مرید حافظ
دیوان غربی و شرقی از درخشانترین و بینظیرترین شاهکارهای ادبی گوته درباره شرق است. اوعلاقهیی شگفتانگیز به قرآن و پیامبر اسلام داشت.
گوته در بیست و سه سالگی شعری در مدح پیامبر اسلام سرود و در هفتاد سالگی با مطالعهی قرآن که به زبان آلمانی ترجمه شده بود آرزو داشت تا شب قدر را شبنشینی کند.
گوته به زیبایی بیان و اعجاز زبانی قرآن احساس عمیق و باور داشت که سبک قرآن قوی، باعظمت، پربار و توام با حقیقت است.
گوته که در مدرسه تورات را خوانده بود، بعد از آشنایی با قرآن، آن را کتاب کتابها و فرستاده خدا نامید. او در نامهیی به دوست و استادش گوتفرید هردر نوشت: “میخواهم برای تو مانند موسی در قرآن دعا کنم، پروردگارا به من سینه فراح عنایت فرما.”
گوته در جای دیگری از دیوان شرقی میگوید: “هیچکس نمیتواند تردید و شک به عظمت قرآن داشته باشد، این کتاب به قلم بشر نوشته نشده، قرآن تا ابد منبع نیرو و قدرت خواهد بود و من مانند مسلمانان آن را وحی الهی میدانم.”
عقیده گوته بعد از خواندن سوره بقره به عقیده وحدت و خالق آسمانها و زمین راسختر گردید. او مشرقیها و مغربیها را از آن خدا میدانست. بنده بر هر جا که رو کند در همان جا رو به خدا کرده است و این معنای ایمان به مالکیت، ازلیت و ابدیت خداست.
گوته میگوید: از حماقت آدمی است که تنها عقیدهی شخصی خود را ستایش کند، اگر معنای اسلام تسلیم شدن به اراده خداست، پس ما همه در اسلام زندگی میکنیم و مسلمان میمیریم.
گوته مانند مسلمانان به رسالت حضرت محمد«ص» باور داشت. او در نمایشنامهی معروف خود به نام نغمه، محمد «ص» بنیانگذار اسلام و رسول رحمت را به رودخانهیی تمثیل کرده که در مسیر جریان خود همواره بر عظمت آن افزوده میشود و بشریت را همراه خود بهسوی سرای جاویدانه پیش میبرد. گوته مانند مسلمانان حضرت عیسی (ع) را از پیامبران الهی میدانست و بر اساس فهم عمیقی که از قرآن داشت میگفت قرآن از حضرت عیسی و مادر آن چون دو پدیده شگرف عالم بشریت یاد میکند.
او در یکی از اشعار دیوان آشکارا میسراید:
عیسای پاک ستایش میکرد تنها خدا را
اهانت به یکتا شد که عیسا را نامیدند خدا،
بگذار تا راه محمد باشد به همه راهنما
تا همه ستایش نمایند تنها خدا را
گوته سرودن دیوان غربی و شرقی در سال 1816 آغاز کرد. در سال 1818 تنظیم و در سال 1819 چاپ شد. این دیوان به نامهای عشقنامه، رنجنامه، زلیخانامه، تیمورنامه و حکمتنامه تدوین شده است.
منتقدان انگیزهی آفرینش این اثر را سفرهای روحانی گوته به شرق و شیدایی او به حافظ، رند عالمسوز مینامند. دیوان غربی و شرقی جام جهاننما نه تنها در شرق و غرب است، بل ندای عاشقانه پاکان به تمام بشریت است. او با این ندا نقاب را از چهرهی پشیمینهپوشان تندخو و ریاکار با پیروی از حافظ در سراسر جهان برمیدارد؛ “میخواهم این دیوان را به صورت آیینهی دنیا با جام جهاننما درآورم، شرق و غرب را در کنار هم به بینندگان نشان دهم … من به ساختن جامجمی مشغولم که با آن با وجود زاهدان ریاکار، دنیا و ابدیت را عیان خواهم دید و ره به آن بهشت جاویدان که خاص شاعران غزلسراست خواهم برد تا در آنجا در کنار حافظ شیرازی مسکن گزینم.”
گوته در دوران سالخوردگی به حافظ رو میآورد، عشق و شیدایی این شاعر بزرگ اروپا و جهان به حافظ مانند عشق مولانا به شمس است. گوته آرزو داشت تا مریدی از مریدان حافظ باشد،. او اشعار حافظ را جاویدانه و آسمانی میدانست که از شنیدن سخن حافظ در آسمان سرود زهره، مسیحا را به رقص میآورد: در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را.
