اشخاص بهجای استراتیژی
ایتلافهای سیاسی در سایۀ فقر مفاهیم
ایتلافهای سیاسی معمولا بهعنوان یک راهبرد استراتیژیک معطوف به تحقق اهداف و خواستههای مشترک شکل میگیرد که تا دست یافتن به این اهداف به ندرت دستخوش فروپاشی میشود.
در کشورهای با ثبات، ایتلافهای سیاسی معمولا دولتبرانداز و دولتسازاند که با ایجاد تغییر در محتوای مفاهیم کلیدی بهمنظور عرضه خدمات بهتر و جلب اعتماد و رضایت شهروندان، تلاشها و صفآرایی سیاسیشان توجیهپذیر میگردند.
در افغانستان اما ایتلافهای سیاسی معمولا در خلای اهداف تعریفشده و استراتیژیک صورت میگیرد که دست کم در سه دهه اخیر ایتلافهای متعددی که در برشهای مختلف زمانی صورت گرفته، به استثنای ایتلاف علیه دولت داکتر نجیبالله، هیچ کدام به تشکیل و یا براندازی نظام سیاسی منجر نگردیده است.
در روزهای اخیر که خبر شکلگیری ایتلاف برای نجات افغانستان از اقامتگاه جنرال دوستم مقیم شهر انکارا پایتخت ترکیه روی آنتنهای خبری رفت، در واقع دومین ایتلاف درشت سیاسی پس از تشکیل شورای ثبات و حراست میباشد که در محور اعضای بلندرتبه دولت اما ناراضی از دولت عرض قامت مینماید.
آن گونه که از اعلامیه اصلی این ایتلاف بر میآید، اهداف کلیدی آن اصلاح دولت معطوف به بازگرداندن صلاحیتهای اجرایی معاون اول ریاست جمهوری و معاون دوم ریاست اجرایی، بازگرداندن صلاحیتهای چند وزیر، رسیدگی به پرونده چند حادثه تروریستی و بازنگری در ساختار کمیسونهای انتخاباتی اعلان شده است.
هرگاه اهداف اعلانشده با توجه به نابسامانیهای امنیتی و آشفتگیهای سیاسی و مدیریتی در افغانستان مورد تامل و تفسیر قرار گیرند، هیچ کدام از این موارد از اهمیت استراتیژیک و ظرفیت مفهومی برخوردار نیست که تاکید و پا فشردن بر آن بتوانند شرایط و امکان ایجاد تغییر و تحول را در ساختارهای اساسی کشور و تامین امنیت و آسایش مردم فراهم نمایند.
مشکل بنیادی نظام سیاسی در این کشور و ایتلافهای سیاسی که در مخالفت با نظام شکل میگیرند، فقدان افق تفکر و فقر مفاهیم کلیدی توسعه و مدیریت میباشد که همین کمبود نظام سیاسی را به دستگاه ناکارآمد و اهمیت ایتلافهای سیاسی را به اتحادیههای مقطعی تقلیل بخشیده و بیاثر میسازد.
رسم دیرینه سیاسی در این کشور این است که در اهداف تلاشها و مبارزات سیاسی، اشخاص بر جای مفاهیم مینشینند و از همین رو به جای تاکید بر اصلاح و دگردیسی مفاهیم، جابهجایی و تغییر افراد، تغییر در ساختار مفاهیم پنداشته میشود.
واقعیت اما این است که مشکل ما در افغانستان با افراد نیست و با تغییر و تبدیلی افراد از یک موقعیت به موقعیت دیگر، گره از مشکلات اصلی بازنمیشود.
مشکل اصلی که عوامل تمام بیسامانیها و ناگواریهای سیاسی اجتماعی از آن آب میخورند، در واقع فقر و فهم مفاهیم کلیدی توسعه و امنیت میباشد که وضعیت موجود را پدید آورده است.
فقر و فهم مفاهیم مصیبت کلانی در این کشور است که برای مهار این مصیبت، روزنه هیچ گونه امیدواری گشوده نشده است. همان گونه که اشاره رفت، در اغلب موارد افراد با مفاهیم اشتباه گرفته میشوند و اعمال تغییرات روبنایی، توسعه مفاهیم پنداشه میشود. در حالی که در فقدان مفاهیم تعریفشده و پذیرفتهشده، هر تغییر روبنایی ادامه وضعیت موجود بوده و در ساختار و محتوای میکانیزم موجود تغییر و تحولی پدیدار نمیگردد.
از همین رو خیلی مهم بود که ایتلاف بررای نجات افغانستان یک سلسله مفاهیم کیلدی مثلا اهلی ساختن سیاست، تحقق عدالت اجتماعی معطوف به شهروندمداری و خیلی مفاهیم دیگر که بخشی از بدنه اصلی توسعه و امنیت دانسته میشوند را بخشی از اهداف سیاسیشان برمیگزیدند تا میان اهداف این ایتلاف و نجات مردم افغانستان از مصیبت جاری، پیوند مستحکم ایجاد گردیده و تلاشهای سیاسی این ایتلاف از اهمیت استراتیژیک برخوردار میگردید.
اهدافی را که در حال حاضر این ایتلاف مورد تاکید قرار داده است، نه تنها که از اهمیت استراتیژیک برخوردار نیستند، بل در نگاهی ژرف سیاسی امکان زوال زودرس آن را در یک چرخش و سازش کوچک سیاسی محتمل میسازد.
هر گونه تلاش سیاسی و یا ایتلاف سیاسی که به منظور مهار جنگ و خشونت در افغانستان صورت بگیرد، اقدام نیک دانسته میشود، اما حل مشکل اساسی در این کشور زمانی امکانپذیر میگردد، که تلاشهای سیاسی، معطوف به اصلاح و غنامندی مفاهیم کلیدی استوار گردیده و مفاهیمی چون، توسعۀ دموکراسی، تحقق عدالت اجتماعی و تامین حقوق شهروندی، بخشی از ملکفیتهای قانونی و بخشی از بدنۀ ساختار نظام سیاسی تعریف گردد تا سایه مدیران دولت نتواند بر آن اثر گذارد.