از فضایی که در پولیس افغانستان است راضی نیستم
رشته حقوق را در مقطع لیسانس به پایان میرساند. دو سال ادبیات خوانده است و شش ماه ژورنالیزم. بیست و سومین بهار زندگیاش را سپری میکند. وقتی وارد ساختار پولیس شده و کارهایش انعکاس مثبتی راجع به حضور زنان در پولیس تخار داشته است. حالا افسری جوان است و در بخش اکمالات ریاست عمومی پاسپورت کار میکند. در کنار این مسوول شورای زنان این اداره نیز میباشد که به ابتکار خودش ایجاد شده است. او دختریست با آرزوهای بلند و دنیایی از عشق به خودش و به زنان همنسلش. صحبتهای او پیامهای زیادی دارد برای آن عده دخترانی که عزم دارند برابر با دیگران باشند و از مرزها و دیوارها عبور کنند. این گفتگو تقدیم خوانندگان گرامی:
زینب چی تعریفی از خود دارد؟
خیلی آدم ساده و پاکنیت استم. نسبت به اطرافم ذهنیت منفی ندارم. دوست و دشمن در دیدگاه من در یک معیارند. نمیتوانم نسبت به هیچ کس ذهنیت بد داشته باشم. در کل آدم تقریبا آرام استم. پرسروصدا نیستم و نظر به اکثر موارد اجتماعی که در اطرافم است نمیتوانم حرفهای درونیام را تبارز دهم. تقریبا یک آدم صبور استم.
– دوست و دشمن در دیدگاه زینب در یک معیارند، چگونه؟ این دیدگاه، مشکلساز نمیشود؟
معمولا مشکلساز و دردسرساز میشود. اکثر سبب میشود که سد راهم هم قرار بگیرند کسانی که به آنان اعتبار میکنم به خصوص در عرصه کاریام. گاهی مانع رشد و پیشرفت من میشوند. ولی با این هم نمیتوانم نسبت به هموطنم بدبین باشم.
چطور زینب نمیتواند حرفهای درونیاش را تبارز بدهد؟
میدانید که در یک اجتماع کاملا سنتی زندگی میکنیم. اجتماعی که “زن بودن” خودش بزرگترین جرم محسوب میشود. چند روز پیش شاهد بودیم که رخشانه به جرم زن بودن به چه طرز فجیعی کشته شد. به چه طرز فجیعی دختر 9 ساله و زنان را سر بریدند. وقتی در افغانستان زن استی، برای مجازاتمان، برای توهین و تحقیر و در خانوادهها برای کم دیدن و لت و کوب، همین کافی است. ولی وقتی یک بانو، افسر پولیس میشود، قضیه جدیتر میگردد. و این با دیگر زنانی که در اجتماع زندگی میکند کاملا فرق میکند. چون محیط محدودی را به نام نظام برای خودش انتخاب مینماید. اینجا یکسری شرایط حاد را باید تحمل کند و بپذیرد؛ چی از لحاظ اجتماعی و چی از لحاظ دیدگاههای منفی که مردم نسبت به پولیس دارند. این زن مجبور است اینها را تحمل کند. باید بگویم محدودیتهای فراراه از خانواده که کوچکترین اجتماع است شروع میشود. این کار را نباید بکنید! در این محیطها نباید بروید! با این آدمها نباید سروکار داشته باشید! این گونه لباس نپوشید! صدایتان را بلند نکنید! بلند خنده نکنید! حتا دنیای فیسبوک که دنیای مجازی و باز استو هر کس هرچی دلش خواست میتواند بنویسد، اما من با وجودی که پولیس استم و به شعر و هنر و ادبیات خیلی علاقه دارم، وقتی میخواهم برخی حرفهای دلم را در صفحه فیسبوک بنویسم که صدها آدم میآیند در پیامخانه شخصی من پیام میدهند این نوشته مناسب حال صفحه شما نیست! مثلا چی که این “پست” مناسب حال شما نیست؟ من هم یک انسان استم. هر کس در ذات خود خواهشها و رویاهایی دارد. از این رو، در اجتماعی که زندگی میکنیم از همین محدودیتهای کوچک شروع تا محدودیتهای بیرونی که ما هر روز شاهد آن استیم، نمیتوانیم حرفهای درونی خود را تبارز بدهیم.
