چرا باید هنوز در حوزۀ اندیشه، یک رادیکال بود؟!
صمیمانه توصیه میکنم اگر سابقۀ کیش شخصیت، توهم، تناقض ایدیالوژیک{شدید}، سکیزوفرنی، سکسیزم، فاشیزم، جنون قدرت و محافظهکاری مفرط و … دیگر انواع اختلالات شخصیتی و فکری داشته یا دارید، و از همه مهمتر اگر یک روشنفکر قلابی هستید ـتأکید میکنمـ این پارهمتن را نخوانید. بیگمان، برای فشار خونتان سم است!
در مقدمه و پیش از باران الطاف {احتمالی} مخاطبان همیشه در صحنۀ شبکههای اجتماعی و فضاهای مجازی به آدرس نویسندۀ این چند سطر، جا دارد از تمام همرهان و همسویان راه آزادی، برابری و کرامت انسانی ـدر نسل خودمـ که بزرگوارانه و مستقلانه ایستادهاند؛ و با وجود کوتاهقامتی سقف توانِ بشر در برابر وسوسهها، ناگزیریها و جبرهای عینی در جغرافیای جنگ «نام» و «ننگ» حتا از جان و نانشان بریدهاند تا ارزشی را پاسداری و تعهدی را تمرین کنند، با جان و دل قدرانم. همآنانی که در نبودشان، این برهوت ـاین جولانگاه تزویر و فریب و ریاـ از هرگونۀ معنا تهی میشد و خواهد شد. آنانی که فراتر از دیوارهای کاریکاتوری دوقطبی شر و خیر در این مرزهای جغرافیایی تاکنون اندیشیده و ازین پس میاندیشند. هم آنان که یا در تبعید {خودخواستۀ} یأساند؛ ناامید و سرخورده از این «دوران تیره» به گوشهیی نامعلوم خزیدهاند و سکوت اختیار کردهاند. یا در تبعید جبر؛ با توشهیی ناچیز از یادها و آرمانها، آوارۀ جادههای ناآشنا و سرزمینهای دور شدند.
آزادگان، اندیشمندان و عملگرایان … روشنفکران راستین{و رنجوری} که در همه حال، نسبت و فاصلهشان با منابع ستم، سرکوب و ابتذال جاری در آن جغرافیا روشن ماند! به آنان که در حسرتِ تغییر «ابتذال» به «اعتدال» جان دادند و به آنانی که در سودایِ این تغییر{…} کماکان جان میکنند.
روشنفکری، بانگ وجدان بشریت است و روشنفکر نماد تعهد در عمل
افغانستان، قطعا اولین و آخرین جغرافیایی نیست که درگیر انحطاط، خرافات، جهل، مذهب، فقر و فساد اقتصادی و سیاسی است. نگاه مختصری به تاریخ جوامع بشری دال بر این مدعاست. مادامی که ذهنیت انسان {توده}، در معرض و آغشتۀ منابع توزیع و تولید معرفتشناختی متافیزیکی{سازمان ارزشی در جوامع بدوی}باشد؛ مادامی که چرخۀ اقتصاد میل و اخلاق و سیاست در دستگاه و مناسبات {اقلیت} در قدرتِ فاسد و بر اساس تحمیق {اکثریت} بچرخد، نگفته پیداست که جزماندیشی پاشنۀ آشیل اندیشۀ چنین جامعهیی خواهد بود.
