مقاله

آبروی برباد رفته

فقر جنسی در هیچ جای دنیا به حد جامعه سنتی ما بی‌داد نمی‌کند

در ساختمان دومنزله‌یی که داخل آن دعواهای همیشگی جریان داشت، مدتی است که سکوتی مرگ بار غوغا می‌کند.

خانواده‌یی که ۲۵سال را در همین‌جا سپری کرده بودند، بنا به روایت همسایه‌ها، با کوشش بزرگان همین محل و به کمک وکیل گذرشان مجبور به ترک خانه و کاشانهٔ‌شان شده‌اند.

پسر بزرگ این خانواده به جرم قاچاق مواد مخدر در زندان پل‌چرخی به‌ سر می‌برد. به قول همسایه‌ها هر یک از اعضای این خانواده به نحوی دچار چالش‌های تربیتی و جرمی هستند؛ اما یکی از دردآورترین موارد که سبب شد من ماجرایش دنبال کنم، قصه‌های باورنکردنی در بارهٔ پسر کوچک این خانواده بود که بعد از پرس‌وجوی متواتر در چند روز بلاخره توانستم او را در گوشه دکان متروکی ملاقات کنم. پسر مشغول خیاطی کردن بود.

نسیم (نام مستعار) که هیچ خاطره خوبی از روزگاران گذشته‌اش ندارد، تا صنف پنجم مکتب درس خوانده و در سن خیلی کم در یک خانوادهٔ شلوغ که هیچگاه خالی از جنگ و دعوا نبوده، به‌خاطر بی توجهی پدر و مادرش، برای به دست آوردن پول مرتکب اعمال ناشایستهٔ شده است.

نسیم می‌گوید:

«با آنکه از صنف اول و دوم مکتب چیزی به خاطر ندارم؛ اما در صنف سوم و چهارم که نه کالای مناسب داشتم و نه قرطاسیه مناسب، همیشه مورد سرزنش استادان قرار می‌گرفتم و در ضمن اینکه کسی از من خوشش نمی‌آمد، هم صنفی‌هایم از من دوری می‌کردند.

به‌خاطر که خودم فکر می‌کردم شاید آدمی خوش‌آیند نیستم، یک گوشه تنها را برای خود انتخاب کرده و در لاک خودم پنهان می‌شدم.»

به گفته نسیم خانواده‌اش به مشکل اقتصادی دچار نبوده؛ اما او که بارها و بارها به خاطر خواستن پنج افغانی مورد لت‌وکوب قرار گرفته است، دیگر جریات نتوانسته از پدرش پول مطالبه کند.

نسیم می‌گوید:

«اگر پسر فقیر باشی و پدرت پول نداشته باشد، شاید ندادن پول از طرف پدر تفاوتی نداشته باشد؛ اما وقتی می‌بینی پدرت کار می‌کند، پول هم هست و پدرت حریصانه فقط کوشش دارد رپه رپه پول‌هایش را به روز مبادایش پنهان کند، هیچ چیز برایت قابل درک نیست و ناخودآگاه مجبور می‌شوی یا دزدی کنی یا کاری که از او بتوانی درآمد پولی داشته باشی.»

به باور جامعه‌شناسان که کودکان تا یک سن و سالی مشخصی به مراقبت جدی خانواده نیازمند هستند، بر عکس نسیم هیچ‌گاهی مورد توجه خانواده‌اش قرار نگرفته و اینکه او به حیث یک فرد ناسالم در اجتماع عرض وجود کرده، بیشتر خانواده‌اش در این ارتباط مقصر است.

نسیم می‌گوید:

«با جیب‌های خالی که همیشه به مکتب می‌رفتم برایم رنج‌آور بود؛ وقتی می‌دیدم هم‌سن‌وسالانم از طرف خانوادهٔ‌شان حمایت شده به همه نیازهای‌شان رسیدگی می‌شود و‌ کسی در کنارم نیست، به‌خاطر رفع نیاز‌های خودم، خود دست به‌کار شدم.

