عزت به خون نشستۀ مردم، چی کسانی مقصرند؟
از ابتدای سال روان خورشیدی قضیۀ انتقال برق 500 کیلوولت کمکم بزرگنمایی شد و برای مردم افغانستان و بهخصوص ساکنان غرب شهر کابل یک دغدغه کلان. یادم هست عبارت جالب «توتاپ خط قرمز ماست» با خط قرمز در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی خودنمایی میکرد. عبارتی که ظاهرن به محمد کریم خلیلی، رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان و معاون ریاستجمهوری پیشین پیوند داده میشد.
کمی بعدتر «توتاپ خط قرمز ماست» به « جنبش روشنایی» تغییر پیدا کرد و مبلغان در چپ و راست رهبران سنتی شروع به پرپاگاندا کردن جنبش روشنایی شدند. این تبلیغات که فرصت خوبی برای طیفهای مختلف از سیاسیها فراهم آورد به زودی تا ولایتها رسید و به بیرون مرزها نیز کشانده شد.
جنبش روشنایی که توسط شبکههای اجتماعی بهزودی به کمال بلوغ رسیده بود، باید کارش را از جادهها شروع میکرد. همان بود که در حدود یک هفته قبلتر از 27 ثور جلسهیی بزرگ در مصلای شهید مزاری در کابل برگزار شد و این جنبش چنان فربه نمایش داده شد که حتا معاونان رییسجمهوری و رییس اجرایی آقایان سرور دانش، محمد محقق، شماری از وزیران و ماموران ارشد دولتی نیز به این قطار اضافه شدند.
از طریق نشرات زندۀ شبکه تلویزیونی نگاه جلسه را تعقیب میکردم جناب خلیلی، بلافاصله پس از اتمام سخنرانی از استیژ پایین آمد و در جمع مردم روی ریگ نشست. بهدنبالش محقق و سایر رهبران سیاسی نیز به تقلید از استاد روی ریگ نشستند.
قضیه از همین ریگنشینی استاد خلیلی بزرگ شد تا به جلسۀ لندن رسید و درعرض یکهفته تمام جهان را درنوردید. جنبش روشنایی دیگر بهقدری قدرتمند پنداشته میشد که آقای کرزی رییسجمهوری پیشین که بیش از 13 سال بر مردم افغانستان بهخصوص بر مردم مناطق مرکزی بهطور سیستماتیک ستم کرده بود، در عقب جنبش (به گفته خود کرزی) قرار گرفت.
جنبش روشنایی که یک جنبش مردمی واجتماعی بود، تبدیل به یک جنبش سیاسی وعلیه حکومت وحدت ملی شد.
دیری نگذشت که سرور دانش، محمد محقق و مرحوم سید حسین انوری با هر دلیلی، راهشان را از جنبش جدا ساختند. اما در طرف دیگر وقتی این رهبران با یک کمپین وسیع فحش و دشنام در فضای مجازی روبرو شدند، فضا برای رهبران جدید هزارگی یا نیوهزارگی لیدرشیپ فراهم آمد.
عارف رحمانی، اسدالله سعادتی، احمد بهزاد، جعفر مهدوی، داود ناجی و شماری دیگر که به گفته برخی تحلیلگران، هوای رهبری به سرشان زده بود با شرایط مناسبتر آمدند در ظاهر قضیه در کنار مردم و آقای خلیلی قرار گرفتند، ولی واقعیت امر این است که در آن شبها همه پنبهدانه خواب میدیدند.
قابل یادآوری است در این قسمت، حرکت جنبش دارای دو بعد جدی شد. یکی ظاهر قضیه یعنی راهپیمایی مردم برای حقخواهی و رفع تبعیض بود که وعدۀ حکومت با طرح جدید انتقال برق، برای جنبش روشنایی قناعتبخش نبود.
اما جهت یا بعد دیگر جنبش روشنایی اهرم فشار بود در اختیار استاد خلیلی و از این رهگذر بهدست کرزی قرار گرفت. کنار آمدن با این اهرم در شرایط موجود اتنیکی و سیاسی کشور برای حکومت نیز دشوار بود.
هرچند حکومت تلاشهایی را بهخرج داد تا خلیلی را راضی سازد، ولی در این کار توفیق چندانی نداشت؛ چون کرزی جز به رسوایی حکومت وحدت ملی و کمتر از آن راضی نمیشود و استاد خلیلی که رفیق 14 ساله وی است.
تا اینکه به تاریخ دوم اسد نزدیک و نزدیکتر شدیم و تبلیغات همچنان با قدرت بیشتر در فضای مجازی و میان مردم جریان داشت، حادثۀ دوم اسد هم رقم خورد و دهها خانواده به سوگ نشستند و بیش از 200 تن دیگر راهی شفاخانه شدند.
