مقالات

ژست وحشتناک روشنفکری افغانی!

واژۀ «روشنفکر» در زبان فارسی معادل واژۀ intellectual در زبان فرانسه و واژۀ Enlightenment در زبان انگلیسی می‌باشد. معنی لغوی آن یعنی «شخصی که فکر و اندیشۀ روشن دارد»، اما معنای مفهومی این واژه در جوامع مختلف و حتا در دوره‌های زمانی مختلف، متفاوت بوده است. مفهوم روشنفکر به معنای امروزی‌اش به ماجرای محاکمۀ آلفرد دریفوس افسر یهودی ارتش فرانسه برمی‌گردد. دریفوس که در سال 1894 میلادی به جرم خیانت به کشورش به خلع درجه و تبعید ابدی به جزیرۀ شیطان واقع در امریکای جنوبی محکوم می‌گردد، بعد از گذشت پنج سال اسناد و مدارکی به‌دست می‌آید که بی‌گناهی وی را ثابت می‌سازد و این محاکمه را به یک مسالۀ پرتنش سیاسی تبدیل می‌کند.

به‌دنبال آن امیل زولا؛ رمان‌نویس فرانسوی نامه‌یی را تحت عنوان «من متهم می‌کنم» خطاب به رییس‌جمهور وقت می‌نویسد و در آن ارتش و دادگستری را به اعمال خلاف قانون متهم می‌کند و نشر این نامه سبب دست‌گیری زولا می‌گردد. به تعقیب آن 300 نفر به‌شمول تعدادی از نویسند‌گان، دانش‌ندان و هنرمندان بیانیه‌یی را در ارتباط با غیرقانونی بودن محاکمۀ دریفوس، امضا می‌کنند و به نشر می‌رسانند که این بیانیه به‌نام «بیانیۀ روشن‌فکران» شهرت دارد.

همین حرکت نیز سبب عقب‌نشینی حکومت و تجدید نظر در رای دادگاه می‌شود. پس از این واقعه آناتول فرانس تعریفی از روشنفکر ارایه می‌دهد که «روشنفکران آن گروهی از فرهیختگان جامعه‌اند که بی‌آن‌که تکلیف سیاسیی ورای فعالیت‌شان به آن‌ها واگذار شده باشد، در اموری دخالت می‌کنند و نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد.»

بنابراین روشنفکر شخصی است که ذهنش درد می کند و درد جامعه را حس می‌کند و می‌فهمد. او نمی‌تواند در مقابل هم‌نوعان خود بی‌پروا باشد. او با سکوت در مقابل بی‌عدالتی‌ها احساس گناه می‌کند. برای او «مظلوم» واقع شدن به همان اندازۀ « ظالم» بودن منفور است و نمی‌تواند در مقابل ظلمی‌که بر او و هم‌نوعانش روا می‌دارند، بی‌تفاوت باشد. برای دفاع از فرودستان و مظلومان و مبارزه در برابر فساد و قدرت نامشروع در جامعه احساس مسوولیت می‌کند و برای تمام این‌ها تنها یک دلیل دارد. «او یک انسان است و خود را حامل و حاوی رسالت می‌داند».

از این رو، پدیدهٔ‌ روشنفکری ارتباطی با مدرک دانشگاهی و درجۀ تحصیلات ندارد؛ زیرا روشنفکری یک نوع بصیرت‌مندی است. برای همین مخالفان دیدگاه میشل فوکو به‌ویژه ادوارد سعید باورمند است که روشنفکری ارتباطی به این ندارد که فرد چه‌قدر درس خوانده است.

متأسفانه در میان نسل جوان جامعۀ ما «روشنفکر» معادل واژۀ «تحصیل‌کرده» تعبیر می‌شود. از همین‌رو زمانی‌که جوان هم‌وطنِ ما به دانشگاه رفت، چند دورۀ درسی را تمام کرد، چند کتاب فلسفه و جامعه‌شناسی را خواند و چند قطعه شعر سرود، خود را روشنفکری به تمام معنا می‌پندارد و به‌طور وحشت‌ناکی ژست روشنفکری را به‌خود می‌گیرد و از جامعه نیز همین توقع را دارد که او را به‌عنوان یک روشنفکر و تافتۀ جدا بافته‌یی از اجتماع بپذیرد، اما هستند کسانی که به قول مولانای بزرگ «از حکایت‌ها حکایت گشته‌اند»؛ اشخاصی‌که هرگز به روی چوکی هیچ صنف درسی ننشسته‌اند اما وقتی پای صحبت‌های‌شان می‌نشینی، باور می‌کنی‌که کتاب‌های نانوشته‌یی هستند که حرف‌های زیادی برای گفتن دارند و یافته‌های‌شان را زیسته‌اند و لب‌ریزِ ناگفته‌هایی هستند که ارزش محسوب می‌شوند. این جماعت دارای فکر و اندیشه‌یی روشن هستند و به بلوغ فکری رسیده‌اند.

