تداوم جنگ و سرنوشت صلح
نویسنده: سید نوید شجاعی
تداوم جنگ در افغانستان از جمله مسایلی است که ذهن هر باشندۀ این سرزمین را ناآرام کرده و به عنوان یک چشمزخم، راه دیده را بر این مردم بسته است. چشمزخمی که نه میگذارد این مردم افقی را ببیند، نه هم میگذارد فکر درستتری به حالشان بکند. مردمی که پس از سقوط طالبان و ایجاد نظام سیاسی جدید با حضور پررنگ و گستردۀ جامعه بینالمللی پس از سالها جنگ و مصیبت، آوارگی و خون دادن نسبت به برقراری صلح و تامین امنیت امیدوار گردیده بودند نه تنها به صلح نرسیدند که به فصل جدیدی از مصیبتها گرفتار شدند.
پیشبینی میگردید، افغانستان کمکم از آتش سه دهه بحران و مصیبت نجات پیدا کرده و مردم آن میتواند فصل جدیدی از زندگی را در سایۀ صلح، امنیت و قانون تجربه کند؛ پس از یک مدت بسیار کوتاه صلح، تصور میشد طالبان کاملا مضمحل شدهاند. ناامیدانه بر مصیبتهای جدیدشان اشک ریختند و با کمال حسرت دیدند، این نیروی جنگجو و خونریز دوباره قوت یافته و از صلح و امنیت هم خبری نیست. حامیانی که باید تأمینکنندۀ امنیتشان میبود حالا نهتنها تأمین امنیت نمیکنند، حتا در گسترش دامنههای ناامنی دست دارند.
بد نیست نگاه کوتاهی به این موضوع بیندازیم که چرا حامیان بینالمللیمان، در رأس امریکا در کنار تأمین امنیت و حمایت آموزش و تسلیحاتی نیروهای امنیتی افغان به برخورد جدی با گروههای هراسافکن از جمله طالبان نمیپردازند؟ زیرا نابود کردن گروه چندهزار نفری طالبان در برابر بزرگترین، پیشرفتهترین و مجهزترین ارتش جهان (ایالات متحده امریکا) کاری دشواری به نظر نمیرسد. چه بسا که این موضوع با سقوط طالبان در ظرف حدود یک ماه توسط ایالات متحده و همپیمانانش قبلا ثابت شده است.
با توجه به آنچه گفته شد برای فهم و تبیین رفتارهای نامتعادل امریکا بهعنوان همکار استراتیژیک ما، باید هدف ایالات متحده را از حضور، در افغانستان و … بدانیم. تا از این طریق بتوانیم تبیینی از تداوم جنگ و صلح در افغانستان داشته باشیم.
حادثه ۱۱ سپتامبر و پیمان امنیتی از با اهمیتترین حواث قرن ۲۱ و نقطه عطفی در تاریخ بین الملل است و آغازگر نظم نوین جهانی. به گمان بسیاری از تیوریپردازان روابط بینالملل بعد از ۱۱سپتامبر، جهان در حال تغییر بزرگ بوده است.
اقدامهای اخیر ایالات متحده در سطح جهان و به تبع آن حضور در افغانستان، ماحصل تفکریاست که؛ اهداف کلان و منافع ملی امریکا را در سطح جهانی تعریف میکند.
از همین رو صلح در افغانستان و منطقه در گرو استراتژیی امریکاست. با این حال ایالات متحده برای منافع حیاتیاش بر آن است تا هیچ سلطهگر و سلطهجویی مخالف این کشور در هیچ نقطهیی از مناطق جهان شکل نگیرد. (رقیب جدی به وجود نیاید) و کشورهای مختلف در قالب ایتلاف به صورت رقیب در جهان ظهور نکند.
از این طریق امریکا در بعد امنیت و اقتصاد بر کشورهای دیگر، تبدیل به تنها متحرک اصلی در تعاملات و تصمیمگیریهای بینالمللی میشود و منافع درازمدت امریکا نیز تأمین. امریکا زیر سایۀ شعارهای چون: مبارزه با تروریسم برای حفظ تمدن بشری، برقراری دموکراسی در جهان و برقرای صلح دایم بر روی کرۀ خاکی به دنبال هژمونی خویش است.
