دغدغههای پس از هشت مارچ/ زنانی که نباید مادر شوند!
در سرزمینی که دینش بدون شرطوقید، بهتریناش را «بهشت» پاداشی برای مادربودن تعیین کرده، اما آییناش زن را جنس دوم و فرومایه میداند، دیگر برای زنان چه دلیلی باقی میماند برای مادرنشدن، وقتی در بسیاری موارد آیین بر دین پیشی گرفته است و به مراتب برتری جسته.
افغانستان سالها است سرزمین مادرانی است که دل از دار دنیا گرفتهاند و به عاقبتی دل بستهاند که هزار حرفوحدیث در پیاش دارد. مادران افغانی، خموشترین و ناامیدترین زنان دنیا هستند که همواره در آن خاک برای گریز از ذلت زنبودن تن به مادرشدن دادهاند. اما آیا به راستی مادری دوای درد زنان افغانستان است؟ آیا واقعن مادرشدن، راه حل درستی است برای فرار از ذلتهای بیشمار خانواده و جامعه؟ آیا آپارتاید جنسی با بحث مادرشدن، سرپوش گذاشته میشود؟
تجربههای اجتماعی در کشور ما نشان میدهد که اغلب زنان این سرزمین از جایگاه مادری به عنوان پناهگاهی برای بهدستآوردن عشق، عاطفه، رحم و احترام شوهر استفاده میکنند و انتظار دارند تمام نداشتههای اجتماعی و عاطفیشان را که خانواده و جامعه به دلیل جنسشان از آنها گرفته است، با کسب مقام مادری به دست آورند. زنان در جامعۀ ما برای ماندن در زیر چتر محبت مردان، بارها از این مقام استفاده کردهاند، از چهاردهسالگی تا چهلسالگی، از یکبار تا پانزدهبار!
تاریخ کممهری مردان و قلدربازیهای جنسیشان در افغانستان، به زمان شکلگیری شخصیت جنسیشان برمیگردد. این بحث نیازی به توضیح و روشنی انداختن ندارد. زنان افغان، همواره مستندهای تاریخی بیشماری دارند که با استناد به آنها به راحتی میتوانند در عرصۀ بینالمللی ثابت کنند که مردانشان در بیمهری و بیشفقتی رقیب ندارند و گوی سبقت را از تمام مردان دنیا ربودهاند.
برای یادآوری و اثبات سخن، واضحترین نمونه این بدمهری و بیرحمی را میتوان در تمثیل بزرگ مردان پایتخت در مورد فرخنده دید. زنی که مرگش مردان پایتخت و تفکر مردبرتری افغانی را روسیاه تاریخ کرد. خبری که تا دورترین نقاط دنیا رسوخ کرد و به راستی که همه را با بنبست انسانیت و مهربانی مواجه ساخت. بنابراین با ذکر تنها همین نمونه، یادآور مردانگی افغانستان میشویم و میگذریم از این تاریخ باربار روسیاه.
اما این نوشته روی سخنش با آن نوع از زنان افغان است که در نهایت درماندگی، برای دوری از ظلم تاریخی مردانشان به مادری روی میآورند و آرامش خویش را در وادی «مادربودن» میجویند. زنان مظلومی که برای فرار از دوزخ این دنیایشان، گاه تا پانزدهبار تن به حاملگی دادهاند و با آبادکردن فرزندانشان، خشت خشت فروریختهاند. راز بقای زنانگی در افغانستان، وحشتناکترین تمثیل دادخواهی برای بودن است. بهدین صورت که زنان افغانستان حامله میشوند، پس هستند!
در چنین فضای فکری، مادرانگی چه تعریفی، چه قدرتی و چه تقدسی دارد؟ آیا به راستی برای رسیدن به سایهسار بهشتی جامعه، فقط باید مادربود و این عمل فقط تغییر فیزیکی است که در بدن زن رخ میدهد؟ آیا اصلن امکان دارد قبل از اینکه زنی موفق بود، مادری توانمند شد؟ چرا مادرشدنهای مداوم در افغانستان اشتباه قلمداد میشود؟ (این مقاله دربرگیرندۀ مشکلها، نارساییها و کمبودهای موجود در سیستم پزشکی نیست.)
