نوای دلنشین دمبوره از انگشتان دختران هنرجو
صدای دلنواز تارهای دمبوره با نوازش انگشتان نوریه سلطانی در فضای یک اتاق نسبتن کوچک میپیچد. این صداها نخستین گامهاییاند که در فرداها شاید نوریه را به یک هنرمند تبدیل کند. او آرام و راحت در کنج اتاق نشسته و دمبوره مینوازد. تا روزی فرارسد که به آرزوی دیرینهاش به عنوان یک هنرمند برسد.
نوریه سلطانی وقتی بسیار کوچک بود که صدای آهنگهای آبه میرزا را از تیپریکاردرهای قدیمی خانواده شنیده بود. شوق هنرمند شدن و یا شاید «آبی میرزا» شدن از همان سالهای اول زندگی در او زنده شده بود.
نوریه وقتی کابل آمد و فضای باز و مساعد برای آموختن برایش فراهم شد، به هنرکده دمبوره آمد تا شوق روزهای کودکیاش را به واقعیت مبدل سازد، دمبوره بنوازد و آواز بخواند.
یگانه شانس خوب نوریه این است که خانواده هیچ مخالفتی با هنر دمبوره و یا فراگیری این هنر ندارد. او میگوید: «من هیچ مشکلی ندارم. در خانه همه مرا تشویق میکنند. پدر، مادر، برادران و نامزادم که مشوق اصلی من در یادگیری دمبوره است.»
در پرده تلویزیون
نوریه و سه تن دیگر از نوآموزان دمبوره تجربههایی از هنرنمایی در رسانهها و محافل عمومی را نیز دارند. آنها یک بار برای اجرای موسیقی دمبوره به تلویزیون خورشید دعوت شدند و بار دیگر نیز این تیم هنرمندان در یک مکتب آواز خواندهاند و دمبوره نواختهاند.
این تیم امیدوار است در آینده کارهای بیشتری در عرصه موسیقی انجام داده بتوانند، در کنسرتها بخوانند و زمینهیی را برای دلخوشی مردمی که جز از جنگ چیزی دیگر نصیب نمیشوند، فراهم کنند.
شکیبا سخی دختر دیگری است که از دو سال به اینسو به هنر موسیقی رو آورده. او در کنار این که آواز میخواند، به آله موسیقی هارمونیه نیز دسترسی دارد و میتواند آن را بنوازد. دو سال پیش آهنگ خواندن و دسترسی به هارمونیه برای شکیبا یک رویا بود، اما حالا او میتواند در محافل خودی آواز بخواند و هارمونیه بنوازد.
دو سال پیش شکیبا تصمیم گرفت تا برای محقق شدن آرزوی دیرینهاش به یکی از مراکز موسیقی مراجعه کند. در ابتدا او به صورت پنهانی از خانه و خانواده به مرکز موسیقی میرفت و هنر میآموخت، اما حالا که خانواده میبیند او میتواند هارمونیه بنوازد و آواز بخواند، همه به خصوص پدرش او را تشویق میکنند.
شکیبا در رابطه به این که نواختن و خواندن موسیقی چه تاثیری روی روح و روانش دارد میگوید: «وقتی دلتنگ میشوم، در جایی مینشینم و با هارمونیه آواز میخوانم. با خواندن همه غمهایم دور میشوند و فکر میکنم بسیار راحت و آسودهام.»
موسیقی شغل اصلی شکیبا نیست. او حالا صنف دوازدهم مکتب است و در کنار پیشبرد درسهایش موسیقی مینوازد. او آرزو میکند روزی به یک هنرمند خوب تبدیل شود:«تمام آرزویم این است که یک روز هنرمند خوب شوم. به نظر من هنرمند خوب کسی است که بتواند گرد و غبار غم را از دل مردم بزداید و آنها را خوش بسازد. زندگی به نظر من خوش بودن و لذت بردن از زندگی است وقتی من بتوانم این دو هدیه را به مردمم بدهم، کار بزرگی انجام دادهام.»
شکیبا به این باور است که اگر کسی شوق و توانایی داشته باشد، بسیار به زودی میتواند به آرزوهایش برسد. تشویق استادانش او را بیشتر وامیدارد تا در عرصه موسیقی گامهای استوارتری بردارد و از پیشبرد تمرینهای داده شده خسته نشود.
رو آوردن دختران به موسیقی در وضعیتی که جنگ زبانه میکشد و سنتهای سخت و سنگ شده، دست و پای زنان و دختران را بسته است، کار آسانی نیست. دختران هنرمند به این باورند که برای رسیدن به هدف باید مبارزه کرد و آنچه را میخواهند بهدست آورند.
آرزو اکبری/ روزنامه راه مدنیت