خواندم از صبورالله سیاهسنگ پیرامون رمان «گلنار و آیینه.» آن زمان متوجه شدم که من بیش از حد عاشق آثار رهنورد بودهام و این شدت عشق مرا چنان کور ساخته بود که کاستیهای آن را هیچ نمیدانستم.
خوب، در افغانستان که رهنورد سردمدار داستاننویسی است، در اکثر موارد متوجه شدهام که او جوانان تازهوارد به قلمرو ادبیات را قبول ندارد و یا به نحوی مشروعیت نویسندگی آنها را با پرسش مواجه میسازد.
بارها از زبان رهنورد زریاب شنیدهام که گفته عتیق رحیمی و خالد حسینی داستاننویسان افغانستان نیستند، وقتی پرسیده شود چرا؟ دلیل زریاب تنها این است که رحیمی و حسینی به زبان پارسی دری ننوشتهاند. اما هیچوقت به رهنورد گفته نشده که خالد حسینی و عتیق رحیمی؛ نویسندگانیاند که نام افغانستان را جهانی ساختهاند. سوژۀ داستانهایشان افغانستان است، نه سرزمینهای بیگانه.
در این اواخر چند بار شاهد بودم که رهنورد زریاب در محافل باشکوهی از نویسندگان ایران بهخاطر نخواندن ادبیات افغانستان شکوه و نقدهایی داشت. زریاب نویسندگان ایران را ملامت کرد که بزرگترین شاعران و نویسندگان افغانستان را نمیشناسند.
در همین نزدیکیها که علی دهباشی؛ مدیرمسوول مجلۀ بخارا در کابل حضور یافته بود، زریاب او را مخاطب قرار داد و گفت که شما واصف باختری را با کارنامۀ چند دههیی او نمیشناسید، اما برعکس جوانان امروز افغانستان به حدی نویسندگان ایران را خواندهاند که حتا نمبر بوت فروغ و شاملو را به یاد دارند.
اما چرا این همه ویژگیهای رهنورد را سر هم روایت میکنم؟ بیتردید که او جایگاه بزرگی دارد. او الگوی خوبی برای جوانان ما بوده است. اما دریغ که این استاد اعظم در مقام استادی خود هیچ کاری به نسل جوان نمیکند. او تنها وضعیت بد فرهنگی کشور را نقد کرده و هیچگاه طرحی برای بیرونرفت از این وضعیت ارایه نکرده است. او در هر جای که سخن گفته، یک نسل فرهنگی را نادیده گرفته است.
اما چرا این قصه برای من پرغصه شد؟ زریابی که ایرانیها را بهخاطر غرور و خودراضی بودنشان نقد کرد، دوست داشتم، حالا به بزرگی زریاب شک کردهام. بیش از هر زمانی به او بیباور هستم. حرفهای همان استاد دانشگاه به یادم میآید که زریاب را به شدت انتقاد کرده بود و من تحملاش را در آن روزگار نداشتم. او زریاب را بیخاصیت تعریف کرده و گفته بود: «زریاب به دنبال زر است.»
این روزها که حرف همان استاد در گوشهایم طنین میاندازد، به خوبی دانستم که زریاب به دنبال زر است. زریابی که سکه را دوست دارد. او به شتاب به ایران رفت؛ جایزه جلال آل احمد را پذیرفت و در هنگام دریافت این جایزه به صراحت اذعان داشت که وضعیت فرهنگ در افغانستان مطلوب نیست. شیخهای ایرانی هم تایید کردند و گفتند که افغانستان از جمله کشورهای مسلمان و همسایۀ ماست. آن جلال آل احمد که کمونیست بود و این حرف مسلمانی آخوندهایی که سکه و جایزه میدهند، دنیایی از تناقص دارد! زریاب باصراحت گفت: افغانستان تنها کشوری است که ناشر ندارد. ولی نه، افغانستان ناشر دارد اما نه به کیفیت ناشران دیگر کشورها. به هر حال هر سخن جای و هر نکته مکانی دارد.
شیخهای ایران به ما انتشارات نمیسازند. آقای اعظم رهنورد زریاب چه خوب است که در بازار آزاد افغانستان که بیش از نیم دنیا اینجا حضور دارند جوانان را تشویق کنی که انتشارات خوب بسازند و یا یک طرح جامع به دولت افغانستان تقدیم کنی که افغانستان تنها کشوری است که انتشارات درست ندارد. تو انتقادهایت را برای کسانی بازگو میکنی که نویسندگان جدیِ تو را نمیخوانند. به ادبیات ما هیچ توجهی ندارند. گذشتۀ فرهنگی ما را از خودشان میدانند.
به نیکی دریافتم که رهنورد دنبال زر است. رهنورد دنبال شهرت و سکه است. خود در یک داستانی نوشته بودی: «سکهیی که سلیمان یافت.» آن داستان را بار بار خوانده بودم. ریگی از سلیمان خفه بود. سکه را ریگی یافته بود، اما سلیمان او را به جیب زده بود. حالا باید گفت سکهیی که زریاب یافت ….
نویسنده: احمد خوشنام