کارگران بیسرمایه!
میخواهم در مورد روز کارگر بنویسم اما چیزی به ذهنم نمیرسد. یکی از دوستان میگوید ما در کشور این قدر کارگر داریم که بینهایت. شما در مورد این همه بینهایت بنویسید تا آخر عمرتان هم سوژه دارید… میگویم که ما میلیونها بیکار داریم که قبلا کارگر بودند، ولی حالا نیستند. وعده یک میلیون شغل رییسجمهور هم معلوم نشد.
تعدادی هم هستند که به نان شب و روزشان محتاجند، مثلا دههزار افغانی در ماه درآمد دارند، ولی پانزدههزار کرایه خانه میدهند و دههزار افغانی میخورند و چندهزار دیگر را هم کرایه موتر و دوا و درمان میکنند. بعد با این محاسبه به کجای این معادله نامفهوم زندگی تبریک بگوییم.
دوستم نگاهی به سقف خانه میکند و سپس یکی از انگشتان مبارکش را داخل بینیاش فرو میکند و به شدت تمام یک تار موی بینیاش را میکند و میگوید:
ببین رفیق جان، حالا زمان فرق کرده، جهان کاپیتالیستی شده، مفهوم کارگر هم فرق کرده و وقتی تبریک هم میگوییم باید فرق داشته باشد.
به چهرهاش که دقیق میشوم میبینم که واقعا او میخواهد تعریف جدیدی از کارگر را داشته باشد. با حرارت ادامه میدهد:
ببین، ما کارگرانی داریم که زحمت میکشند و برای پیدا کردن چند لقمه نان چرب آدم میکشند. کسی دیگر بهخاطر عرقی که میریزد از جانب مقابل به زور هم شده پول میگیرد؛ مثلا یک نفر چندهزار دالر ناقابل از یک انسان محترم دیگر میگیرد و فقط لطف میکند با کسی که میخواهد خودش را منفجر کند همکاری میکند.
در کنار این همه بعضی از کارگران عزیز هستند که پول نمیگیرند؛ بل پول میدهند و یک شغل را میخرند و بعد با همان شغل هزار برابر پولی را که داده بود، پیدا میکنند و در مفهوم عام آن پیدا و پناه دارند.
برایش میگویم که اینها که کارگر نیستند، چند تا رشوتخور، فاسد و وطنفروش از چه وقت تا حالا اسمش کارگر شده که ما بیخبریم. اما این دوست میگوید:
ساده نباش، شرایط فرق کرده، نظام سرمایهداری بیپرسوپال است. معیارها برای کارگر بودن متفاوت شده. من همین حالا کارگر بیچارهیی را میشناسم که تلاش دارد بلند منزل سومش را افتتاح کند. یک کارگر غریب و بیچاره دیگر که قرار است مارکیت تجارتیاش را بسازد اما پول ندارد و منتظر است تا یک مقدار مواد مخدرش فروخته شود تا منزل بیست و پنجم مارکیتش تکمیل گردد. مگر حکومت میگذارد، هر روز خدا از آنها پول میگیرد.
بسیار ناراحت میشوم، دلم واقعا میسوزد و دوستم که ادامه میدهد:
حالا خبر نداری که بعضی از کارگران ما وکیل هستند. بیچارهها بهخاطر یک لقمه نان حلال مجبور میشوند هر روز به یک وزیر رای بدهند و بعد پول بگیرند. یعنی اینها خیلی زحمت میکشند. این قدر که حکومت مجبور شده یک وزارت درست کند به نام وزرات دولت در امور پارلمانی تا هر وقت اینها عرق ریختند، وزارت خشک کنند و قبل از خشک شدن عرق پیشانیهایشان دالرهایشان را بدهند که زندگیشان رنگ و رونق بگیرد و چند روزی با خانواده بروند دبی و ترکیه و کنار آبشار نیاگارا برای تفریح.
حرفهای دوستام مرا بسیار به فکر فرو برد. یعنی واقعا ما کارگران زحمتکشی در این نظام داریم که باید از آنها یاد شود اما از رفیقم که حالا حلقش از این همه حرف و نظر خشک شده بود پرسیدم: پس این کارگرانی که به نان شب و روزشان ماندهاند و در این نظام استهلاک شدهاند و نابود چه میشوند و او با خونسردی میگوید:
کدام کارگران؟ ما که در نظام سرمایهداری همان کارگرانی را داریم که یک ساعت است برایت تشریح کردم. دیگران که اصلا وجود ندارند. اگر وجود میداشتند که بیکار نمیبودند و مثل دیگران کار میکردند و عرق میریختند و پول پیدا میکردند.
گزنه/ طنز روز
مهدی ثاقب