فمنیزم کلاسیک را احیا کنیم
بهعنوان یک خانم امروزیِ تحصیلکرده و کارمند، فید شبکههای اجتماعی من باید پر باشد از مطالبی عصبانی علیه جنس مذکر ظالم و مطالبه حقوق زنان از طریق سرکوب و کاستن از حقوق مردان. مگر نه؟
چقدر جنسیتگرایانه، اگر این طور فکر کرده باشید! بههمان اندازه که موج سوم فمنیزم ادعا میکند که هرکس اینطور فکر نکند زنستیز است.
چپه کردن میز و بههم ریختن کافه!
مثل هر جنبش دیگری، فمنیزم با هر موجی روزبهروز رادیکالتر شده. طرفداراناش از منف پنج به سربسر رسیده و تصمیم گرفتهاند که میخواهند از آنجا به مثبت پنج برسند. گاهی اوقات این ترقیخواهی خوب، یا حداقل بیضرر است. ولی یک وقتی کار به جایی میرسد که تمام خطاهایی را مرتکب میشود که زمانی علیه خودش انجام میشده و اصلن این جنبش برای مقابله با آن خطاها بهوجود آمده است. آنوقت است که این ترقیخواهی خود تبدیل به یک معضل میشود. فمنیزم از جنبشی برابریخواه تبدیل شده به جنبشی برتریطلب.
فمنیزم در ابتدا چه بود؟ جنبشی بود که این دیدگاه انقلابی را مطرح میکرد: «زنان هم به اندازه مردان انسان هستند، که زنان هم از حق زندگی و آزادی و مالکیت برخوردارند، همانطور که، و همانقدر که مردان.»
اما امروز فمنیزم چه معنایی پیدا کرده؟ امروز فمنیزم جنبشی است حول این دیدگاه که مردها کمتر از زنها انسان هستند. که کمتر از آنان حق زندگی و آزادی دارند. که زنها، تنها برای جنسیتشان، از حقوق و مزایای بیشتری باید برخوردار باشند. که یک جنس (مونث) از دیگری (مذکر) برتر است. خلاصه آنکه فمنیزم از جنبشی برابریخواه به جنبشی برتری طلب تبدیل شده. … و این احمقانه است.
ممکن است بهنظرتان عجیب برسد اما من، بهعنوان یک زن، که ممکن است از این برتریجویی منفعتی ببرد، فکر میکنم که این احمقانه است. اما خیالتان راحت باشد، نفعی در کار نیست، برای هیچکس. دیگر آنکه زندگیم را به ناحق پیچیده میکند، و از آن مهمتر اینکه کل ماجرا توهینآمیز است.
نمودهای مدرن
در نظر فمنیزم موج سوم، من باید بخواهم که درآمد بیشتری داشته باشم صرفن برای اینکه خانم هستم؛ احتمالن برای جبران سالهای زیادی که خانمها کمتر از آقایان درآمد داشتهاند، اما فکر افزایش معاش یا ترفیع بهخاطر جنسیت، توهینی است به توانایی من بهعنوان یک فرد انسان. (بلی، بهعنوان یک انسان و همینطور بهعنوان یک خانم)
من نیازی به ترفیع برای چیزی که هیچ دخلی در آن نداشتهام، ندارم. بسیار تشکر، خودم میتوانم ترفیعام را کسب کنم. مغز من بیش از مقدار مورد نیاز توانمند است و نیازی به قابلیتهای فیزیکی دوکروموزوم ایکسیها ندارم که به من از این لطفها بکنند.
فمنیزم موج سوم من را میترساند. وقتی کسی خودش را بهعنوان یک فمنیست دوآتشه معرفی میکند، من هم، مثل مردها، جا میخورم؛ تمام مدت منتظرم که به تنفر از جنسیتام متهم شوم و به اینکه مثل یک زنگزدگی روی چرخ پیشرفت مانع جلو رفتن فمنیزم هستم، و خلاصه کلن نمونۀ خوبی از زنانگی نیستم.
البته من یک فمنیزم هستم، اما یک فمنیست «کلاسیک»، یعنی از حق زنان برای رای دادن، دریافت درآمد مساوی برای کار مشابه، و مثلن ویرانگری فرهنگی جنسیتگرایی، دفاع میکنم. ناراحت میشوم وقتی یک مرد مرا با صدایی که پدرسالاری از آن میچکد ستایش میکند، طوری که گویا همه تلاشاش این است که بگوید «…بهعنوان یک دختر خوب بود.» (که یعنی بهعنوان یک مرد چنان کار خاصی هم نبود)
من از استندردهای دوگانه بیقیدی جنسی خستهام؛ که زنان را بهعنوان عامل فساد سرزنش کرده و مورد حمله قرار میدهد و از آن طرف اعمال مردها را به صرف «طبیعت مردانهشان» توجیه میکند. اما این دلیل نمیشود که استندردهای من را تا اندازه رفتارهای بعضی مردها پایین بیاورید. استندردهای آنها را تا رفتارهای ما خانمها بالا بیاورید. بس است دیگر.
فمنیزم صلحآمیز
همانطور که لودویگ فنمیزس در ۱۹۲۲ میگوید، وقتی پیشینیان فمنیست کلاسیک ما جاده را برای رهروان رادیکالشان خالی میکردند، «جایی که فمنیزم میخواهد به آن برسد، برابری جایگاه زن با مرد است، که به یک زن آزادی اقتصادی و قانونی بدهد تا مطابق میل و خواستهاش زندگی کند. تا آنجا فمنیزم چیزی جز یک شاخه جنبش لیبرال بزرگ نیست، که از تکامل آزادانه و صلحآمیز دفاع میکند.»
نبرد برای برابری زنان هدفی شگفتانگیز است. اما فقط در صورتی کار خواهد کرد که نبرد برای برابری باشد، نه برتریجویی مطلق، به بهای حقوق دیگران، و برای چیزهایی که کسبشان نکردیم. مرز باریکی است که باید در همه جوانب زندگی با احتیاط از آن گذشت. عادت کردن به آن زمان خواهد برد اما شدنی است.
آیلین ویتیک/ بورژوا