جدیترین پرسشی که اکنون مطرح میشود این است که؛ چه شد یکدم در آخرین شب، کریم خلیلی و صادق مدبر جنبش را رها کردند و بیسروصدا عقب رفتند؟
چرا خلیلی و مدبر حداقل یک هفته قبل از آن از جنبش کنار نرفتند که مردم با این همه احساسات و امیدواریها به خون نمینشستند؟
کنار رفتن این دو آقا یک امر کاملن هویدا بود و در فضای مجازی هم حرف و سخنها از ترککردنشان زیاد بود، ولی همان دو روز قبل، مدبر این ادعاها را “شایعه” قلمداد کرد.
حالا ترککردن خلیلی و مدبر با چندین پرسش دیگر همراه شده است. آیا حکومت به خواستهای این دو رهبر سیاسی تن داده است؟ آیا آنها میدانستند که پایان کار، کشتار و خون مردم است؟ یا اینکه آنها ناامید شدند این حرکتها دیگر پاسخ لازم را نمیدهد؟
همۀ این پرسشها ذهن آدم را درگیر میسازد، ولی آنچه قرین به واقعیت است؛ شاید این باشد که حکومت در آخرین فرصت به خواستهای دو رهبر سیاسی تن داده باشد. حالا این خواستها اگر چوکی و کرسی باشند به زودی معلوم خواهد شد، ولی اگر نقدی بوده دیرتر معلوم خواهد شد، مسلمن پنهان نخواهد ماند.
اما مدعیان نسل جدید رهبری هزاره، بهرغم مخالفتهای رهبران سنتی در برگزاری مظاهره و همچنین پیشنهاد ادامۀ گفتگو از سوی حکومت، راهپیمایی را برگزار کردند که خونین شد؛ اکنون چه پاسخی برای این رویداد خونین دارند؟
موجسواری که میبینیم هم ساده نیست. موجهای سیاسی در کشورهای عقبمانده با ساختار قبیلهیی خیلی زود بالا میپرند، ولی مدیریت سیاسی هم لازم دارد، البته ادارهکردن موجهای سیاسی مردمی دشوارترین نوع مدیریت سیاسی است، در غیر آن، خلیلی بیهیچ سروصدایی با تمام ادعایی که دارد یک شب قبل جنبش را ترک نمیکرد.
به هر روی هرچه هست، اکنون پاسخ بیش از 80 کشته و بیش از 200 زخمی را که میدهد؟ خلیلی و مدبر یا مدعیان رهبری جدید سیاسی هزارهها؛ آقایان عارف رحمانی، اسدالله سعادتی، احمد بهزاد، جعفر مهدوی، داوود ناجی و…؟
مردم غرب شهر کابل در دو مورد اعتراضهای مدنی در 20 عقرب 94 و27 ثور 95 شاهکار خلق کردند و مردمسالاری آفریدند. شهریان شهر کابل در دو حادثه یادشده نه تنها برای سایر اقوام افغانستان که برای منطقه و جهان نیز الگوسازی کردند.
اینبار در دوم اسد نیز مردم مثل گذشته از احساساتشان بهخوبی پاسداری کردند و حماسه آفریدند، ولی با تاسف این حرکت در غفلت رهبران سنتی و نهادهای امنیتی به خصوص پولیس، به فاجعهیی خونین تبدیل شد.
با اینهمه معلوم نیست جنبش باز هم ادامه خواهد یافت یا خیر؟ آیا خلیلی و مدبر یا کسی از طیف رهبران سنتی هزاره جرات خواهد کرد دوباره موضوع را از سر بگیرد؟ آیا مدعیان رهبری جدید میتوانند بار دیگر از احساسات وعواطف مردم مسیر رهبر شدن جستجو کنند یا نه؟
اگر نه، پس پاسخ بیشتر از 80 کشته و بیش از 200 زخمی و عزت در خون نشستۀ مردم را کی میدهد؟
آنچه بر حکومت برمیگردد این است که نباید به راحتی از کنار جوی خون پاک مردم بگذرد و تا چند هفته دیگر همه را به فراموشی بسپارد. همه جوانب را مورد تعقیب و پیگرد قرار داده، نشان دهد خون مردم برای حکومت ارزش دارد. پیگرد عاملان قتل و کشتار و رسیدگی به غفلت مسوولان امنیتی از خواستهای اولیه مردم است.
در عین حال با خواست مردم از سوی حکومت نیز به بهترین وجه ممکن و منطقیترین شکل برخورد گردد تا بیش از این مردم نه وسیله رسیدن به کرسی و چوکی تیکهداران قدرت شوند و نه وسیلۀ درد سر برای حکومت.
محسن عالم زاده