با وجود این محدودیتها زینب چطور وارد نظام پولیس شده است؟
شاید اولین خانمی باشم که در ولایت تخار در اواخر سال 86 به پولیس پیوستم. اگر از همان گذشتهها یاد کنم شاید امروز بیشتر از 60 نفر زنان تخار به صف پولیس پیوسته باشند که من اولین آدمی بودم که کار را در پولیس تخار شروع کرده و راه دشواری هم طی نمودهام. از آن جایی که در آغاز با سختترین مشکلها و محکمترین سیلیها هم مواجه شدهام، خواستم کار متفاوتی انجام داده باشم در اجتماع عقبافتاده و دورماندهی تخار. وقتی نامم را مبارز گذاشتم، در واقع مبارزه کردهام. در عرصهیی که هیچ کس نمیخواست مبارزه کند. تا حالا هم فکر میکنم مبارزه من در تخار نیمهتمام مانده است و اینجا آمدهام. علایق فراوانی که داشتم، متفاوتیهایی که میخواستم آنها را جستجو کنم و به اهدافی که میخواستم برسم و تا کنون هم نرسیدهام، پولیس را انتخاب کردم. باید بگویم با وجود خیلی از مشکلهایی که برای زنان در صف پولیس وجود دارد تا هنوز نتوانستهام به اهدافم برسم. ولی تصمیم دارم که باید برسم. دقیق به یادم است در سال 86 وقتی به کار شروع کردم با یونیفورم پولیس، چادری هم میپوشیدم. موتر و امکانات کار نداشتیم. حین رفتن به سمت کار در راهها مردم از پی ما صدا میکردند: خاله پولیس و …. اذیت و آزار روحی و روانی را از همان آغاز تجربه کردهام تا بلاخره که وارد اجتماع شدهام. تا مقطعی که حتا عده زیادی از مردان تخار آماده نبودند خواهرانشان وارد اجتماع شوند. تصور این بود که با انتخاب پولیس گویا خلاف شریعت و … حرکت کرده باشند. اما حداقل آنچه در توان بود انجام دادیم و راه را برای خیلیهای دیگر باز کردیم. 60 نفر نی حتا وقتی برای یک نفر هم راه باز میشود این یک تغییر شگرف در این جامعه است.
چرا دختران تخار که زینب یکی از آنان است بیشتر در پی تغییراند؟
عبارتی داریم به نام “غیرت افغانی” که البته موافق آن نیستم، این عبارت، به معنای خیلی منفیاش در ذهنیت اکثر مردهای جامعه ما دیده میشود. من به شخصه از غیرت یک دیدگاه و برداشت دیگر دارم. “غیرت”، چشم داشتن به زنان، پشت دختران و زنان حرف زدن و استفاده نکردن زنان از حق انسانی خود که خدا و قانون برایش داده، نیست که متاسفانه این را در وجود اکثر “باغیرتان” جامعه خود داریم. آنهایی که نتوانستهاند فکر و مغزشان را با مدنیت و تزکیه نفس بیارایند، و آنانی که نتوانستهاند بفهمد زن یعنی کی؟ این “غیرت افغانی” را بیشتر دارند. گرچی مطمین استم حالا اکثر مردهای تخار و بدخشان چنین ذهنیتی ندارند، اما برای مبارزه با چنین ذهنیتها، زنان و دختران تخاری و بدخشانی بیشتر در تلاش ایجاد تغییرند. این را هم اضافه کنم در ولایتهای دوردست کشور، اکثر آدمها نمیتوانند برای خودشان زندگی کنند، بل برای دیگران و برای مردم زندگی میکنند؛ اینکه مردم چی میگویند … این گونه لباس بپوشید تا همسایه ناراحت نشود، این گونه باشیم تا دیگران حرفی نگویند، و در این میان خودشان هیچ کاره نیستند. در کل خواستهای فردی یک آدم قربانی خواستهای بیرونی و مردم میشود. این نوع زندگی باید تغییر کند اگر میخواهیم که زندگی انسانی داشته باشیم.
خانوادهی زینب در این راه تا چی حد همراه بوده است؟
در اوایل که هیچ. وقتی میخواستم پولیس شوم تنها کسی که او هم فکر کرد که من به بخش ملکی پولیس میپیوندم، پدرم بود. فکر نمیکرد وقتی به صف پولیس میپیوندم باید نظامی باشم، لباس پولیس میپوشم و بلاخره به نام سرباز یا افسر پولیس یاد میشوم. به این دلیل ابتدا فقط پدرم با من همراه بود و تا امروز هم با من است و دوستاش دارم. تنها مردی که تمام رنجهای زندگیام را بر دوش کشیده و زیر بار “غیرت افغانی” نرفته است. تا بعدها دیگر اعضای خانواده حتا پیشنهاد میدادند این شغل را ترک کنم. تا اینکه پیش رفتم و خود را ثابت ساختم و زمان گذشت که اینها هم موافقم شوند. و حالا همه خانوادهام تکیهگاه خوب من استند.
