کابل عطا را قورت خواهد کرد؟
عطامحمد نور، روزگاری به “معلم عطا” مشهور بود. او را به خاطر خوشتیپیاش میستودند. مرگ ذبیحالله شهید او را چهرۀ اول تاجیکان بلخ ساخت. آمدن دوستم و محقق به کابل او را فرمانروای یگانه بلخ ساخت که بعد با هوش منحصر به فرد سیاسی و البته جاهطلبی خاصاش توانست قدرتش را از بدخشان تا هرات در همه شمال افغانستان گسترش دهد.
او مزار شریف را شهری بینالمللی ساخت. پایگاهی بیمانند از امکانات شهری و نظم و امنیت که پولداران عرب را توانست برای سرمایهگذاری جذب کند و سرمایهداران محلی و ملی را به کار گرفت که هر کدام پولهایشان را چطور برای آبادانی این شهر خرج کنند.
در کنار آن، توانست از بازیهای منطقهیی هم نهایت سود را برای رشد قدرتش ببرد. نیروهای خارجی که در همه جای افغانستان، جز خرابی حاصلی نداشتند با مدیریت او در شمال، مجبور به کار شدند. بعد هنر او جذب جوانان تحصیلکرده در کنارش بود که بیتوجه حتا به سابقه خانوادگی حزبیشان، توانایی آنها را به فعل تبدیل کرد. حالا او قدرتی مثالزدنی بود. هم امریکاییها به او تمکین میکردند هم همسایههای افغانستان. کشورهای آسیای میانه او را چون پادشاه شمال افغانستان پذیرایی میکردند و کشورهای جنوب از او میترسیدند.
علاوه بر اینها، تجارتی بزرگ را نیز شروع کرد. او اطرافیانش را بسیار ثروتمند ساخت. پادشاه مزار در انتخابات گذشته، نفر اول بود. والی پادشاهساز؛ لقبی بود که رسانههای غربی به او داده بودند.
اما با شروع حکومت نو، روزگار سخت او هم شروع شد. او که انتخابات را با هزینۀ هنگفتی که کرده بود به علت بیتجربگی در لابیگریهای جهانی باخت، عصبی و دستپاچه شد. یاران او ضعیف شدند. خودش به انزوا خزید. رقیب سنتیاش، جنرال دوستم سپاهش در شمال را بازسازی کرد و به عنوان معاون اول رییسجمهور پیش چشم او مانور میداد.
حکومت هم در دو سال هرگز سرپرستی او را بر ولایت بلخ رسمیت نداد. به این هم بسنده نکردند. حسابهای مالیاش را مسدود کردند. خودش ممنوعالخروج بود و تنها به مدد همسفری با عبدالله، توانست به عربستان برود.
این وقتی بود که ایرانیها هم به او خیانت کردند. کسانی که او آنها را برادر یگانه میخواند و حالا دست دوستی به دشمن این برادر دراز کرد. این بهترین بازی او بود. به جای عبدالله خودش وارد مذاکره با دولت شد و در نهایت سخنرانی باشکوه در حمایت از دولت کرد. دشمن درجه یک دولت، دوستی درجه یک شده بود، اما چرا؟
اول باید گفت چطور او استاد عطا شد؟ او برعکس باقی جهادیها دو خصوصیت ممتاز داشت. نخست، سلامت اخلاقی. هیچگاه در زندگی خصوصیاش، نشمه، زن پنهانی و علنی نداشت. به خانوادهاش وفادار بود و این او را برتری و قدرتی مثالزدنی میداد. اخلاق، نقطه ضعف بسیاری سیاستمداران است. همان نکتهیی که رییس بانک جهانی را از رسیدن به ریاست جمهوری فرانسه باز داشت. همان نکتهیی که عبدالله و دیگر جهادیها را شرمنده ساخته بود. همان نکتهیی که ترامپ را به جای خانواده کلینتون به قدرت رساند. او از این لحاظ بسیار قوی بود. هیچ شایعهیی درباره او نبود.
دوم این که او اطرافیانش را پروبال میداد. اطرافیانش را اجازه رشد میداد. از بغل او خیلیها رشد کردند، قوی شدند و یا حتا سرمایهدار شدند. همین دو نکته دو راز بزرگ موفقیت او بود.
اما ضعف بزرگ او هم تکیه به آدمهای ضعیف بود. او مثل همۀ اهل قدرت در جهان سوم عاشق چاپلوسی بود. این ضعف او را به کابل کشاند و حالا او دقیقا در جایی قرار دارد که رقیبان او یک دهه قبل ایستاده بودند.
کابل، او را نیز میتواند چون اسماعیل خان و دوستم قورت دهد؛ شهر دلفریبی که خیلیها را قورت داده است. یاران نزدیک او در حزب جمعیت نیز هیچ کدام با او یکرنگ نیستند. نه احمد ضیا، نه احمد ولی، نه عبدالله و نه هم قانونی. همه از او واهمه دارند. در کابل او خیلی تنهاست. احتمال این که پنجشیریها و شمالیوالها او را بر خود برتری دهند تقریبا صفر است. او از دو بتی ستایش کرده که دو سال تمام علیهاش بود و با آمدنش به کابل، دوستم و محقق نیز منتظر خواهند بود که جایش را پر کنند.
اسماعیل خان هم که در این چند سال ضعف، یارانش را یکی یکی به نفع او باخته بود، کمتر از طالبان از او دلچرکین نیست. حالا استاد عطای افسانهیی در شهری پر از کرشمه و دشمن، خیال بلندپروازی دارد.
آیا در سرزمین پر از خیانت افغانستان، یکی از نمکپروردههایش او را نخواهد فروخت؟ یکی از چاپلوسان، ممکن نیست، خنجری در آستین کند؟ او کابل و هزارتوهایش را نمیشناسد؟ در این شهر غریب، آیا یکی یکی شهرهای شمال را از دست نخواهد داد؟
همۀ این سوالها را گردش روزگار در چند ماه پیش رو جواب خواهد داد.
نویسنده: عارف بلخی