جنسی که آرامش ندارد!
آمده است که:« از جنس خودتان جفتی آفریدیم برای آرامش شما». اما در جامعه ما انگار این جنس خود آرامشی نمیخواهد! بردهوار تحقیر و توهین شده و تازیانه بر روح و جسم نحیفش نواخته میشود. زن افغان جز «موجودی سرتا پا قنداقشده و پیچانده در پارچه، اسباب عیش و هرزگی، اثبات قدرت بازو و مردانگی مردی که همه ریشههای آن در تعصبهای کورکورانه و جاهلانهاش نهفته است» معنای بیشتری ندارد. اینکه خشونت چاشنی زندگی روزمره زن افغان است، اظهر منالشمس است؛ اما قسمت پنهان و در سایه این مساله، خشکاندن ریشههای نشاط، طراوت، صلح و مروت از آغوش گرمی است که نسلی را روانه جامعه میکند، که با همه و حتا خودش سر ناسازگاری دارد. فرهنگ خصومت و دشمنی که امروزه نام افغانستان را با آن گره زدهاند، محصول رفتار مردها با اولین عضو جامعه، یعنی همسر است. و این مساله زنجیروار به سطوح مختلف جامعه، کشور و نهایتن جهان تسری مییابد.
اگر چه خوشبختانه هنوز برای بیشتر ما «خانه و خانواده» محل امن و مطمینی برای آرمیدن و تجدید قوای از دست رفته به شمار میآید و خانه پناهگاهیست برای در امان ماندن از خشونتهای ناشناخته و شناختهشده اجتماعی، اما متأسفانه هنوز کم نیستند «زنان و کودکانی» که نه تنها خانه خویش را امن نمیبینند، بل بیرحمترین کلمات تحقیرآمیز را در آنجا هر روز و هرشب شنیدهاند و میشنوند. و در خلال عمر خویش یا قربانی خشونت میشوند و یا شاهد درگیری و نزاع والدینشان هستند.
با توجه به پژوهشهای عمیقی که در این راستا انجام شده، آشکار شده است، فرد قربانی و شاهد خشونت هر دو به یک اندازه از خشونت خانگی آسیب میبیند و هر دو گروه احتمال بسیار زیادی دارد که بهعنوان رفتارهایی آموخته شده، در آینده برای مواجه شدن با ناملایمات و اختلافات بین فردی، به یک اندازه از این قبیل رفتارها استفاده کنند و از این طریق دیر یا زود چنین «میراث شومی» را نسل به نسل به آیندگان انتقال دهند.
خشونت، به رفتاری گفته میشود، با هدف آسیب رساندن به دیگری، به گونههای جسمی، روانی؛ تحمیل محدودیتهای مالی؛ ممانعت از پیشرفتهای شغلی و ارتقای تواناییهای فردی و بیاعتنایی به دیگری در صورتی که میدانیم او به توجه و حمایت ما نیازمند است.
روانشناسان شناختی بر این باورند که: خشونت و پرخاشگری درنتیجه «تفسیر و نگرش فرد» نسبت به رخدادهای طبیعی بروز میکند. «ارزیابی» فرد از حادثه، چگونگی واکنشهای او را در آینده، پیشبینی میکند. خشونت ابتدا در ذهن شکل میگیرد و بر اساس گفتمان فرهنگی جامعه بنیان نهاده میشود. در واقع هویت و ریشهیابی خشونتورزی را باید در ساختار فکری فرهنگی جامعه جستجو کرد. خشونت گرچه در مناسبات اجتماعی و فردی انسانها بروز مییابد، اما پیش از آن، در الگوی رفتاری و ساختار فرهنگی جامعه به رسمیت شناخته شده و مبتنی بر انسانشناسی و فلسفه اجتماعی هر جامعه و البته تجربیات تاریخی یک تمدن خاص بنا میشود.
خشونت علیه زنان در حکم بریدن و قطع کردن ریشههای درختی است که خود بر شاخ و برگهای آن ایستادهایم. این درحالی است که در کشور ما حرکت دفاع از حقوق زنان، مثل بسیاری موضوعات دیگر، به گونۀ انفعالی پیگیری شده است؛ امروزه ضرورت دفاع فعال از شخصیت و حقوق زنان بیش از هر زمان دیگر احساس میشود. هم به این دلیل که مسایل اصلی و تأثیرگذار زنان در پشت هالهیی از نگرشهای غلط جاهلانه پنهان مانده و هم به دلیل آن که اصلاحاتی که با نیت دفاع از زنان انجام میشود بیش از آن که مفید باشد بر آسیبها افزوده است.
یکی از دلایلی که خشونت علیه زنان در افغانستان همچنان پا برجاست؛ از آن جهت است که تاکنون به ندرت پژوهشهای با این موضوعات کار شده و یا اینکه نتایج این پژوهشها به ندرت برای عموم مردم و حتا کارشناسان این عرصه منتشر شده است. خشونت علیه زنان هنوز به عنوان ابزاری برای تداوم و تقویت فرمانبرداری از مردان، استفاده میشود. نتیجه این که: خشونت علیه زنان همچنین از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
پسرانی که شاهد خشونت علیه مادرانشان هستند، در دوران بزرگسالی برای حل اختلافهای خود، بیش از سایر پسران، به خشونت روی میآورند. دختران شاهد خشونت علیه مادرانشان نیز، نسبت به سایر دختران با احتمال بیشتری قربانی خشونت شوهرانشان میشوند. هنوز هیچ اقدام مهم و مشخص عملی در راستای تثبیت جایگاه زنان در ساختارهای اجتماعی و سیاسی کشور صورت نگرفته و تمام واحدهای اداری کشور به خصوص در ولایتها همچنان مردانه و بدون حضور زنان وجود دارند.
ترویج منطق گفتگو و ارزشهای دموکراتیک باعث میشود که شهروندان برای حل اختلافات خود از گفتگو و استدلال استفاده نمایند و اینگونه زمینههای دیگرپذیری فراهم میگردد. آموزشهایی مانند: «آموزش از سطح مکتب تا مقاطع بالاتر درخصوص حقوق زنان و آزادیهایشان و برخورد آقایان و اصلاح تفکر مردان در برخورد با زنان.»
همچنین این آموزشها را میشود از طریق رسانههای گروهی نیز در سطح کل جامعه انجام داد. به طور مثال: «ایجاد قوانینی برای سازمانهای بهزیستی، رفع قوانین تبعیضآمیز علیه زنان و ایجاد قوانینی در جهت حمایت از قربانیان خشونت خانگی تا احساس تنهایی نکنند.»
نهایتن اینکه بحث خشونت علیه زنان در افغانستان هم، ریشه فرهنگی دارد و هم ضعف شناختی نسبت به جایگاه و شخصیتمحوری و تمدنساز زنان، به عنوان مادر و مربی نسلهای بشری و هم به عنوان قدرت نرم و اثرگذار در تحولات مثبت جوامع. درمان این درد ناسور نیز در راهحلهای آموزشی و تربیتی و تحول افکار نسبت به زن و مقام رفیع او در جامعه است. مرد افغان حقوق زن افغان را نه در لابلای کتابها و منشورهای حقوق بشری بل در درون نهاد و فطرت خودش باید جستجو کند.
خدیجه محمدی؛ روانشناس بالینی
خیلی عالی بانو
موفق باشی و بهروز