قامت سپیدار باغ
(به بهانهی سالروز شهادت قهار عاصی)
نویسنده: عظمالدین برکی
لحظهیی با خود بودم، از همه چیز بریده. به آرامش فکری و درونی خود میاندیشیدم. در زندگی لحظاتی هست که نمیشود از شکوهمندی آن تعریف و تصویر مشخص بیرون داد. از آلودگیهای صوتی، از روزمرگی کشنده و بیهوده، کنده بودم. به اتاقی که در آن سکوت و آرامش برقرار بود، لمیدم. هوا کمی خنک بود. به آفتابی که از پنجره میتابید، پناه بردم. بار بار با خود گفتم: هیچ میدانی لحظهیی با خود بودن چه با شکوه است؟
هیچ میدانی که غرق شدن در روزمرگی کشنده است، هیچ میدانی که برده عادات خود شدن، به بیراه رفتن است. پس از تاملی با خود، کوشیدم پرسشی مطرح نکنم. آرامش آن لحظهها، بسان خیرهشدن در شگفتیهایی طبیعت در بامدادان بهار بود. مثل چک زدن یک سیب زرد، یا سرخ، مثل آرام گرفتن در حوض آب گرم و یا نوشیدن شیر با عسل پس از یک دوش و یا نرمش ….
آن لحظه چنین بود. در ذهنم یاد و خاطرهی روزگاری چنگ انداخت (1380خورشید) که دزدانه کنار تیپ پدرم مینشستم و آهنگهای فرهاد دریا را میشنیدم. درست به یاد دارم، سال 1379 خورشیدی بود که برادربزرگم در بین کالا دو تا کست رادیویی فرهاد دریا را از پشاور پاکستان آورد بود. آن روزها، با نام و آهنگهای دریا تازه آشنا شده بودم. دریا را آن روزها کشف کردهام. به عکسها و مطلع آهنگهای دریا در پشت کست خیره میشدم. البوم شیر و شکر و کست هفتم فرهاد دریا، با ارزشترین تفریح ذهنی و ترنگ زندگیام شده بود.
آن روزها برای بار نخست نام قهار عاصی را خواندم. چند شعر عاصی را در آهنگهایی دریا شنیدم. شعرهایی که برایم، حلاوت و تازگی داشتند، شعر عاصی در آن روزگار برایم، شور و لذت خاص داشت. واژهها و ترکیبات شعر عاصی بوی صفا و صمیمیت میداد، شعرهایی که خوانده بودم- تصویرهایی ذهنی و شاعرانگی بود، که واقعیت و عینیت آن را در محلهمان میدیدم. بعدها بیشتر، شعرهای عاصی را خواندم. درشعرهای عاصی شور و حرکتی را دیدم که نشانی از یک زبان زنده شاعرانگی بود، شعری که در بند سنتهای محاسبهشده و قالبی نیست.
عاصی صدای مردم درد دیده خود بود. در سالهای آتش و خون زیست، آن روزگارمردم با دربهدری و محنتها زندگی میکردند. شعر عاصی از پسند مردم مقبولیت گرفت. جسور و بیباک بود، در مقابل ستم، استبداد و نابرابری روزگاراش ایستاد، برای آزادی و آزادگی سرود. هر باری که شعر «کابل ای کابل» عاصی را که در یک خرابهی کابل ایستاده است و با لحن اعتراضی و صدای بلند میخواند، میشنوم، تصویری که از عاصی در ذهنم شکل میگیرد، عاصی را انسان پاکسرشت، با وجدان بیدار میبینم که از انسان، آزادی و شهر کابل پاسداری میکند:
کابل ای کابل!
من تو را و بیکسیهای تو را تصویر خواهم کرد
من تو را در چیغهای خویش گور خواهم کرد، گریه خواهم کرد
با هزاران زخم ناسورت، وزن خواهم کرد، خونت را با غزلهایم
من تو را با طبل خونین خودت آواز خواهم خواند
دردهایت ساز نامیمون بربادیت را طرح خواهد کرد
یا در جای دیگر:
تو چه مقدار زخم در زخمی
تو چه برباد رفتهی کابل!
چقدر دور ماندهی از خویش
وه چه از یاد رفتهی کابل!
به شاعرانگیاش چنین اعتراف کرده بود: «صدای ریختن برگهای سپیدار باغ و رودخانه نزدیک محلهمان از همان زمان در رگهایم جاریست. تلخیها، زخم و بیدادها شاعرم کرد.»
برای این شاعر بزرگ، آزادگی والاترین ارزش انسانی بود. بارها از زبان حیدری وجودی از ویژگیها و سرشت پاک انسانی او شنیدهام. عاصی به شدت متاثر از دنیای فکری مولانا و بیدل بوده، به گفتهی حیدری وجودی، هرازگاهی شعر بیدل یا مولانا میخواند، به سیاق آن شعر میسرود.
بیشترینه کسانی که با شعر عاصی آشنا شدند، از طریق آهنگهای فرهاد دریا بوده و هست. دریا و عاصی یار و رفیق هم بودند. راکتهای کور کابل عاصی را از دریا گرفت. عاصی را از مردمش گرفت، اما شعر عاصی جاودانه خواهد بود. دریا فراتر از یک هنرمند، عاشق است. جنون ادبی و هنری او ستودنی است. شعر بیدل، شعر مولانا، شعر عاصی که از حنجره دریا سرود شد، روح جاودانگی را میشود در آن دید.
دیروز با شنیدن چند آهنگ دریا، با تمام وجود و احساس، حس کردم که دریا فراتر از یک هنرمند، عارف است، عاشق است. کار هنری برایش مقدس است، برای هنر میخواند. سرودهایی که میشود در آن خود را یافت.
یاد عاصی گرامی- سرودهای دریا بیپایان