داویکوبی؛ بازی با عزت آدمهای شریف
در افغانستان، تاجر واقعی به ندرت پیدا میشود یا رشد میکند؛ زیرا هر بدبختی که قصد تجارت کند باید از والی، رییس امنیت، قومندان امنیه و وزارت تجارت و معین و رییس وزارت گرفته همه را جدا جدا رشوت یا حق بدهد. در کنارش باید به صد قومندان غیر رسمی هم حق بدهد؛ در نتیجه چیزی برای سود نمیماند مگر اینکه جنس به دست مردم بیست برابر قیمت برسد.
لاجرم تنها زورمندان خیلی زورمند میتوانند تجارت کنند. کسانی که هر روز به ارگ رفته میتوانند یا وابستگان دیگر اربابان زور، وگرنه زر به دست نمیآورند.
عبدالغفار داوی از یک خانواده فرهنگی افغانستان برمیخیزد که نقش مهمی در جنبش مشروطهخواهی وطن داشتند. از طرف مادری، تجارت وارد خونش شده و در همه سالهای گذشته از معدود تاجران درستکار سرزمین ما بوده است. نه اهل احتکار روغن و برنج و نه اهل کلاهبرداری بوده است.
تجارت عمدۀ او تیل طیاره بوده که بازار خاصی دارد. با این حال همواره دستی غیرمستقیم در سیاست نیز داشته، اما هیچ وقت پست یا مقام سیاسی نداشته است. حالا او را به جرم اختلاس به زندان انداختهاند. تاجری که خلاف دیگر همگنانش با بیست تا بادیگارد مسلح حرکت نمیکند و با گروههای آدمکشی نیز همکار نیست تا برای او با اسب، تفنگ و چاقو به سرک بیایند. رفقای او اهل فرهنگ بودهاند که نه اسب دارند و نه تفنگ.
پارادوکس در این است که چطور یک تاجر مستقل در دادستانی دولتی محاکمه شده و در گروه اختلاسگران دولتی قرار گرفته است. بهجای اختلاسگران مشهوری که راست راست راه میروند، نیم شب فیرکان میکنند و با رانت و اختلاس دولتی، بیزنس شراب و مواد مخدر و آدم دارند و موتر پولیس را روز روشن آتش میزنند؛ یک تاجر مستقل در زندان است.
تاجری که بهرغم دوستی با رییسجمهور و همکاری در کمپاینش، هیچ وقت پس از پیروزی او برای دیدنش نرفت تا واسطهگری کند. تاجری که با خلاقیت شخصیاش وارد بازار کار شده و جز تجارت حلال، کاری نکرده است.
آقای داوی که به جای کلانکاری و ندیده گرفتن حکم دادستانی یا فرستادن یکی از دستیارانش به دادستانی، خودش برای پرکردن اظهاریه به سارنوالی رفته، توسط سارنوال همان جا بازداشت شده است.
مسالۀ دیگر اینکه، بدون حکم دادگاه، به هیچ وجه دادستانی نمیتواند کسی را زندانی کند، چون مرحلۀ دادستانی مرحلۀ شک است و حق صدور حکم با دادستانی نیست. دادستان در دوره بازجویی، در صورت شک از گریختن متهم میتواند ضمانت بگیرد، چون کار محتسب از زمان نخست تاریخ جز این نبوده است. شاعر گفته که «ترس محتسب نیست چون که من شب دوش/ با خودش نشستم از شما چه پنهان»
منتها بدی محتسبان جدید، پررویی جدیدی است که از شب تا صبح تغییر میکنند، سنگ و چوب از دزدی آنها باخبرند اما این سیستم تزویر کثیف در کنار زر و زور دیگران مثلث تاریخی قدرتمند خود را ساخته است.
برای این، آقای داوی را گناهکار میشناسم؛ به این دلایل که عرض میکنم:
الف، آقای داوی نباید اظهاریه سارنوالی را جدی میگرفت و فرستادۀ دادستانی را توسط افرادش باید به شدت لتوکوب میکرد تا دیگر جرات نکند دم دروازه او بیاید.
ب، آقای داوی باید با خود بیست مسلح بگرداند و اگر کسی به او چپ نگاه کند، او را فوری زیر رگبار مرمی بگیرد. نه اینکه تنهایی این طرف و آن طرف برود.
ج. آقای داوی باید تجارتش را به نامهای فرضی ثبت کند که نه مالیه بدهد و نه کسی بتواند محکومش کند، مثل بقیه.
د، آقای داوی باید به یکی از گروههای آدمکشی کابل، ماهانه پول بدهد تا در چنین اوضاعی، شهر را به هم بریزد و سارنوال از ترس نتواند حتا او را بخواهد.
ه، آقای داوی به جای تجارت حلال، باید از دوستیاش با رییسجمهور استفاده کند و رقبایش را منکوب و پروژههای ملی را در اختیار بگیرد و نیمکاره رها کند. چون کار صحیح کردن، نشاندهنده حماقت است.
و، و بالاخره اینکه به جای تیل هواپیما، مثل باقی تاجران نفت و گاز، بدون پرداخت یک قران مالیه و گمرکی، تیل و گاز از کشور همسایه وارد کند، احتکار کند و پنج برابر قیمت به مردم غریب بفروشد. آخر این چه کاری است که آدم از روابطش استفاده نکند و پابند ضوابط باشد؛ جای چنین کسی بیشک زندان است.
رییسجمهور پرکار ما روزی که به کرسی قدرت تکیه زد کمیسیونی را تعیین کرد و از پیگیری مسالۀ کابلبانک با جدیت سخن گفت؛ اما تا کنون نتیجۀ روشنی از این پرونده که حدود 10 نفر از آدمهای سرشناس در این دوسیه شریک بودند، دیده نمیشود.
کابل بانک که یکی از دستآوردهای نظام بانکداری خصوصی کشور شمرده میشد، توسط افرادی ورشکست شد که حتا کسی جرات نام گرفتن آنان را بر زبان ندارد، ولی در چنین موارد با عزت و آبروی افراد شریف این مملکت بازی میشود.
نویسنده: سید رضا محمدی