اصولیترین و ابتداییترین رابطه مادر و فرزند در بدو تولد است. در این پروسه، مادر مسوول انتقال میراث فرهنگی و داشتههای اجتماعی خویش است تا کودک دختر یا پسر را برای ورود به جامعه آماده کند. اجتماعی که از جامعۀ کوچک خانه آغاز میشود و تا جامعه بزرگ کودکستان و دانشگاه ادامه مییابد. مادر به عنوان تربیتکننده و رهبر، اولین نقشساز ضمیر کودک خویش است. او با کسب مقام مادری در جایگاهی قرار میگیرد که برای کودک هر حرف و هر حرکتش، حرف اولوآخر قلمداد میشود. کودک در پروسۀ یادگیری و تربیت، از همان آغاز در پیشگاه مادر زانوی شاگردی بر زمین میگذارد و مادر معلم بایدونبایدهای اجتماعی کودکش میشود. کودک از هر رفتار مادر با شوق الگو میگیرد، او مادر را در مقابل خویش میگذارد و با هر کنش و با هر کلام مادر چون آینهیی از وی تقلید مطلق میکند.
کودک بیش از اینکه از شیوۀ بیانی مادر بیاموزد، از شیوۀ برخوردی مادر درس میگیرد؛ زندگی مادر را با دلوجان لمس میکند و از این راه خویشتن را میسازد و به مادر نه تنها به عنوان فرشتۀ رزقوروزیاش مینگرد، بل شعروشعور را هم از او به عنوان وحی مطلق، میپذیرد. کودک از همان اول خمیرمایۀ رفتارهای متزلزل یا پایدار خویش را از مادر میگیرد و تا همیشه با خود حفظ میکند. سالهای کودکی، دوران شکلگیری شخصیت جوانی است؛ زیرا انسان به دلیل اجتماعیبودن به صورت مداوم، تلاش در یادگیری دارد. «دامان مادر، مدرسۀ کودک است و بند قنداق نوزاد دقیقن همان بند تربیتی جامعه است.»
اما آیا زن افغان، برای به دست گرفتن این بند تربیتی جامعۀ به بنبسترسیده آماده است؟
زنان افغان در ظلمپذیری، سکوت، تحمل، صبوری و در نهایت بندگیوبردگی تاریخی طولانی دارند. آنان با ماندن در حرمسراهای بردگی، هویت خویش را تعریف میکنند و بالاتر از جنس تحقیرشده و تحمیلشدۀ خویش از طریق جامعۀ یکقطبی، چیزی نمیدانند.
زنانی مستثنا هم در افغانستان هستند که تلاش دارند در این دورۀ گذار، از این ظلم و تحقیر اجتماعیسیاسی بگذرند و تعریف حرمسرایی خویش را ابتدا در کشور و سپس در سطح جهانی به چالش بکشند، اما هیچ جای دنیا، جامعه براساس استثناهای موجود ساخته نمیشود. بیدرنگ باید گفت: زنان افغانستان به هیچ عنوان به دلیل صفاتی چون بردگی و بندگی، سکوت و صبوری که اکنون جنبۀ مثبت با بازتعریف زن خوب یافته است، مادرانی خوبی نبودهاند و نخواهند شد.
این مادران تحقیرشده در سیستم مردسالارِ زنستیز، سالهاست به پرورش کودکانی مشغولاند که اگر دختر باشد، نقش دیگربارۀ مادر را با پذیرش ظلم، بازی میکند و به نوعی تداومدهندۀ نقش سنتی مادران خویشاند و اگر پسر باشد، با نوع تربیت مادرِ تحقیرشده، سرور میماند. مادران افغان، در طول تاریخ مادری خویش، نه تنها موفق نشدهاند که این آپارتاید جنسی را از خانه تا جامعه حذف کنند، بل با مجموعهیی از رفتارهای ناسنجیدۀ خویش، به آن دامن زدهاند. این زنان در خانواده بدون اندیشیدن و دور از هرگونه هدفی، نادانسته هیزم کورههای زنسوزی سرزمینشان شدهاند و با حفظ نقش حاشیهیی خود در خانه، با تربیت دخترانی ترسو و غیرمستقل و با بارآوردن و تربیت پسرانی زورگو و مستقل در تداوم چرخه سنتی زورپذیری و زورگویی در جامعه، نقش چشمگیر و غیرقابل انکاری داشتهاند! زنانی اینچنینی باعث تباهی خویش و جامعه خویشند.
