سهم روسیه در تحولهای سیاسی ما
روابط افغانستان و روسیه مملو از فرازوفرود بسیار است، چیزی که در این میان تا حالا کمتر به آن پرداخته شده است، اهمیت و تاثیر روسیه در فرایند توسعۀ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در افغانستان بوده است. البته نگاههایی که با حبوبغض فراوان همراه بوده است نسبت به این موضوع مکث کردهاند، مگر چشماندازی که فارغ از این حبوبُغض ایدیولوژیک باشد و از آن زاویه بتوان به این موضوع نگریست که تا حالا با آن مواجه نشدیم. اکنون همگان میدانیم که افغانستان در سالهای پایانی جنگ سرد، میدان نبرد نیابتی بلوک شرقوغرب قرار گرفت و غربیها به رهبری امریکا و با تقویت دینامیزم باورهای دینی مردم افغانستان، جنگ تمامعیاری را با عنوان جهاد در برابر کفر، علیه نظام طرفدار شوروی و سربازاناش در افغانستان پی ریخت که پس از تحمیل مرگ و مصیبتهای بسیار بر افغانستان، سرانجام نظام مورد حمایت شوروی فرو ریخت و احزاب جهادی پیشاورنشین بر اریکه قدرت نشستند. از آن پس فاجعه در افغانستان شکل دیگری گرفت که بهرغم فرازوفرود بسیار، همچنان ادامه دارد.
امروز که واقعیتهای سیاسی در سطح منطقه و فرامنقطه به شدت تغییر کرده و واقعیتها و ادبیات جدید سیاسی خلق شده است، افغانستان در اشکال دیگر، سنگر هزاران سرباز خارجی است که همچنان پناهگاه امن هزاران تروریست و دهشتافگن بیگانه است که در کنار دشمنان مردم میجنگند. سوالی که اما در این میان بیپاسخ مانده است، این است که آیا حضور شوروی سابق در افغانستان تحولبرانگیز بوده است یا حضور جامعه بینالمللی که حضور هر دو در افغانستان از شباهتهای بسیار برخوردار است؟
برای پاسخ به این سوال قبل از همه چیز باید فارغ از بار ایدیولوژیک و پیشداوریهای اعتقادی به این دو رخداد برزگ نگریست و با توجه به عوامل و انگیزههایی که شرایط وقوع این دو رخداد بزرگ را فراهم کردهاند، به قضاوت نشست. کاراکتر و اخلاق سیاسی مدیران ارشد این دو اتفاق نیز قابل اهمیت میباشد که الگوهای رفتاری آنها در تعامل با حقایق کشور، واقعیتهای سیاسی موجود را تعیینوتعریف میکند.
شوروی سابق در افغانستان، مبالغ هنگفتی را در چارچوب کمکهای بلاعوض و یا وامهای درازمدت به مصرف رسانده است، هرچند که قبل از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق در داخل، این کشور معیارهای لازم را برای دریافت کمکهای توسعهیی از نظر شوروی نداشت. اما نظر اسناد و مدارک معتبر به دلیل تغییر در سیاستهای کرملین نسبت به افغانستان، از سال 1954 میلادی به بعد کمکهای قابل توجهی در قالب وامهای بلندمدت ده ساله تا سیساله با نرخ بهرۀ دو و سه فیصدی در اخیتار این دولت گذاشته شد که هدف اساسی آن دورنگهداشتن این کشور از فرایند نفوذ ایالات متحده امریکا در منطقه بود. چیزی که اما فرایند تطبیق این کمکها را موثر و دور از دستبرد نشان میدهد، الگوی متفاوت با الگوی توسعۀ لیبرالی غربی و معطوف به نیازهای اساسی و زیربنایی بوده است.
پس از فروپاشی طالبان و تاسیس دولت مدرن در افغانستان، کمکهای ارایه شده از سوی جامعه بینالملل و به خصوص کشورهای غربی، در چارچوب الگوهای توسعه لیبرالیسم غربی در افغانستان صورت گرفته است و به دلیل عدم همخوانی این الگو با ساختار و بافت فرهنگ و سنتهای حاکم بر روابط اداری و اجتماعی افغانستان، بخش قابل توجهی از این کمکها به غارت رفته است و بخش باقیمانده آن عمدتن در نهادهای روبنایی به مصرف رسیده است که به فرایند توسعه چندان موثر واقع نشده است. الگوی توسعه روسها که معطوف اولیتهای ملی و بهخصوص ایجاد و تقویت زیرساختها و نهادها بوده است، اکنون به نظر میرسد که از تاثیر بیشتری برخوردار بوده است.
از طرف دیگر نگرش لیبرالی نسبت به توسعه جامعه، بر نحو نگرش و الگوهای اخلاقی رهبران و مدیران ارشد نظام موجود که تطابق با ظرفیت فرهنگی جامعه ندارد، نیز بر مافیاییشدن فرایند مدیریت کمکهای غرب به افغانستان اثرگذار بوده است که حیفومیل هزاران میلیون دالر از همین چشمانداز قابل تحلیل میباشد. رهبران حزب دموکراتیک دست به دنبال حیفومیل نبوده است و تا حالا مواردی ثبت نشده که رهبران احزاب خلق و پرچم در پی ثروتاندوزی، چندهمسری و غارت بیتالمال بوده باشند.
آن عده از رهبران خلقوپرچم که چشم از جهان بستند، اندوخته مادی از آنها به میراث نمانده است و آنانی که تا هنوز در قید حیاتاند، صاحبان ثروت و زمین نیستند. در این سوی قضیه، اما کثیری از رهبران احزاب جهادی و مدیران ارشد نظامهایی که از آدرس اسلام حکم راندهاند در فهرست ثروتمندان قرار دارند.
نظام مورد حمایت شوروی از نظم و قانونمندی بهتر، انسجام سیاسی بیشتر و اخلاق اداری تعریف شده برخوردار بود که از یک طرف نظام اجتماعیوفرهنگی در یک فرایند جدید جامعهپذیری قرار گرفته بود که حساسیتهای قومیومذهبی روبهکاهش میرفت و در روابط اداری نیز رشوت جایگاه برجسته نداشت. فرایند تامین اجتماعی و کارآفرینی درحالرشد بود و در عرصه توسعۀ مسکن نیز به بلاکهای مکروریان میشود اشاره کرد. ظرفیت نظامی دولت نیز برای کشورهای منطقه رشکبرانگیز بود که با آمدن مجاهدین در اولین اقدام ظرفیت جنگی و نظامی پدید آمده به آهنپارههای کهنه تبدیل شده و به کورههای ذوبآهن پاکستان رفت.
در نظام پساطالبان که به همکاری جامعه جهانی تحت رهبری ایالات متحده امریکا شکل گرفت، هزاران میلیون دالر همراه با هزاران سرباز خارجی وارد افغانستان شد تا از یک طرف رخت و تخت تروریزم بینالمللی از این سرزمین برچیده شود و از طرف دیگر کشور در مسیر توسعه دموکراتیک قرار گرفته و صاحب نظام و اقتدار ملی شود. تصویب قانون اساسی، انتخابات ریاستجمهوری و پارلمانی از جمله پدیدهها و رخدادهای مدرناند که در سالهای پسازطالبان تجربه شده، اما در کنار این رخدادهای خوشایند، نظام سیاسی کشور در فهرست فاسدترین نظامهای سیاسی جهان قرار دارد. شکافهای اجتماعی چند برابر شده است، اخلاق غالب بر مناسبات اداری معطوف به اخذ رشوت و غارت داراییهای ملی شکل گرفته است، عصبیت و حساسیتهای قومی روبهافزایش است و الهیات تکفیری که منشا ترویج و توسعه رادیکالیزم اسلامی دانسته میشود، در حال فراگیرشدن است. مهمتر از همه، تروریزم بینالمللی درحالتوسعه است، جنگ همچنان ادامه دارد و راهکارهایی که بتواند به این جنگ نقطه پایان بگذارد، هنوز دور از دسترس است. ولی با توجه به این واقعیت این سوال مطرح میشود که آیا الگوی توسعه لیبرالیسم میتواند پاسخگوی نیازهای توسعه در افغانستان باشد؟
نویسنده: هادی میران