من می‌شناسم بی‌سوادانی را که هرگز خود را در مقام قضاوت دیگران نمی‌دانند و حتا به‌آن‌چه با چشمان خودشان می‌بینند نیز شک دارند و به‌طور مطلق باور ندارند؛ زیرا «شک داشتن» یکی از خصیصه‌های شخصیتی روشنفکران است و روح تجسس و تحقیق را همواره در آن‌ها زنده نگه می‌دارد . اما بی‌شمار دیده‌ام تحصیل‌کرده نکتایی‌پوش‌هایی را که با داشتن چند مدرک تحصیلی از معتبرترین دانشگاه‌ها، جز این‌که ساعت‌ها بنشینند و دربارۀ فلان بدگویی کنند و بهمان را تقبیح کنند و با تخریب شخصیت دیگران برای خود جایگاه بسازند، کار دیگری انجام نمی‌دهند و این جدی‌ترین و نگران‌کننده‌ترین مشکل جوانان، خصوصن جوانانی است که امکانات و شرایط تحصیلات دانشگاهی را دارند.

البته نمی‌توان تمام قصور را بر گردن جوانان انداخت. جامعۀ ما هرگز نتوانسته الگوهای خوبی از روشنفکران را برای طبقۀ جوان ارایه کند. همین است‌که جوانان ما احساس می‌کنند هر قدر ذهن خود را انبار مفاهیم و اصطلاحات علمی بسازند و هر قدر پر بخوانند روشن‌فکرتر می‌شوند.

‎همين است كه وقتی پسر و دختری دانش‌و از یک روستای دورافتاده به شهر می‌آیند و وارد دانشگاه می‌شوند، بعد از فراغت دیگر نمی‌توانند به روستا بازگردند؛ زیرا دیگر نمی‌توانند درد هم‌روستاییان خویش را بفهمند. حتا نمی‌توانند شبیهِ آن‌ها حرف بزنند. دانشگاه به تعبیر خودش از او موجودی منفعل به‌نام «روشنفکر» ساخته‌ که دیگر نمی‌تواند مردمش را بفهمد و از بالا به آن‌ها نگاه می‌کند و نه زبان آن‌ها را می‌داند و نه درد آن‌ها را حس می‌کند؛ باآن‌که سالیان درازی را کنار آن‌ها زند‌گی کرده است.

او به همه چیز پشتِ پا می‌زند و دیگر نمی‌خواهد حتا روستاییان را ببیند و می‌رود به مسیری که خودش انتخاب می‌کند و شک ندارم که به ناکجاآباد ختم می‌شود. انسانی‌که از خودش هم فرار می‌کند نه‌تنها به درد دیگران نمی‌خورد که به درد خودش هم نمی‌خورد. در صورتی‌که همین دانشگاه اگر با ارایۀ الگوها، نقش و اصول اخلاقی روشنفکران را به او انتقال می‌داد و از او می‌خواست که در کنار مطالعه و در کنار معلومات تخصصی به شناخت جامعۀ خویش نیز روی کند و دربارۀ آن بیندیشد، بعد از فراغت از دانشگاه باید درد مردم خود را بیش‌تر از خود آن‌ها حس می‌کرد و ازین‌که دیگران را نیز از خواب غفلت بیدار کند، دغدغه داشت. واژۀ روشنفکر در کشور ما به شدت بیمار است و نیاز به مداوا دارد. باید دوباره وارسی‌اش کنیم. باید ترمیمش کنیم. عده‌یی در جامعۀ ما حرفه‌شان «روشنفکری» است. این‌ها اربابانی دارند که از آن‌ها دستور می‌گیرند که در چه زمانی و در چه مسایلی با مردم یک‌جای شوند و صدای مردم شوند و احساسات مردم را در دست بگیرند. این‌ها روشنفکران فرمایشی هستند که متأسفانه «استقلال فکری» خود را به اربابان‌شان فروخته‌اند.