بدون شک مادری، مقدسترین جایگاه تاریخی است، اما به شرطی که نقش پیامبری خویش را باور کند و اطرافیانش را هم باورمند بسازد. تاریخ زنستیزی، بیوقفه در افغانستان نشان داده است که زنان محتاج این سرزمین هنوز آمادۀ پذیرفتن نقش اجتماعی تاثیرگذار خویش نیستند و در حقیقت نمیدانند که میتوانند با تغیر نوع رفتار مادری خویش، هم دنیای خود و هم دنیای مردانشان را متحول سازند.
مادران هنوز نمیدانند که هیچ مردی بدون تربیت آنها نمیتواند به معراج برود. مادر ظلمپذیر افغان، با پذیرش انواع خشونتهای موجود بهویژه خشونتهای آموزشی و اقتصادی به صورت غیرمستقیم به کودک دخترش میآموزد که بدون حضور در اجتماع میتواند در حرمسرایی که مردی به نام و نقش شوهر آن را خواهد ساخت، مادر شود و احترام و عاطفه گدایی کند و چشمش به لقمهنانی بماند که شوهر به خانه میآورد.
مادر افغان، به کودک پسر خویش میآموزد که میشود چون مادرش زنی را نشانه رفت و با نگهداشتنش در چهاردیواری خانه، نانآور و فرماندهاش شد. پسران کوچک از دامن چنین زنان ترسویی، قلدر اجتماعی میشوند و هم به خود آسیب میزنند و هم به دیگران. در هر دورۀ تربیتی با پرورش دادن نسلی زندانپذیر «دختر» و زندانبان «پسر»، جلوی هرگونه قیام اجتماعی را برای تغییر جامعه سد ساختهاند و عروج انسان را با تاخیر دههها روبهرو نمودهاند.
زنان افغان بیش از اینکه زن باشند، مادرانی منفعل و تاثیرپذیرند. چگونه ممکن است از زنان تاثیرپذیر مادرانی تاثیرگذار انتظار داشت. چرخۀ سنتی نوع مادری در افغانستان، باعث شده تا مسیر تکامل انسان در جامعۀ ما به کندی پیش برود و در بسیاری از زمانها و مکانها در ناامیدانهترین حالت به توقف کامل برسد. سنگسارها، گوشوبینی بریدنها، قتلهای ناموسی، غیرتهای کاذب، اسیدپاشیدنها، حذف به عمد زنان در سطح مدیریت و تصمیمگیریهای بزرگ، حفظ و ادامۀ خشونتهای آموزشی و اقتصادی و بسیاری موارد دیگر مصداق سخنی است که در بالا گفته شد. نمیشود منکر شد که در افغانستان چرخۀ تکامل انسان بارهاوبارها به ایستایی کامل رسیده و این دلیل بیشتر فجایعی است که افغانستان با آن مواجه است.
زنان بلاخره باید در برههیی از تاریخ متوجه شوند که بند تربیتی جامعه ارتباط مستقیمی با بند قنداق نوزادشان دارد و باید امپراطوری مردان را در خانۀ خویش منهدم کنند و به جای امپراطور و کنیز، انسان روانۀ جامعه کنند. مادر آگاه باید تخت برابری انسانیت را برای کودکان در خانه بنا کند و کودک دختر و پسرش را برای پذیرفتن این برابری، آموزش دهد و اگر لازم شد، کودک سرکشی که به جای برابری برتری میجوید – چه دختر وچه پسر، را مجازات کند.
مادری مسوولیت خطیری است در سرزمینی که هویت با جنس، رابطه تنگاتنگ دارد و زنان افغان باید همواره به یاد داشته باشند که مادری مترادفش را در واژههای رهبری و پیامبری مییابد و فرمول ظلمپذیری در تناقض رفتار یک پیامبر قرار میگیرد. زنان دیر یا زود باید بهیاد بیاورند که پیامبران جامعه خویشاند.
