چرا سوسیالیزم در افغانستان زمینگیر شد؟
با وجود پیشرفت نظام سرمایهداری، بیعدالتی در دل سرمایهداری موج میزد. سرمایه و ثروت بهدست صاحبان شرکتهای تولیدی، تجار و سرمایهداران انباشته شده بود. عدۀ کثیری از کارگران با فقر دستوپنجه نرم میکردند. صاحبان سرمایه، بهصورت نابرابر با پرداخت مزد کم و ساعت کاری فراوان زندگی کارگری را نفسگیر کرده بود. برای کارل مارکس قابل قبول نبود که در پیش چشم دولت عدهیی از گرسنگی و عدهیی دیگر از اضافی خوردن بمیرند. به باور مارکس، مواد خام به اساس زحمت کارگر به یک مواد با ارزش تولید میشود. نظام سرمایهداری از آنجا ناعادلانه است که ارزشی را که کارگر خلق میکند به جیب سرمایهدار میرود. در نظام سرمایهداری کارفرما ارزش اضافی تولید شده توسط کارگر را تصاحب میکند (تاریخ اندیشۀ سیاسی غرب، کمال پولادی، ص ۱۹۲).
به ادبیات کارل مارکس، دولت حافظ منافع سرمایهدار است؛ زیرا مانع آن میشود که کارگران به سرمایۀ کسی دستاندازی کند. کارگر خود ثروت ندارد که دولت از آن نگهبانی کند و به دولت نیازمند نیست. بل درحقیقت دولت از ثروت صاحبان سرمایه حفاظت میکند تا کسی آن را به یغما نبرد. دولت حافظ طبقۀ سرمایهدار است. مارکس فلسفهاش را برای رهایی فقیرترین قشر اجتماعی، یعنی کارگر بنا نهاد. او کوشش کرد تا کارگران فقیر را از چنگال صاحبان ثروت و سرمایه نجات داده و به رهایی برساند. وی از دولت متنفر بود که چگونه این بیعدالتی را نظارهگر است و حتی در پی حفاظت از ثروت سرمایهدار است و دولت را “کمیتۀ طبقۀ سرمایهدار” خواند. فلسفۀ او خلای کلان را نشانه رفت و بهزودی پیروان زیادی پیدا کرد. پیروان او که بعدها به لنینیزم شهرت یافت از فلسفۀ رهایی بخش او، یک نظام سیاسی سرکوبگر بهوجود آوردند. شاید بتوان با کارل پوپرموافق شد که تمام فلسفههای اجتماعی که جامعه را مهندسی یا پیشگویی میکند منجر به توتالیتاریزم میشود.اما، این جای تردید نیست که سوسیالیزم مارکسیستی خلاهای بزرگ نظام سرمایهداری را به جهان معرفی کرد و دولتهای سرمایهداری را متمایل به رفاه ساخت. بعد از سقوط اتحادیه جماهیر شوروی و پیروزی لیبرالیزم که عدهیی از خوشحالی پایان تاریخ را اعلان کردند؛ باوجود آنهم، ادبیات متاثرازاندیشۀ مارکس، مانند مکتب فرانکفورت در مقابل ادبیات جهانی دموکراسی و سرمایهداری مبارزه میکند. مارکسیزم پشتوانۀ فکری و منطقی مستحکمی داشت و دقیقن دست خود را بالای نقطهیی گذاشت که شهروندان نظام سرمایهدار از آن رنج میبرد. بهدینسان، مارکس بهعنوان یک ناجی جلوهگر شد و فلسفۀ مارکسیستی در سراسر کشورهای اروپایی انتشار یافت. ایدیالوژی مارکسیستی براساس منطق و قدرت استدلال خویش، در جهان به سرعت جاه باز کرد و هنوزم به یک نحوی به حیات خویش ادامه میدهد. اما در افغانستان ایدیالوژی مارکسیستی با چهر، سرکوبگرانه ظاهر شد. افغانستان به وسیلۀ ارتش سرخ مورد تجاوز قرار