شاهقلی مرتضوی!
- میگویند رستم وقتی بامیان را گرفت، به عنوان تاجر نمک وارد بازار شد. بعد دختر پادشاه را با نمک فریفت و پادشاه را کشت. در برگشت دختر شروع کرد به گریه. رستم از پای او شش لایه ابریشم را بیرون کشید و بعد دید کاهی در یکی از این لایهها پای دختر را آزرده است. سپس دستور داد او را جزا دهند که تو با پدری که بین شش لایه ابریشم نگهات داشته بود چنین کردی با ما چگونه خیانت خواهی کرد؟
حکایت شاهحسین مرتضوی و نجیب آزاد؛ سخنگویان رییس جمهوری این گونه است، اولی که محبوب روشنفکران و روزنامهنگاران بود و هر روز در رسانههای مختلف به اشکال گوناگون حکومت را با تندترین شکل نقد میکرد و دومی که برای ملاعمر، فاتحه نوشته بود و حکومت را به زشتترین الفاظ خطاب میکرد با یک پست معاونت سخنگویی، روح، وجدان و رفقای قبلی را فروختند.
حالا این کالبدهای بیروح با حکومت چه خواهند کرد؟ مطمینا روزی با یک لقمه دندانگیر دیگر حکومت را نیز میفروشند. این فرمول قدیمی، اما فعلا برای حکومت سنگرهای مستحکم است.
شاهحسین که میان مردم به شاهقلی معروف شده، روزنامهنگاری منتقد بود که به تازگی از دانشگاه کاتب دروس ابتدایی سیاست را پاس کرده است، در دوران کمپاین انتخاباتی آن را با آقای غنی معامله کرد، اما پس از قدرت، محمد اشرف غنی او را مدتی فراموش کرد.
این فراموشی از او منتقدی وحشتناک ساخت که حتا دین و دندان رییسجمهور را هم به استهزا میگرفت. اعطای معاونت سخنگویی اما همه چیز را تغییر داد. دندان رییس جمهوری برای او حالا معادن الماس شدند و دین رییس دنیای او. و بیتردید همین که باز از چشم بیفتد، جبههاش صد و هشتاد درجه تغییر خواهد کرد.
این حکایت افغانستان در یک قرن گذشته بوده است؛ حکومت چاپلوسها و دلقکها. چاپلوسها و دلقکها با تملق قدرت، اول رشد میکردهاند و چون قدرت تغییر میکرده، ممدوح این چاپلوسها نیز عوض میشده است.
حکایت امیر فتحمحمد خان که سه حکومت را در قرن نوزده به عدم فرستاد عین چیز است. صبح مداح همایون و دشمن زمان خان، شب نوکر زمان خان و دشمن همایون و فردایش کسی که چشمهای زمان خان را در شینوار معامله کرد و امپراتوری خراسانی او را نابود کرد.
چاپلوسها هیچ وقت، کارمندان خوبی نیستند؛ چون به کاری که میکنند باور ندارند. چاپلوسها هیچ نظری ندارند، هم بنده بادمجانند و هم دشمن بادمجان. چاپلوسها دلیل اصلی نابودی سیستمهای سیاسی در افغانستان استند. حالا متاسفانه چاپلوسها در سطح اول حکومت جا گرفتهاند و هر روز از طریق تلویزیونها به خانههای مردم میآیند تا باقیمانده اخلاق عمومی را هم گندیده کنند. دلقکها نیز با وارونه جلوه دادن اوضاع و برپایی مهمانیها، مایۀ شادمانی و دلگرمی زودگذر دربار میشدند.
و بدتر از همه، با وجود چاپلوسهای رنگین، امیدی به رشد جریان روشنفکری در افغانستان نیست. روشنفکری که ایمانش را به نانی بفروشد و از زبانش دکانی برای نانگری بسازد، آفت بزرگ ویرانی و تباهی جامعه است.
همان چیزی که مارکس آن را لمپن مینامید و آن را سبب اصلی تباهی انقلاب و جمهوری فرانسه میشمرد. چاپلوسها همان طور که ایمان ندارند، مرز هم ندارند. از زمانی به زمانی و از درباری به درباری میلغزند. برای این، چاپلوسها در حکومتهای ضعیف همیشه هستند.
چاپلوسها و دلقکها مدام با بورس بوتی در دست، کنار پای همه امرا خودنمایی میکنند و زشتترین کارها را با چربزبانی برای آنها زیباترین چیز نشان میدهند. این فقط اطراف رییسجمهور نیست. اطراف اتمر، محقق، عبدالله و خلاصه همۀ اربابان قدرت جمعی چاپلوس در حلقۀ اول استند. برای این که به آنها رضایت خاطر بدهند، اخبار راست را دروغ و زشتی را زیبا میسازند تا آنها را با وعده صدسال بعد بفریبند و گروهی همکار خودشان را به عنوان دانشمند به اربابانشان بفروشند.
برای شاهحسین مرتضوی اما باید متاسف بود. او قرار نبود سردستۀ چاپلوسان حکومتی شود. جامعه روشنفکر و روزنامهنگاران آزاد امیدوار بودند با وجود او پلی به دربار بزنند و خواستهها، نقدها و نظراتشان شنیده شود. او را در هیات فلتری برای قشنگ ساختن نقد نمیخواستند، اما او خیلی زود در نقش جدیداش جامه بدل کرد.
اگر رییسجمهور آب بگوید او آن قدر دهانش آب میافتد که رییسجمهور هم متعجب میشود. همان طور که همه حیرت میکنند. رییسجمهور اگر بخواهد با مردم و برای مردم باشد باید رابطی سالم پیدا کند که حقایق را بین او و مردم وارونه و اغراق نکند.
حکومتی که نمیتواند دستآوردهای عظیماش بهشمول پنج برابر شدن زیربناهای اقتصادی در سه سال را برای مردم توضیح دهد، در واقع سخنگو ندارد. چاپلوسها نمیتوانند مردم را راضی کنند؛ چون از بس که مسایل را وارونه نشان دادهاند، مردم از آنها خسته شدهاند.
حکومت به گروهی از سخنگویان متخصص نیاز دارد که برنامهها و کارهای حکومت را به درستی تشریح کنند، نه اینکه به مقابلهجویی با افکار عامه بپردازند. اینکه بندهای برق ساختهشده که ده برابر کار ده سال کرزی است، هشتهزار کیلومتر سرک و سیاست خارجی مدون و برنامههای جامع اقتصادی، فرهنگی و امنیتی به درستی برای مردم پیامرسانی نشده، اینها از بیزبانی حکومت است. این مثل گنگی خوابدیده است؛ حکومتی که چاپلوسها گوشاش را کر کرده است. برای این است که مردم شاهحسین را شاهقلی و دلقک میبیند تا سخنگو. از شاهقلی جماعت، هیچ امیدی نیست!
نویسنده: فیصل یقین