نخستین بار که رتبه افسری بر بازویت گذاشته شد چی حسی داشتی؟
اکنون هم که یاد کردید حس عجیبی گرفتم. وقتی آدم سرباز میباشد آرزوی هر سرباز دریافت رتبه افسری و در نهایت جنرالی است. در دوره سربازی همیشه آرزو میکردم کاش یک نشان دریم ساتنمنی یا “هفت” بر شانه خود میداشتم. آهسته آهسته وقتی موفق به دریافت این رتبه شدم آرزو میکردم دو و سه داشته باشم تا بلاخره وقتی به اولین رتبه افسری نایل آمدم خیلی برایم شیرین و دوستداشتنی بود. هنوزم آرزو دارم یک جنرال این وطن باشم. به جنرالی هم نمیخواهم اکتفا کنم، ولی شادمانترین روز زندگیام ممکن است در دو روز باشد. یکی اولین روزی که رتبه دوم ساتنمنی را گرفتم و دیگر اولین روزی که یونیفرم نظامی به تن کردم.
ساختار نظامی یک ساختار ضابطهمند، پرقیود و گاهی خشن است، زینب با این طبع لطیفاش، چگونه با این ساختار میسازد؟
آدم وقتی تصمیم میگیرد که کاری انجام دهد قطعا خود را آماده میکند. آدمها گاهی از گل نازکتر و گاهی از سنگ سختتراند. حال آن که محیط نظامی به خصوص در افغانستان مشکلهایی زیادی دارد و بدون شک برای یک خانم خیلی جای مقید است. خیلی مسیر دشوار است که بتوانی به آسانی آن را طی کنی. اکثر زنانی را داریم که این راه را تا حدی طی کردهاند اما توانایی رفتن از آنان گرفته شده است. نظر به چالشها و تصویر منفی که مردم نسبت به پولیس داشتند و دارند. واقعا خیلی دشوار میگذرد که آدم چگونه به اهدافش برسد. برای من هم واقعا دشوار گذشته است تا به اینجا رسیدهام. این دشواری تنها برای اجرای اعمال نظامی نبوده است. این دشواری برای من تنها پوشیدن یونیفرم، آموختن تکتیک اسلحه و آموزشهای آکادمیک نبود. این دشواریها اکثر روانی بودهاند و سختتر از آموزشهای نظامی و تکتیکی. گپهایی که شنیدهام. کنایههایی که تحمل کردهام. برخوردهای ناسالمی که در خود پولیس بوده است. اما توانستم با اینها کنار بیایم. با این هم امروز زنان و دختران بسیاری استند که در قطعههای خاص پولیس کار میکنند که دشوارترین کارها را پیش میبرند، ولی ثابت کردهاند که همت زن افغان از هیچ زن دنیا کم نیست.
گاهی پیش آمده که در چنین مواردی با جرات بایستی و گپ خود را بگویی؟
طبعا. اگر نخواهم در برابر مشکلها ایستاد شوم و مبارزه کنم، نمیتوانیم مشکلها را بشکنانیم. خاطرهیی دارم. زمانی وزیر داخله وقت نظرخواهی داشت که چگونه شمار زنان در صف پولیس تا اواخر 2015 به پنجهزار برسد، پیشنهاد کردم اگر میخواهید واقعا صفوف پولیس را تقویت کنید، به شکلی دور از فساد باشد و بدون اینکه پولهای گزاف ناحق مصرف شود و ما زودتر به اهداف خود برسیم، یکی از بهترین راهها این است خودتان هم دخترتان را به صفوف پولیس بیاورید، و هر افسر پایین رتبه و بلندرتبه پولیس خود، خواهر و دخترشان را به صف پولیس بیاورند. اگر فکر میکنید ساختار پولیس جای مثبتی است برای زنان چرا خودتان این کار را نمیکنید که این سوال سبب شد رتبه هم بگیرم. در برابر پیشنهاد من سکوت کردند و گفتند که جوابی ندارم. و دهها مورد دیگر. ما ناچاریم گاهی حرف دل خود را بگوییم هرچند ممکن است گاهی مشکلساز هم شود. حالا هم در هر جایی که کار میکنم و نیز در محیط بستهیی که کار میکنم ولی آن جایی که دیدگاهم فکر کنم برای دیگر زنان و خواهرانم سرنوشتساز است از گفتن آن هیچ دریغ نمیکنم.