به قول آنتونیوگرامشی «آدم‌ها همه روشنفکر هستند، ولی همه نقش روشنفکران را در جامعه ایفا نمی‌کنند». در حقیقت برای روشنفکر بودن به معنای واقعی، تنها آگاهی از وضعیت جامعه کافی نیست و باید آن‌قدر با مردم بود که درد آن‌ها را با تمام وجود درک کرد و رنج برد. جوانان باید بدانند که اندیشه نیز هم‌چون آب در هر جایی‌که بایستد و شناور نباشد، گندیده می‌شود و مردابی می‌گردد که بوی تعفن می‌گیرد. برخی از جوانان ما با وجود داشتن قدرت عقلانی بلند، نمی‌توانند مشکلات مردم را درک کنند و در فعالیت‌های مدنی و اجتماعی مانند یک شهروند آگاه و مسوول سهم فعال داشته باشد.

این گونه جوانان به اصطلاح «روشنفکر» بسیار زود از فعالیت‌های مدنی مأیوس می‌شوند و به چیزی به نام «نقش روشنفکر» ‌باور خویش را از دست می‌دهند. تاریخ ثابت کرده است که روشنفکر با نگاه نقادانه‌یی‌که دارد حتا در دموکرات‌ترین جوامع نیز همواره با برخورد تبعیض‌‌آمیز حکومت مواجه می‌گردد و این سبب ناامیدی وی می‌گردد و با آن‌که همه مشکلات را به‌خوبی می‌فهمد باز هم زانوی غم در بغل می‌گیرد و منفعلانه به زند‌گی خود ادامه می‌دهد و این خیلی خطرناک است. این مرگ تدریجی یک روشنفکر است. زمانی‌که دردی را حس کرد اما خاموش ماند. نگفت. ننوشت. فریاد نکرد؛ زیرا در کنار کسانی‌که خودشان را به‌طور ارادی به خواب غفلت زده‌اند، کسانی هم هستند که در خواب غفلت به‌سر می‌برند بی‌آنکه بدانند. رسالت روشنفکر بیدار کردن این مردم است تا با سرنوشت‌شان بازی صورت نگیرد.

‎تقلید را کنار بگذاریم

‎جوان روشن‌فکر ما باید فراموش نکند که او نه در جامعۀ فرانسه زند‌گی می‌کند و نه در آلمان. نه در قرن 19 زندگی می‌کند و نه در قرون تاریک. او باید از وضعیت جامعۀ خود تعریف مشخصی داشته باشد و فراموش نکند که شناخت کامل از جامعه و ارزش‌های جامعۀ خودش، در قدم اول برای او اهمیت داشته باشد، زیرا به قول شریعتی «هر روشنفکر باید مواد کاری خودش را از جامعۀ خودش  بگیرد». بنابراین یک مُدل روشنفکری در جوامع غربی نمی‌تواند در جوامع شرقی نیز کاربرد داشته باشد. متعهد باشیم نه وابسته.

‎روشنفکر در مقابل انسانیت متعهد است، اما هرگز نباید از نگاه نژادی و طبقاتی وابسته باشد. وابستگی به یک گروه خاص استقلال فکر و عمل را از روشنفکر سلب می‌کند. او همواره خود را به تفکر، تعمق و تحقیق وامی‌دارد و همیشه به‌دنبال چرا و چگونگی مسایل می‌باشد. عقاید مخالفان را با دقت می‌شنود و به اصول اخلاقی پای‌بند است، زیرا میزان منطق اندیشۀ هر شخص وابسته به میزان تحمل نظریات مخالف اوست. به زبان مردم بلدیت دارد و همواره زبانش برای همه مفهوم است. در نهایت روشنفکر یک «انسان» است، با تمامی محدودیت‌ها و خطاهایش. روشنفکر قبل از این‌که به نقد جامعه بپردازد باید خویشتنِ خویش را نقد کند و تمام محدودیت‌ها و خطاهای خویش را بیش‌تر از نقاط قوت خود بشناسد، زیرا او همواره عزم «تکامل» دارد و هر ازگاهی باید جهان‌بینی خود را وارسی کند و در صورت لازم آن را ترمیم نماید و بداند که جهانِ هر کس به اندازۀ وسعت نگاه اوست. روشنفکر با تنویر افکار مردم آنان را از حقوق‌شان آگاه می‌سازد و ملتی که به حقوق خود آگاه باشد هرگز تن به ذلت و برد‌گی نخواهد داد و این است رسالت یک جوان روشنفكر.

نویسنده: زهرا تارشی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا