استاد نمایشهای سیاسی؛ یک رییسجمهور بدقول
آقای غنی در دوران کمپینهای انتخاباتیاش، با نمایشهای عوامفریبانه توانست آرای میلیونی اوزبیکها و ترکتبارهای افغانستان را راحت بهدست بیاورد. با عین حرکتها توانست احمدضیا مسعود، برادر احمدشاه مسعود؛ قهرمان ملی افغانستان را از کنار عبدالله عبدالله که روزگاری همسنگر مسعود شهید بود، جدا نماید و به این ترتیب قسمتی از آرای تاجیکان و پنجشیریها را نیز کسب کند یا دستکم یک شکاف سیاسی میان هواداران داکتر عبدالله ایجاد نماید که تنها رقیب جدی انتخاباتی وی بود.
رییسجمهور غنی که در آن زمان محمدکریم خلیلی، معاون ریاست جمهوری پیشین و یکی از رهبران قومی پرنفوذ هزارهها را نیز با پا در میانی کرزی بهطرف خود کشانده بود و از آرای میلیونی هزارهها دل جمع بود، نیاز به هیچ نمایش سیاسی و حرکتهای پوپولیستی اضافی در میان هزارهها نمیدید و هرگز زحمت یک تظاهر وجدانکش را در آن هنگام به خود نداد.
جنرال دوستم یکی از قمندانان جنگی مشهور است. دوستم همیشه در برنامههای نظامی خوب درخشیده است. کنار رفتن دوستم از پهلوی داکتر نجیبالله تختوبخت او را واژگون کرد. طالبان و نیروهای متجاوز پاکستانی نیز به نیکی میدانند که دوستم چه غول نظامی است. حماسه دشت لیلی را بهطور حتم سردمداران طالبان بهخاطر دارند.
غنی به خوبی میدانست که وجود دوستم به عنوان معاون اول وی هیچ خطر سیاسی را متوجه برنامههای او نمیسازد، اما در فاز بعد سفرهای دوستم به شمال به هدف سرکوبی طالبان و تروریستها که هدف ناامنسازی شمال را به عهده دارند، رییسجمهور را وارخطا ساخت. چون همه مشاوران سیاسی-امنیتی اشرفغنی به این نکته واقف بودهاند که اگر دوستم همچنان فرصت سفر به شمال را داشته باشد، هیچ پروژۀ امنیتی در شمال قابلیت تطبیق پیدا نخواهد کرد که پتانشیل موجود طالبسازی که به همت دهساله کرزی احیا شده بود و اکنون وقت بهرهگیریاش سر رسیده نیز بهدست وی نابود خواهد شد.
از این رو، دوستم را روی تله ایشچی قرار داد و یک رهبر کاریزماتیک و مردمی را چنان بدنام و سرافگنده ساخت که او مجبور شد نظارهگر تاراج امنیت شمال و زادگاهش باشد، بدون اینکه یارای کشیدن آه سردی را داشته باشد.
صلاحالدین ربانی، وارث شهید ربانی و آدرس بزرگی برای تاجیکهای شمال کشور است. عنوان ربانی بر او کفایت میکند. بخش بزرگی از تاجیکان شهید ربانی را پدر معنوی خود میدانند و آن را اسطوره زنجیرشکن ظلم و ستم میبینند. کما اینکه خیلی از واقعیت هم دور نیست. ربانی اولین تاجیک است که با تلاشهای زیاد، تاجیکان را از انزوای سیاسی قرون متمادی رهایی بخشید. امروزه آنچه را در معادله قدرت از آدرس تاجیکها میبینیم بدون تردید سنگمایههایش بهدست ربانی گذاشته شده بود و به همت او به ثمر هم نشست.