زینب روند آموزشهای آکادمیک، کار اداری و فضای روانی را در ساختار پولیس برای زنان پولیس چگونه میبیند؟
از لحاظ آکادمیک و امکانات میتوانم بگویم که در شرایط افغانستان خوب است. همچنین شیوه درسی برای زنان نیز خوب است. ولی از لحاظ فضای روانی چندان خوب نیست. متاسفانه فضای عمومی همین گونه است و این تنها منحصر به ساختار پولیس نیست. اما رفتارها و شرایط آکادمیک و درسی نظامی را به خصوص در آکادمی پولیس مثبت میدانم.
خودت در بیرون از اداره احساس آرامش و امنیت میکنی به خصوص وقتی یونیفرم پولیس را به تن داشته باشی؟
یک تفاوت را از تجربه خودم باید بگویم که با این لباس در داخل اداره اکثر اوقات مصوونیت را احساس میکنم. چون وقتی لباس به تنم میباشد آنانی که رتبهشان از من پایین است طبق اصول نظامی باید احترام ویژه داشته باشند. آنهایی هم که از من رتبهشان بالاتر است باید احترام رتبه افسری من را در نظر بگیرند. ولی در بیرون از نظام پولیس میتوانم 50 درصد احساس امنیت داشته باشم. خیابانآزاری، نگاهها و رفتارهای عقدهمندانه جنسی چیزی است که در افغانستان به شکل گسترده وجود دارد که قطعا برای هیچ انسان آگاهی خوشایند نیست.
آیا گاهی شده در اداره، یک پولیس یا افسر پایین رتبهتر از خودت که مرد است “غیرتی” شود و احترام عسکری را ادا نکند؟
طبعا. حتا میبینم وقتی آنانی که سلامی میزنند یا میخواهند احترام کنند، نوعی اجبار در چهرهشان دیده میشود. از عمق دل دوست ندارند سلامی بزنند، ولی در نهایت مجبورند که احترام عسکری را ادا کنند.
در صحبتهایت گفتی هنوز هم به آرزوهایت نرسیدهیی! میشود بگویی که بزرگترین آرزوی زینب چیست؟
از روزی که یونیفرم پولیس به تن کردهام یکی از آرزوهایم البته آرزوی هر سرباز و افسر همین است که مردم آنها را دوست داشته باشند. دوست دارم وقتی با یونیفرم نظامی از اداره میبرآیم خیلی با افتخار در میان اجتماع و مردمم راه بروم و مردم ما را دوست داشته باشند. اصلا خوشایند نیست داخل مقدسترین لباس دنیا باشم اما با آن بیرون رفته نتوانم. این بزرگترین رویای زندگیام است که تا هنوز آن را احساس نکردهام. یکی از آرزوهایم این است که زنان در پولیس جایگاه هدفمند و مثبت داشته باشند. و در نهایت میخواهم که روزی به عنوان اولین زنان افغان، وزیر داخله باشم.
زینب ازدواج کرده؟
خوشبختانه نی.
چرا؟
خوب وقتی در افغانستان باشی و ازدواج کنی در کل برای خودت دردسر میسازی. کار نمیتوانی. به اهدافی که داری نمیرسی. در افغانستان با ازدواج حتا به طرز فکرت باید خاتمه دهی. باید مثل شوهر و خانواده شوهر فکر کنی و آنی که در کنارت است تو را در حصار خودش درآورد. برای این که هنوز به یکسری اهداف نرسیدهام و باید به آنها برسم خوشبختانه ازدواج نکردهام.
ممکن است راه رسیدن به اهدافت خیلی طولانی شود و ازدواج نکنی! برای این چی توضیحی داری؟
ممکن است ازدواج بکنم چون یک امر شرعی است و در افغانستان مجبوری که بلاخره ازدواج کنی. این هم یک معضله بزرگ در زندگیات است که اگر نخواهی ازدواج کنی، مجبوری روزانه به صدها سوال مردم پاسخ بدهی که چرا هنوز ازدواج نکرده است. ولی هنوز تصمیم ندارم.
آیا تا کنون زینب عاشق مردی شده است؟
در افغانستان متاسفانه تنها چیزی که مردها پاسخ منفی میدهند و سبب میشود که غرور یک زن بشکند عشق است که اگر زنی به مردی عشق داشته باشد. برای همین کوشش میکنم مانع خودم شوم.
و سخنی که تا کنون نگفتهیی و میخواهم اینجا بگویی!
از فضایی که در پولیس افغانستان است راضی نیستم.