صلح افغانستان، مستقیما متناسب است با سیاست خارجی کلی امریکا و طرز نگاه آن نسبت به خود و جهان اطرافش. اندیشه و طرز تفکری که شورای روابط خارجی و وزارت امور خارجه امریکا پدید آوردند؛ ناحیت اعظم نام دارد و ناحیت اعظم سامان پهناور و بزرگی از جهان است که باید بیوقفه تأمینکنندۀ نیازهای اقتصادی ایالات متحده باشد.
این طرز دید منطق برتریجویی ایالات متحده را به رهبری نظامی سیاسی و اقتصادی جهان نشان میدهد. البته نباید فراموش کرد که سیاست خارجی افغانستان در قبال امریکا نیز میتواند به عنوان یک عامل تأثیرگذار در تداوم جنگ و صلح افغانستان تلقی شود.
افغانستان میتواند صلح را به خانهاش برگرداند به شرط اینکه اعتماد امریکا را مانند کوریای جنوبی و …، جلب کند. افغانستان در سیاستهای خارجیاش منافع امریکا و خودش را مد نظر بگیرد و به عنوان یک همپیمان قابل اعتماد در کنار امریکا بیاستد و برای امریکا ثابت کند، در کنار امریکا برای تأمین منافع افغانستان و امریکا میایستد.
از طرفی هم از آنجا که چین به عنوان یک کشور تأثیرگذار در شورای امنیت و جامعه بینالملل و دومین اقتصاد جهان در همسایگیِ ماست و امنیت و قدرت خویش را در رشد و توسعه اقتصادیاش میبیند، فرصتی خوبیاست برای ایجاد صلح پایدار برای افغانستان.
چینشناسان معتقداند، قدرت اقتصادی چین در سال ۲۰۲۰ از ایالات متحده و جاپان پیشی خواهد گرفت. چین کمونیستی همواره بر صلحآمیز بودن روابط چین تأکید داشته. چین مخالف سیاستهای خشونتآمیز است. هدف سیاست خارجی چین تضمین و تثبیت صلح جهانی و ایجاد محیط بینالمللی صلحآمیز برای کشورها و کوشش برای همبستگی و همکاری با دیگر کشورهای در حال رشد است. چین هوادار یک سیاست نوین اقتصادی و سیاسی بینالملل است و هیچگاه ایدیولوژی خود را تحمیل نمیکند.
نتیجهگیری
شورای عالی صلح و دعوت طالبان به برنامه صلح مطابق با نظریه پرگماتیسم که هرعمل و بینشی را از مؤثریت آن در جامعه میبیند کاری عبث و بیفایده است؛ زیرا با این کار فرصتی بیشتری برای گروههای مسلح تروریستی و دهشتافگن داده و این فرصت باعث قوت آنها می گردد. در طی این چند سال به وضوح دیده شد، شورای صلح جز فرصت دادن برای یارگیریی طالبان و دهشتافگنی بیشتر آنها، نتیجۀ دیگری نداشته است.
این فرصتها در حدی برای طالبان موثر تمام شده که کندوز را سقوط دادند و بر ۶۰ درصد خاک کشور هم مسلط شدند. با این حال کدام عقل سلیم میپذیرد، طالبان با ۶۰ درصد تسلطشان بر جغرافیای افغانستان به نفع ۴۰ درصد (دولت) عقبنشینی کنند و به برنامه صلح دولت بپیوندند؟
با این اوصاف چنین نتیجه میشود؛ برای رسیدن به صلح، اعتماد امریکا به عنوان یک همپیمان درازمدت جذب شود تا با تسلیحات ایالات متحده و ارادۀ نیروهای ارتش و پولیس افغانستان از طریق اقدام نظامی آنچنان فشار بالای طالبان بیاید که جز گرویدن به برنامۀ صلح چارۀ دیگری نداشته باشند. تنها در این حالت است که مردم افغانستان طعم آرامی را خواهند چشید.