دکتور حمیرا قادری؛ نویسنده و استاد دانشگاه
بسی بسیار منطقی و تأمل برانگیز و زیبا بود این نوشته عمیقا صادقانه و دلنشین! متاسفانه امروزه این درد و داغ و افسوس تنها مختص زنان مظلوم و دربند افغانستانی نیست و شامل بسیاری از همجنسانشان دربیشتر از کشورهای توسعه نیافته با زیرساختهای کهنه سنتی از جمله ایران و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه میشود البته با شدت و حدت متفاوت! و فکر میکنم دلیل اصلی این ستم مضاعف بر زنان جوامع این نوع کشورها را در فرسودگی و از تک و تا افتادن زیرساخت مذهبی سنتی و پر از زنگاره و آلاینده های فکری و فرهنگی آن برای اصلاح و هدایت و تکامل نسبی جوامعشان دانست! به نظر من باور دینی و استیلا و حاکمیت نامحدود و جابرانه اسلام و مذاهب کاملا ایستا و ارتجاعی دراین جوامع ،بزرگترین آفت فکری و آسیب روانی و درکل سبب ساز انقیاد و بردگی کل شهروندان آن و بصورت مضاعف و خاص تر در حق زنان این جوامع و در کل موجب انحطاط و عقب ماندگی دائمی این کشورها می باشد! با اینهمه بدترین کار در برابر این هجمه بزرگ برای نابودی انسان و معرفت انسانی او در این جوامع احساس یاس و ناامیدی برای حرکت بسوی تغییر و تحول درست و اصیل و بنیادین انسانی باشد! و باید دانست و باور داشت هر ندا و حرکت آزادیخواهانه و تعالی خواه و روشن بینانه اگرچه اندک و کم و ناچیز و ناپیوسته بی تردید در گذر از شرایط موجود برای برهم زدن نظم و سیستم پوشالی حاکمیت دینی و دین باوری اسلامی و برای رسیدن به وضعیت مطلوب بی اندازه موثر و کارآمد و مفید خواهد بود! و این رسالت روشنفکران و فرهیختگان غیر دینی و سکولار است که باچالش کشیدن بنیانهای فکری و اعتقادی پوسیده و فرسوده و سخت لرزان رهبران سیاسی و حاکمان دینی این کشورهای ملقب به اسلامی در عرصه نقد و نظر و انتقاد آغاز گر و استمرار دهنده این راه رهایی شوند! و این در واقع همان کاری است که نه بصراحت و روشنی بلکه بطور تلویحی و زیر متنی نویسنده دانا و فهیم و خوش فکر و قلم توانمند این نوشته تا حدود زیادی به آن پرداخته است و اولین قدمهای این راه بس طولانی و سخت را محکم و شایسته برداشته است! هزاران هزاران هزار درود بر او و بر اندیشه پاک و همت والایش! درود و دست مریزادش!
عالی …
داکتر قادری گرانقدر را سپاس با این مضمون زیبای که ریشه ی ویرانی جامعه را مورد بررسی قرار داده.
و مقصر اصلی را در مظلومیت زن یافته که صد در صد با ایشان موافقم.
باور زن بر داشته هایش زمان زیاد خواهد برد اما ممکن است و درین پروسه تنها تعلیم و تربیت کفایت نمی کند چون همین اکنون زنان تحصیل یافته ی را داریم که راحت تفاوت های بیولوژیکی مرد را برتری او می دانند و حتا گروه کثیر زنان شرقی تحت سلطه کلچر و مذهبی که هرگز مدنیتی بخود ندیده پذیرفته اند که فقط زمین بارور مرد اند.
باید فعالان این پروسه وسیع انسانی راهجویی های روانشناسانه نمایند و حتا از متخصیصین علوم اجتماعی یاری جویند تا به زن و مرد یک جامعه ی عقب مانده ی مرد سالار یاد دهند که حقوق زن و مرد و مسولیت های انان در برابر خود آنها و جامعه ی شان به دلایل ساختار بیولوژیکی و زایایی زن می تواند در تعادل باشد و مرد نباید برتری جویی کند و زن را جنس دوم حساب کند و همینطور شرایط را برای زنان طوری اماده بسازند که هر زن و هر مادر به خلاقیت و نقش ارزنده اش در حیات اجتماعی به باور برسد.