گرفت نه به وسیلۀ اندیشههای مارکس. زمینههای فکری پذیرش اندیشه مارکسیستی در افغانستان مهیا نبود و با واکنش سرسختانه روبرو شد. پیش از آنکه اندیشههای مارکس در افغانستان جاه باز کند، ارتش سرخ وارد افغانستان شد و به سرنوشت وحشتناکی دچار شد. افغانستان نقطۀ عطفی برای سقوط اتحادیه سوسیالیستی جماهیر شوروی است. جهان سرمایهداری به رهبری آمریکا مدعی است که ما شوروی را به افغانستان زمینگیر کردیم. مجاهدین با الهام از ادبیات جهادی معتقدند که ما افغانستان و جهان را از شر کمونیستم نجات دادیم. گفتمان دموکراسی، حقوق بشر و قانون اساسی که فرزندان لیبرالیزم است، در افغانستان به پشتوانۀ ارتش ناتو به حیات خود ادامه میدهد. بررسی علل شکست سوسیالیزم از افغانستان کمک میکند تا دربارۀ دموکراسی و نظام سیاسی جدید آن، تجربه تکرار نشود و از آن عبرت بگیریم. در ذیل به برخی عوامل شکست اتحاد جماهیر شوروی سابق از افغانستان اشاره میکنیم.
چهرۀ سرکوبگر کمونیست
برخی مارکسیستهای افغانستان حتی نمیدانستند که مارکس از آلمان است. آنها مارکس را یک روسی فکری میکردند. این مطلب بیانگر آن است که طرفداران مارکسیزم در افغانستان دربارۀ “مارکسیزم” آگاهی کامل نداشتند. وقتی در آثار تاریخی گذشته مراجعه کنیم نیز، مشاهده میشود که در افغانستان تحصیلکردگانی اندیشههای مارکسیستی به صورت دقیق فهمیده باشد و در آن انتشار کوشیده باشد، نداریم. وقتی روسها وارد افغانستان شدهاند زمینههای فکری و بسترفرهنگی آمادۀ پذیرش اندیشههای مارکسیستی نبود و با واکنش سرسخت مردم روبرو شد. طرفداران مارکسیزم در افغانستان عطش کسب قدرت سیاسی داشتند. بدون اینکه زمینههای پذیرش اندیشههای مارکسیستی فراهم شده باشد، پای ارتش سرخ را به افغانستان کشاندند. از لحاظ تیوریک، مسالۀ آمیزش اندیشۀ سوسیالیستی و سنتهای مذهبی سنجیده نشده بود. به مفهوم دقیق کلمه تجاوز ارتش سرخ در افغانستان یک اشتباه جامعهشناختنی بود. گسترش هر ایدیالوژی در هر منطقه بهزور ارتش امکانپذیر نیست، دستکم طرفداران خود را میطلبد. مارکسیستیهای روسی اندک پیروان را هم میان مردم نداشتند. مردم به تانک روسی به چشم متجاوز مینگریستند و با تمام مقاومت در مقابل آن ایستادگی میکردند. تعجبآور اینجا است که چگونه کارشناسان کرملین این مساله را درک نکرده بودند.
گرچه تمام فرهنگها و تمدنها، یک چهرهاش خشونت است و بهوسیلۀ زور شمشیر و ارتش، جهان را تسخیر میکند. به میزانی که در جنگ علیه ارتش سرخ شوروی، مردم کشته شدند به همان میزان در جنگهای داخلی میان مجاهدین و طالبان کشته شدند، اما تنفر نسبت به مفاهیم جهاد خلق نشده است. این مطلب بیانگر آن است که زمانیکه یک ایدیالوژی یا یک مکتب در میان مردم نهادینه شده و جا باز کرده بهزودی از جامعه رخت بر نمیبندد. سوسیالیزم قبل از آنکه چهرۀ فرهنگساز آن در جامعۀ ما جا باز کند، گلیم آن از جامعۀ ما جمع شد.