از اینرو، روی سخن این متن، اکثریت {توده} نیست. توده ـدر تعریف سادۀ فلسفۀ سیاست، نزد صاحبان منابع و قدرتـ همان «رعیت» است که تنها برای مشروعیت بخشیدن به ابقای نظامهای عقبگرا و دگماندیش و فاسد، یک ضرورت پنداشته میشود. سینهبهسینه، آموخته و آموزانده شده که تمکین کند؛ و نیاز و میل و منافعاش را در حیطه و چرخۀ {معیوب}همین جهانبینی محدود بجوید؛ بیابد و بستاند. از اینرو، روی سخن این نوشته، قطعا اکثریت نیست؛ بل مخاطبام سیاهلشکری از مدعیانِ متوهم روشنفکری(؟) در طول تاریخ این مرزهای سیاسی است که در این اواخر و از برکت ورود تکنالوژی ارتباط جمعی و شبکههای مجازی هر روز به توان چند، تکثیر میشوند. روشنفکرانی که حریصانه تمام حوزهها را اشباع و تمام دریچههای مجال تغییر را تسخیر کردهاند. تمام تریبونها، از هنر، تا سیاست و فلسفه و ادبیات و عشق و اخلاق … را مصادره نمودهاند؛ ویروسوار، همه جا و همه چیز را آلودهاند و طی سالها تکثیر و تکثیر و تکثیر شدهاند. همانها که حالا چون اختاپوسهای چندزیست ـهمزمانـ همه جا را قبضه کردهاند. بیشرمانی که میتوانند ـو توانستهاند ـ با بلغورِ شعارهای دهانپرکن، در تحمیق گوی سبقت از یکدیگر بربایند؛ گاهی در هیبت مبارزان دوآتشۀ انقلابی، گاهی در نقش شاگردان مکاتب پیشرو فکری، یا قهرمانان جنگهای {خیالی} چریکی، و حتا منتقدان رادیکال ادبی و چهرههای آزمند آوانگارد ملی … و صد البته با نیمنگاهی به تمام مناسبات فاسد موجود ـ بسته به سخاوت فرصت و حفره و حقارت شخصیتشان ـ زیر و روی پوست وضعیت خزیده؛ هی باد کنند و بادی به غبغب اندازند. اینسو و آنسو، اسم و رسمی بههم بزنند؛ همانها که سالهاست چمبره زدهاند دور این هیمه. از آدرس ـ موهوم ـ روشنفکری نام و نان و دسترخوانی یافتهاند؛ و جایگاه و هویتی دست و پا کردهاند. همانها که به اشارهیی، رنگ عوض میکنند و به گوشه چشمی، چهار نعل به سوی تصاحب هر فرصت حقیری میشتایند؛ دمدمی مزاجهای هزارچهره! استادان بلامنازع ریا و تزیور و دروغ! همانها!همان اُختاپوسهای عزیز! همانها! همان فرصتطلبها. همان دستبوسها؛ همان موجسوارها. همانها که همه جا و همیشه و به هر بهانهیی بیانیههای غلیظ صادر میکنند. همانها که کژفهمیشان از فلسفۀ سقراط تا هگل و نیچه، از بنیامین تا دلوز و بدیو، از سارتر و فوکو تا براهنی و کدکنی و آشوری را یکسر برای توجیه فرومایگیشان به عاریت میگیرند. همان چندزیستهای عزیز را میگویم: که ـ در صدم لحظه ـ ازینرو به آنرو میشوند. آنان که سنگ محکشان از هر ارزش و ضد ارزشی، «مصلحت روزشان» است و سقف عصیانشان، خطرسرخهای مناسبات مسلط. همان توجیه و تحکیمکنندگان اصلی پیچ و مهرههای مناسبات پوسیده و متعفن موجود. همانها که حنجرۀ فریاد تمام جانهای شیفته و گلوهای به ستوهآمده را بستهاند. آنانی که پا روی خرخرۀ هرگونه موقعیت و فرصت جریانسازی {الترنتیو} فشردهاند. موجودات دفومره و عجیبالخلقهیی که گفتن، جستن و زیستن آموزههای مدرن ـ امکان یک زندگی انسانی ـ درسایۀ برابری و آزادی و کرامت انسانی و در چرخۀ مناسبات و وضعیتی «دیگر» را تا اطلاع ثانوی ـ مجال استحاله در ساختارـ مشروط و مردود میدانند. همانها که صدای هر مطالبۀ بنیادیتر را ـ در بسیجی اعلامنشدهـ یکصدا خاموش و تکذیب میکنند. همان دنکیشوتهای محکوم به حماسههای خیالی (خاصه در فضای مجازی) تارزانهای پوشالی. همان جرثومههای فربه وقاحت که دیوار بلندی از حاشایند و حجم بزرگی از کجفهمیدن. خدایان مصادرۀ مطلوبها….همان همیشه در دربارها؛ همان همیشه مقبول و مطلوبها؛ همیشه خندانها؛ همیشه خوشبینها؛ آه از ابن مدیحهسراها. بلبلان کانونهای قدرت در غرب و شرق و شمال و جنوب و مرکز که روی این سخن نیز با همانهاست!
سخنی با روشنفکران(؟) درباری؛ دستبوسان قدرت و اندیشمندان قلابی!
ما را نه من؛ که تاریخ ناننوشتۀ این نسل، روزی متهم خواهد کرد. بهخاطر تمام دروغهایتان. به خاطر تمام تزویرها و فرصتجوییها و فریبهایتان. برای تمام آز و حرص و طمعهایتان؛ روزی که تاریخِ این نسل نیز ورق بخورد؛ و درباره جفاهاتان قضاوت شود؛ آن روز، دیر نیست. تاریخ، شما را فراموش نخواهد کرد. عمر اندیشۀ متعهد، با حضور امثال شما در هیچ دوران تیرهیی به سر نرسیده؛ در این دوره نیز، به سر نخواهد آمد. روزی که طبل رسوایی تکتک شما از بام بلند تاریخ {نسل من} بیفتد و عمق خیانتها و خودفروشیهایتان ملاحظه و محاسبه شود، دیر نیست. آنروز، «شرفی» را که برای «منصب» معامله کردید، باز پس خواهیم ستاند. روزی که زیاد هم دور نیست، مفتضح خواهید شد. کارنامۀ شما و همۀ تظاهر و تناقضهایتان جایی در تاروپود حافظۀ تاریخی ـ برنتابیدهها ـ در این دوران تیره، ثبت شده و میشود. چونان که از گذشته تا کنون چنین بوده.
شما عالیجنابان! لفاظانِ آویخته بر کالبد قدرت که مست از رخوت و نخوت القاب و افتخارات جعلی در پیلۀ توهم خویش میلولید، غافل از اینکه، چرخ ارابۀ تاریخ، حتا در سنگلاخی چون افغانستان نیز، سنگین، بیرحم و رو به جلو، به پیش میلغزد. شما و امثال شما، با تمام تلاش و تقلایتان، چوبهایی لای چرخ تاریخ تغییر بیش نیستید. چوبهایی لای چرخ تاریخ که شاید از سرعتِ گذار به سوی تغییر بکاهد، اما از اصل و نفس وقوع آن قطعن چیزی نخواهد کاست.
کوتاه سخن اینکه:
اگر کسی، هنوز ذرهیی اهل اندیشۀ مستقل و عمل است؛ و اگر هنوز شمهیی صداقت و جسارت باقی مانده، میتوان کمی ـفقط کمیـ از دایرۀ هیاهوی اخبار، آمار و ارقام سیاسی رسانههای پوپولیستی (زرد)، فرافکنیهای ژونالیسیتکی، جدلهای قومی و مذهبی و … و صد البته سیل ابتذال سلیبیریتیها در افغانستانِ امروز ـ در فضای مجازی ـ فاصله گرفت تا واقعیتهایی به مراتب مهمتر، مخوفتر و تکاندهندهتر از روزمرگیهای زندگی افغانی نمایان شود؛ تهدید اصلی، برای اقلیت اهل اندیشۀ در این نسل، نه تکثیر طاعونوار «بلاهت» که تکثیر روزمزۀ «وقاحت» است.
به دلایل روشنی، از منظر نویسنده، تهدید اصلی برای جریانسازی و هرگونه گفتگو درمحدودۀ اندیشۀ پرسشگر، پویا و مستقل ـ الزاما- نه از آدرس مناسبات موجود {بدوی} که از آدرس شبهروشنفکری است. در صورتی که متولیان اندیشۀ مستقل، مسیرشان را در موضعگیریهای صریح، کنشهای روشن و مستندسازیهای دقیق به واسطۀ تولید متنهای منسجم تعیین و تثبیت نکنند، تفکیک راه از بیراه و سره از ناسره ممکن نخواهد بود. توقف روند جعل اندیشه، مستلزم کار پیگیر و رادیکال است. تنها در اینصورت است که صرف نظر ازشرایط آموزش، جایگاه طبقاتی و تباری، تفاوت جنسیتی، سلامت و ثبات روانی و سطح و عمق ترسب آگاهی، در «دوران تیره» نیز میتوان مجاری تنفس آفرید. به فراخور تعیین نسبت با وضعیت ـموجودـ است که تفاوتها قابلیت تمیز و تشخیص میبایند. در آنصورت است که به وضوح میتوان فرایند استحالۀ مدعیان پرطمراق روشنفکری(؟) را به تماشا ننشست و برای توقف ریزش پیوسته و آهستۀ این تپههای شن روان، در برهوتی از تزویر و ریای ناب وارد میدان ـعملـ شد. آنجاست که عملن مرزهای تفکیک و تمیز مریی میشود؛ میان هوچیگران و عملگرایان خطکشی میشود. آنجاست که هیچ نسخۀ دیگری، جز تولید و تکثیر اندیشۀ متعهد و مستقل، از رهگذر خشکاندن ریشههای این وضعیت مسموم و انگشت گذاشتن به مطالبات بنیادین {رادیکال} میسر نخواهد بود. در این مسیر، قدم نخست خلع اعتبار ایگوهای فربه و آماسکرده از وقاحت، خودشیفتگی، جعل و تزویر است.
ستون «شبنامه»/ روزنامه راه مدنیت
نویسنده: مدوسا