گوته زمانی که از بیان درک عمیق حقیقتی نهفته در اشعار حافظ عاجز است، این حکیمترین مرد اروپا و طبیب عصر آهن متواضعانه و خردمندانه میگوید: “خود را با تو برابر نهادن جز نشانهی دیوانگی نیست… با این هم در خود جرات اندک مییابم که خویش را مریدی از مریدان توشمارم. زیرا من نیز چون تو در سرزمین نور زندگی کردم وعشق ورزیدم.”
گوته حافظ را شاعر شاعران جهان میخواند. او بعد از پنجصد سال حافظ را در می یابد. او به شرایط استبدادی و مذهبی دوران حافظ آگاه بود و میدانست واژههای آتشین و اندیشههای حکیمانه حافظ را هر کسی به میل و رای خویش تفسیر میکند، بدون آنکه به عمق اندیشههای والای او توجه شود. حافظ آرزو داشت جامعه را از فسادهای اجتماعی و اخلاقی نجات بدهد. درد جامعه را تشخیص داده بود و نسخهی درمان دردها را نوشته بود و راه سازندگی وعشق را هم نشان داده بود، اما ریاکاری و تزویر زاهدان، پیشوایان ظالم و مقدسهای نادان حافظ را با گنجی که با چهارده روایت در سینه داشت عزلتنشین کرد و یار و یاوری هم نداشت تا از فضای سفلهپرور آن زمان خیمه بر کند: آب وهوای فارس عجب سفلهپرور است/ کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم.
گوتهی هفتاد و پنج ساله به ندای مرشد خود پاسخ میدهد و به یاری او میآید و میگوید ای حافظ مقدس: قدح پرکن که من در دولت عشق/ جوانبخت جهانم گر چه پیرم.
گوته اهمیت اسرار اندیشههای حافظ را کشف کرد و عاشق اشعار آسمانی و ابدی سرسلسلهی عاشقان صبور گردید شد و به دفاع از مرشد خود میگوید: “ای حافظ مقدس، تو را لسانالغیب نامیدند ولی سخنت را آنچنان که باید وصف نکردند، عالمان خشک علم لغت نیز کلام تو را به میل خود تاویل و تفسیر میکنند، زیرا از واژههای آتشین تو جز آن مهملات که خود میپندارند درنیافتهاند.
گوته در آیینه جمال حافظ تصویر خود را میدید و در شعر و شاعری به شاگردی مرشد خود افتخار میکرد. او مانند حافظ از تنگنظری ریاکاران سالوس، پشمینهپوشان تندخو و تزویر زهدفروشان رنج میبرد. هر دو شیفتهی عشق، لذت و زیبایی بودند و زیبایی را در نور طبیعت، رقص گلها، نعرهی پرندگان و ریزش آبشارها توصیف میکردند تا گرد حرص و حسادت را ازقلبها بزدایند.
گوته در دیوان خود میگوید: سخن را عروس نامیدهاند و اندیشه را داماد و قدر این پیوند را کسی میشناسد که حافظ را بستاید: کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب/ تا سر زلف سخن را به قلم شانه زند.
گوته عشق خود را به دو چیز آشکارا بیان میکند، اول به حافظ که او را افتخار زندگی و مایه حیات خود میداند و دوم به زلیخا معشوق زیبای دوران سالخوردگیش.
او خطاب به زلیخا میگوید: “دلم میخواست باز برایت شعر بگویم، اما میتوان واژه را که از حافظ نیست، شعر دانست، چطور میتوان شعری که از حافظ شیرازی نباشد برای معشوق خواند.”
به باور منتقدان در دیوان شرقی اندیشههای معنوی نورالدین عبدالرحمان جامی غزلسرای افغانستان نیز تاثیر گذاربوده است. اگر نخبگان فرهنگی و استادان ما در تاریخ ادبیات آلمان و دانشجویان ما در این زمینه تحقیقات کنند از نوآوریهای تازه در فرهنگ و ادبیات ما خواهد بود.
ما افغانها از نسبت دادن نام مشاهیر خود به ایران غالبن احساسات کاذبانه خود را تبارز میدهیم. ستم ما در حق مولانا و سایر بزرگان ما کمتر از چنگیزها نیست. ایرانیان صدها کتاب و هزاران مقالهی علمی درباره مولانا نوشتهاند و منکر زادگاه مولانا در امالبلاد افغانستان نیستند و تنها از لحاظ زبانی به او میبالند.
مثنوی معنوی به همت ایرانیان به تمام زبانها ترجمه شده است. در قونیه ترکیه آرامگاه مولانا زیارتگاه عام و خاص است و بزرگترین و مشهورترین شرقشناسان اروپا میگویند مادر دنیا تا هنوز فرزندی نه زاده که با مولانا مقایسه شود.
مولانا درجغرافیای افغانستان زاده شد و امروز به تمام دنیا تعلق دارد. ولی ما قادر به حفظ خانه و کاشانه مولانا نبودیم. اگر مولانا امروز در میان ما میبود شورای علما حکم سنگسار او را صادر میکرد و دولت افغانستان او را مجبور به تبعید میگردانید. استادان و دانشجویان ما واژههای مولانا را سانسور میکنند، کاری را که چنگیزها نتوانست، مولانا اگر امروز زنده میبود با وجود سنی مذهب داشتن به خاطر واژههای پاک و سترهاش متهم به جاسوسی ایران میشد. در فرهنگ ما امروز هر کسی به زبان شیرین مولانا، سنایی وغیره بزرگان حرف بزنند جاسوس هستند. تحقیق بهتر از تجلیلهای کاذبانه است. در لیسه عالی نجات در اواخر دوران ظاهرشاه و اوایل سردار محمد داوود دو معلم به نامهای یوسف خان جغرافیا و یوسف خان آلمانی داشتیم. هر دو معلم زبان آلمانی هم بودند. یوسف خان جغرافیا معلم متدین و منور، متواضع و با نظم بود، او بعد از مکتب در انستیتوت گوته کابل که در شهر نو موقعیت داشت زبان آلمانی را تدریس میکرد. روزی از وی دربارهی گوته سوال کردیم. او گوته را شاعر، فیلسوف و متفکرترین مرد اروپا مینامید که در دیوان شرقی خود به تاریخ تمدن دنیا با دیدهیی واقعبینانه و منطقی می نگرد. پیام او به دنیا دفاع ازفرهنگهای والا بود که بیانگر آزادی معنوی و همگانی باشد. زندگی و آثار گوته مملو ازعشق و احترام به عقاید گوناگون است. او محقق بود و نه مقلد. او در آثار خود با شیطان که دشمن اولاد آدم است، رزمید. ما مسلمانان قرآنخوان زیاد داریم و قرآندان کم، گوته قرآندان بود. ما روزانه پنج وقت نمازمیخوانیم ولی معنای نماز را نمیدانیم. گوته از نماز خواندن مسلمانان بیحال میشد که مسلمانان به جز خدا بندگی هیچکس را نمیپذیرند.
اگر شما صادقانه به مهمانی فرهنگهای گوناگون بروید قدر و ارزش فرهنگ خود را بهتر میدانید. سخنان او علاقه ما را به فرهنگ آلمان بیشتر از موترهای بنز آن گردانیده بود. یوسف خان آلمانی تحصیلکرده اروپا بود، با وجودیکه سر و صورت ظاهری او با دیگران فرق داشت و با موتر فولکس واگون که از تازههای صنعت آلمان بود به مکتب میآمد، موتر و تحصیلات در خارج به تقوا و پرهیزگاری او افزوده بود، خودنما و متکبر نبود. از او دربارهی گوته پرسیدیم. یوسف خان آلمانی از گوته چون سرتاج تاریخ ادبیات و فرهنگ اروپا نام برد. در هر جایی که نشانی از آلمان است گوته در آنجاست. شما در این انستیتوت نه تنها زبان آلمانی را میآموزید، بل با تاریخ افتخارات فرهنگی این کشور نیز آگاه میگردید. انستیتوت گوته بهترین ابتکار آلمانهاست و این ابتکار باعث شهرت و محبوبیت آلمان در جهان شده است. هر کشوری که به مفاخر علمی و فرهنگی خود احترام دارد، افتخارات فرهنگی و تاریخی خود را جاویدان خواهد کرد.
باز هم به مولانا برمیگردیم. وزارت اطلاعات و فرهنگ در کشورهای مختلف نمایندگیهایی به نام اتشه فرهنگی دارد، که متاسفانه در اکثر این نمایندگیها اتشهها چون مامور درجه دو وظیفه منشی و یا مترجم را به دوش دارند و کمتر برای معرفی فرهنگ و تاریخ افغانستان و کشورهای میزبان کار میکنند. اگر وزارت اطلاعات و فرهنگ به جای اتشههای فرهنگی رایزنیهای فرهنگی با نام مولانا داشته و تاسیس کند، کسی جرات نخواهد یافت که با سرقت افتخارات فرهنگی و تاریخی ما فخر فروشی کند.
بخش دوم و پایانی
نویسندگان تاریخساز (7)