سوسیالیزم در پاسخ به سرمایهداری
به روایت کارل مارکس، در نظام سرمایهداری نه تنها اقتصاد ناعادلانه تقسیم میشود بلکه فضایل و ارزشهای انسانی دگرگون میشود. در نظام اسلامی، فردی قابل احترام است که اخلاق حمیده داشته باشد یا علم داشته باشد، اما در نظام سرمایهداری انسانی قابل احترام است که پول و ثروت داشته باشد. سرمایهداری انسان را از سرشت حقیقی و انسانیتاش دور نموده و انسان را با خودش بیگانه میکند. جوامعی که نظام سرمایهداری داشته باشد، تمایل بیشتری به سوسیالیزم دارد. در افغانستان قبل از تجاوز شوروی، نه طبقۀ کارگر تحت استثمار به مفهوم مارکسی وجود داشت و نه هم سایر ابعاد منفی نظام سرمایهداری بالای زندگی مردم سایه افگنده بود. حتی از لحاظ تیوری مارکسیستی، افغانستان زمینۀ پذیرش اندیشۀ سوسیالیستی را نداشت. بنابرین سوسیالیستها در افغانستان با واکنش بهشدت سرسختانه روبرو شد. در دهۀ جدید که کموبیش مردم افغانستان نظام سرمایهداری را تجربه میکند، شاید ادبیات سوسیالیست بیشتر برایشان دلانگیز جلوه کند تا دیروز. در روزگاری که هوادران مسکو رژیم افغانستان را به طرف سوسیالیزم سوق دادند، هیچ دلیلی منطقی و جامعهشناختی وجود نداشت بنابراین کمونیستها با شکست مواجه شد.
واکنش جهانی به رهبری آمریکا
اردوگاه لیبرالیزم به رهبری آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی در تمام دنیا مخالفهای روسیه را کمک تسلیحاتی میکرد. کمک مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی آمریکا برای شکست جهانی کمونیزم فوقالعاده موثر بود. آمریکا ذهنیت جهان اسلام را علیه روسیه ساخت و این گفته خالی از اغراق نیست که آمریکا، روسیه را در افغانستان زمینگیر کرد.
نظام بسته
براساس شواهد تاریخ و نظریههای بسیاری از تحلیلگران سیاسی و اجتماعی نظام سوسیالیست یک نظام بسته و سرکوبگر بود و بیش از این دوام نظام بسته در روسیه امکانپذیر نبود. برژنیف و سیاستمداران روسیه، بیش ازین قادر به ادامه دادن یک نظام بسته و سرکوبگر نبودند. ازین سبب آنها تمایل نشان دادند که فضای سیاسی بستۀ تحت قیادتشان را پایان دهند.
روسیه با تمام توان و قدرت نظامی در افغانستان وارد شد و با سرشکستی از افغانستان بیرون شد. بستر فرهنگی افغانستان برای پذیرش سوسیالیست مهیا نبود و ادبیات مارکسیستی برای انسان افغانستانی دلچسپی نداشت. مهمترین درس این تجاوز برای انسان افغانی و جهان این است که ایدیالوژیها نمیشود بهزور ارتش وارد یک سرزمین کرد. بلکه قبل از همه، باید با کار فرهنگی و دادوستد فرهنگی، وارد یک کشور شد. تا زمانیکه زمین، فرهنگی مهیا نباشد، آن ایدیالوژی در یک کشور جا باز نمیکند.
دموکراسی نوظهور نیز با پشتوانۀ ارتش ناتو در افغانستان برقرار است. باتوجه به تجربۀ تاریخی یک ایدیالوژی به پشتوانۀ یک ارتش در یک کشور جا باز نمیتواند؛ بل بایست نیروی فرهنگی خویش را بهکار اندازد تا زمانیکه از لحاظ تیوریک، میان دموکراسی و ارزشهای سنتی جامعه آمیزش صورت نگرفته و همزیستی برقرار نشود، دموکراسی نیز در این سرزمین جا نمیکند و خطری که سوسیالیست را تهدید میکرد، دموکراسی را نیز تهدید میکند.
عباس نقاوت