بحث احمدضیا کمی متفاوت است. قصه احمدضیا از همان اول نیز مفت بود. تنها دغدغۀ احمدضیا داشتن چوکی، چند عراده موتر زرهی، دیوان و دفتر و داشتن سفرخرچهایی بود که سفرهای خارجی و عیشونوش اطرفیانش را احتوا کرده بتواند. اما نکته قابل تامل در بیرون انداختن احمدضیا این است که غنی جز هدف گشترش یک اقتدار گمشده بر هیچ تعهدی پایبند نیست. شاید احمدضیا ظرفیت سیاست کردن را ندارد، ولی قولی که رییسجمهور به او داده بود، با راندن او از کنار قدرت چه میشود؟ دستکم بنا به عرف وطنی خود ما، احمدضیا با یک «مرد» قول وفاداری داده بود.
اوضاع داکتر عبدالله به عنوان شریک اصلی ساختار حکومت وحدت ملی نیز به همه معلوم است. توافقنامه سیاسی حکومت وحدت ملی آیینۀ تمامنمای شراکت عبدالله وغنی است.
حالا که رییسجمهور اطرافش را پاک کرده، تنها سه نفر که پیشتر از این جزو نصاب سیاسی کشور نبودند، شریک بخشی از برنامهریزیهای سیاسی اشرفغنی شدهاند. غیر از این سه نفر، کابینه جز یک مشت کارگران مزدبگیر، حیثیت دیگری برای رییسجمهور ندارد.
انتخابات بعدی ریاست جمهوری در حال نزدیک شدن است. دیگر اوزبیکها بانک رای نخواهند بود یا دستکم رای رایگان نخواهند داشت. تاجیکها هم بهخوبی درک کردهاند که غنی تحت هیچ شرایط، شریک خوبی برای قدرت نیست و آنان کمر را برای از سرگیری یک مبارزه جدی سیاسی بیش از پیش محکم بستهاند. تلاشهای جمعیت اسلامی؛ بزرگترین حزب سیاسی جهادی متعلق به تاجیکان بیانگر این واقعیت است.
با این وصف رفتن آقای غنی به سوی انتخابات بعدی ریاست جمهوری دشوارتر از قبل مینماید. اما هنوز فرصت است که روی آرای هزارهها حساب باز کند. دستکم تلاش در این حوزه بینتیجه نخواهد بود. محمد محقق و کریم خلیلی هم به عنوان دو رهبر صاحب رسوخ هزارهها مطلق به این درک رسیدهاند که غنی شریک قابل اعتمادی برای سیاست نیست که هیچ، خطرناکتر این است که او در فکر برگشت قدرت به عصر داوودخانی نیز است و چنین تفکری برای اقوام غیر پشتون زنگ خطر را به صدا در آورده میتواند.
اما سرور دانش در این میان فرصت داشته است که در قلمرو فعالیتهای فرهنگی و گاهی در برخی از برنامههای بازسازی ویژۀ مناطق مرکزی جولان دهد. او که این روزها فکر میکند داعیۀ رهبری هزارهها را دور زده، صادقانهترین خدمتگذار سیاسی غنی شده است. به کار گرفتن یکی دو روزنامه، استفاده از چند دفتر فرهنگی که با بودجۀ تخصیصی فرهنگی ارگ ایجاد شدهاند و با شماری از «فیسبوکچلونکی»ها در جامعه هزاره، برای اشاعه پروپاگنداهای ارگ سخت در تلاش است که قدرتاش را محکم کند و کریم خلیلی را که زمانی به او راه رفتن یاد داده بود، به شدت کنار زده و خانهنشین سازد. در کنار این، بر اساس گفتههای برخی از نزدیکان آقای دانش، وی از سردرگمی معاونت اول ریاستجمهوری در ساختار دولت نیز بسی خرسند است و جای جولانی بیشتر را در نبود وی برای خود میبیند.
رییسجمهور غنی با روی کار آوردن دانش با یک تیر دو هدف را به خوبی نشانه رفته است. حالا ثقل برنامههای بعدیاش را به سوی مناطق مرکزی یا به قول خودش «افغانستان مرکزی» متمرکز ساخته است.
آقای غنی در حاشیۀ مراسم افتتاح پروژه جادۀ یکهولنگ-درهصوف، کودکی را بر دوشاش نشاند و با چیغ گفت که جنرال مراد را به حیث معین ارشد امنیتی وزارت امور داخله تعیین کردهام.
