پیکرهها چه میگویند؟
تهمینه تومیریس، رضا رفیعی راد
تطورات تاریخی، سیاسی و اجتماعی افغانستان، متاسفانه به نحوی پیش رفته که امروزه، دیگر از اوج هنری هنر تصویری مکتب هرات بسیار فاصله گرفتهایم. افغانستان در قرن هشتم شاهد پرشکوهترین دوره هنری خود بوده که امروز اما از آن چیزی جز در کتابها باقی نمانده است، هنر افغانستان درست زمانی که متولد شد، چندی بعد به مرگ فراموشی سپرده شد.
این مرگ نه تنها به واسطه جامعه که افراطیت دینی آن را به ورطه نابودی کشاند، در سالهای اخیر کشمکشهای سیاسی و نظامی که افغانستان را به منطقه جنگ قدرتهای جهانی بدل ساخته، با روی کار آمدن حکومت مجاهدین در نخست و تعطیلی دانشکده هنرهای زیبا و تاراج آثار گرانبهای گالری ملی و پس از آن با اشغال کشور به دست طالبان که نشانه شوماش با نابودی مجسمههای بزرگ بامیان همراه بود و از سال 1380 تا کنون که پانزده سال از جنگهای پی در پی و خانمانسوز افغانستان میگذرد، هنر مقولهیی بود که بیشترین آسیب را دید.
در سالهای اخیر هنرمندان جوان و فارغان دانشکده هنرها جسته و گریخته به فعالیتهای هنری مشغول بودند. اگرچه دانشکده هنرها مجددن فعالیتش را آغاز کرد اما با محدودیت بیشماری که حاصل افراطیت سالها حکومت دیکتاتوری طالبانیزم بود و با تاسیس اولین مرکز هنرهای معاصر در سال 2004 هنر به دنبال مسیر جدیدی برای رشد و شکوفایی خود میگشت.
در طی چند سال گذشته ما شاهد تولید آثار هنری در سبکها و مکتبهای مختلف از ریالیسم کلاسیک تا پاپ آرت بودیم، هنرمندان جوانتر عرصه را بهدست گرفتند و با تلاشهای مداوم دست از فعالیتهای هنری برنکشیدند و حتا پای موسسات هنری بینالمللی را به افغانستان باز کردند. حداقل در ده سال گذشته ورکشاپهای زیادی توسط استادان خارجی در تمامی مراکز هنری افغانستان برگزار شدند که فراهمکننده چشمانداز نوی به هنر جهانی رو به پیشرفت و هنر افغانستان شدند. با همه تفاسیر و سیر مختصری به تاریخ هنر افغانستان اما آنچه هنوز به صورت جدی معضل بزرگی برای هنرجویان و هنرمندان مطرح میباشد، نبود منابع هنری کافی و درست در کشور است.
هنر افغانستان امروز نیاز دارد تا دیده شود و درباره آن سخن زده شود. آنچه مسلم است نباید تمام مسوولیت تیوریک هنر در افغانستان را به موسسههای خارجی واگذار کرد.
آثار هنری این دوره به کارشناسان و منتقدان داخلی نیاز مبرم دارند تا بتوان آثار ضعیف و قوی را از هم تفکیک کرد و همۀ آنچه از نبود منابع هنری داخلی از جمله کتابهای ترجمه شده، مقالهها و تالیف کتابهای هنری، نبود انجمن هنرمندان و گالریهای هنری بر میخیزد، مساعدکننده هر چه بیشتر منزوی شدن هنرهای معاصر ماست.
این مشکل مسالهساز سنگ بزرگی در راه پژوهش تاریخ هنر نیز است. امکان دسترسی محدود به منابع سابق، عدم موجودیت کافی کتابهای هنری به تالیف نویسندگان داخلی و عدم برگزاری کنفرانسها و جشنوارههای هنری در افغانستان، کار پژوهش و تحقیق را برای پژوهشگران و هنرمندان سخت کرده است.
با این وجود، ما در مقالهیی پژوهشی به سیر تاریخی هنر در افغانستان، در دو دهه اخیر به بررسی نقش پیکره در آثار هنرمندان پیکرهپرداز در افغانستان پرداختیم. این مقاله با دستهبندی روش و تکنیک اجرایی در اثر مشتمل بر هنرمندان پیکرهپرداز، که پیکره در آثارشان کارکردی برای بیان دارد را به مخاطب ارایه میکند.
ما در لیستی که شامل بیست و هفت هنرمند پیکرهپرداز که انتخابشان بر مبنای تحصیلات هنری، شناخت در جامعه افغانستان با ارایه نمایشگاهها و فعالیتهای هنری بود، آثارشان را صرف نظر از گرایش عمده مدرن به دو دسته تقسیم کردیم. دستۀ اول هنرمندانی هستند که تناسبات طبیعتگرایانه شکلی اندام بدن انسان را رعایت میکنند.
از نظر محتوایی نیز آثار این نقاشان بر دو نوعند. برخی از آنها محتوای سیاسی و اجتماعی و برخی دیگر کمتر و یا فاقد محتوای اجتماعی و سیاسی بوده و بیشتر جهانی تغزلی ارایه میدهند.
دسته دوم نیز مشتمل بر نقاشانی است که تناسبات طبیعتگرایانه اندام را در هم میشکنند. پیکره در این آثار گاه صرف جهت مطالعه ارتباط میان انتزاع و فیگوراتیو و یا بازنمایی کرکترهای ادبیات فارسی است. بیان هنری در برخی آثار متکی بر تغییرهای اساسی در تناسبات پیکره، و در برخی دیگر بیان هنری متکی بر تلفیق بافت بصری و فیگورهای پرداختنشده است. امید است که این پژوهش توانسته باشد بخشی از نیازهای پژوهشی نقاشی معاصر افغانستان را پوشش دهد و مفید واقع گردد.
تهمینه تومیریس، رضا رفیعی راد