این حرکت واقعا نمایش سیاسی عوامفریبانه بود. از یاد نبریم که دستهای تاجیکها و اوزبیکها را نیز بلند برده بود، ولی همه دیدند که چگونه پس بر زمین هم زد. حالا نوبت هزارههاست و تمام دغدغۀ غنی، انتخابات ریاست جمهوری آینده میباشد. اگر او توانست توپاش را در این انتخابات به دروازه رساند، بعد شاهد خواهیم بود که هزارهها را نیز چگونه بر زمین بزند. قلب کودک محروم بامیانی بهخوبی روی دوش رییسجمهور درد میکرد و دهنکجی تلخی داشت. حس معصوم کودکانهاش درک میکرد که این روی دوش کشیدن رییسجمهوری بدقول، روزی بر زمین کوبیدن را نیز در پی دارد.
چنین حرکتهای نمایشی در هیچ جای دنیا کاربرد ندارد، اما جای تاسف است که در افغانستان حرکتهای عوامفریبانه به عنوان موثرترین ابزار هنوز کاربرد وسیع دارد. چه نیاز است که رییسجمهور کودکی را روی دوشاش بکشد؟ آیا تبسم طفل نبود؟ آیا او هزاره نبود؟ او که ماهها در اسارت افراطگرایان اتنیکی بهنام داعش یا طالب زجرکش شد، چرا رییسجمهور حتا به مکلفیتهای وظیفهیی و قانونیاش عمل نکرد؟ آقای غنی حتا به نماز جنازهاش حاضر نشد. همه روزه جوانان هزاره در مسیر شاهراهها به جرم هزاره بودن سر بریده میشوند، به اسارت گرفته میشوند، کجاست رییسجمهور که مسوولیتاش را در برابر آنان ادا کند؟
به بحث جنبش روشنایی کاری ندارم، ولی به همه چون آفتاب هویداست که انتقال برق از مسیر بامیان هم به صرفه است و هم استحکام پروژهیی را بهدنبال دارد، اما چون از مرکز «هزارهجات» میگذرد، رییسجمهور و اطرافیانش به کمک همین سرور دانش، تمام تلاشهای خود را به خرج دادند تا این پروژه را منحرف سازند. اطفالی که در مغارههای کوههای بامیان زندگی میکنند، هزاره نیستند؟ هیچ لزومی ندارد که رییسجمهور طفلی را بر دوشاش بنشاند. اگر این همه در حق مردم هزاره صادق است و اگر خانه داده نمیتواند، مغارههای تاریک را روشن کند.
انتقال برق نه تنها به نفع مردم هزارۀ بامیان بود که به نفع دولت و توسعه اقتصادی مملک نیز بود، اما چون رییسجمهور از انکشاف زودرس هزارهها هراس دارد، اجازه نداد برق از مسیر بامیان بگذرد. اشرفغنی بیش از هر چیز دیگری بهدنبال اقتدار گمشدهیی است که فکر میکند کودتای ۵۷ آن اقتدار را زایل ساخته بود. حالا که به اریکۀ قدرت تکیه زده، کلهاش پر است از هوای برگشت همان اقتدار.
بنابراین هر پدیده که این پروژه را به خطر بیندازد، توسط او به چالش کشیده میشود. انتقال برق از مسیر بامیان هم یکی از برنامههایی بود که انکشاف زودرس مناطق مرکزی یا لااقل انکشاف بشری آن را بهدنبال داشت. این انکشاف بهنظر رییسجمهور و مشاوران اتنیکیاش، خطر بالقوهیی برای به زیر کشیدن اقتداری خواهد بود که رییسجمهور از حالا بهدنبالش افتاده است. بنابراین چنین پروژهها تحت هیچ شرایطی قابلیت تطبیق نخواهند یافت.
اینجاست که بلند کردن کودک بامیانی که از سر و رویش فقر، محرومیت و تبعیض میبارد؛ جز عوامفریبی چیز دیگری نیست. دستکم این نمایش به باور این قلم شگون خوبی در پی ندارد.
نویسنده: عادل پیکان