شب‌ها جیب‌های پدرم را تعقیب کرده، به محض خوابیدن پدرم، از وسط پول‌‌‌هایش یکی آن‌ها را بر می‌داشتم و خرج و مخارج روزانهٔ مکتبم می‌کردم.

چند وقت همین کارم ادامه پیدا کرد و کسی هم متوجه نشد؛ اما بعد از چند هفته، در خانه سرو صدای وحشت‌ناک بلند شد و پدرم، مادرم را دزد گرفته و در حد مرگ زیر مشت و لگد گرفت.

بعد از همان ماجرا که برای مدتی از جیب‌های پدر محروم شده بودم، دنبال راه و چارهٔ دیگری به‌خاطر به دست آوردن پول می‌گشتم؛ تا بلاخره روزی با وسوسه و با ترس آهسته آهسته از دیوارهای همسایه که دروازهٔ‌شان قفل بود بالا رفته، از دریچه آشپز خانه‌ وارد خانهٔ‌شان شدم.

با دست پاچگی و ترس که تمام الماری‌ها را زیر و رو کردم، چیزی گیرم نیامد؛ اما وقتی بیرون شدن از خانه، متوجه دستکولی شدم که در دهلیز آویزان بود.

من که پول‌های آن را کشیده می‌خواستم فرار کنم، به بسیار سرافگند‌گی به دست مرد همسایه گرفتار شدم.

او که بی‌رحمانه چند سیلی محکمی در سر و صورتم خوابانده بود، مرا به قسمی مجرم به دست پدرم تسلیم کرد.

پیش چشمان پدرم را که خون گرفته بود و از عصبانیت نمی‌توانست خودش را کنترول کند، مرا با یک ریسمان ضخیمی به درخت انجیر که در وسط حولی ما قرار داشته، بسته کرده تا حد توان، مورد لت‌و‌کوب قرار داد.

مادرم که تازه متوجه شده بود، مقصر لت‌وکوب خودش من بوده‌ام، بی‌رحمانه با دادوبی‌داد برای پدرم هشدار می‌داد: خوب بزنیش، حقش است، زنده نمانیش، ای بدبخت کت یک خاشه قدش ماره ده بین همسایه‌ها بی آبرو کرده، بزنیش!

پدرم بی‌وقفه مرا شکنجه می‌کرد و با تأسف به مادرم می‌گفت: ای چه حال و روز اس، اولادای مره چه خدا زده، یکیش دزد، یکیش چرسی، یکیش ایلاگشت.

اولادای مردمه ببی اولادای مره ببی، تف به این قسمت.»

نسیم بعد از همان روز که از مکتب رفتن محروم شد؛ تقریبا از شکنجه‌ها و زجر‌های پدر نجات یافته در نانوایی نزدیک خانه‌شان به حیث شاگرد مشغول به کار می‌شود.

در شروع که کار نسیم فقط پاک کاری و جاروب کردن دکان می‌باشد، در هفته فقط پنجاه افغانی به‌دست آورده و همان پنجاه افغانی را به مادرش می‌دهد.

فقر جنسی اما در هیچ جای دنیا به حد جامعه سنتی ما بی‌داد نمی‌کند.

حتی این پدیدهٔ نا به‌هنجار که سبب می‌شود از کودکان نیز به حیث برده‌های جنسی سواستفاده شود. نسیم در این ارتباط هدف قرار گرفته، مورد عقده‌گشایی این چنین اشخاص قرار می‌گیرد.

نسیم از روزگاران سیاه که از او استفاده جنسی شده می‌گوید:

«بعد از یک ماه که کم کم کارهای نانوایی را یاد گرفته بودم، قرار شد شب‌ها نیز در نانوایی بمانم، مه که خوردترین بچه در بین‌ دگه بچه‌ها بودم، در شب‌های اول در ضمن اینکه از حرف‌های کاغذ پیچی برایم می‌گفتند، «پان» کشیدنه نیز یادم دادند و بعد از سپری شدن چند شب با رد و بدل کردن حرف‌های رکیک همینکه به نکات ضعف من پی بردند، بعد از خاموش شدن چراغ‌ها از من خواسته‌های نامشروع‌ می‌کردند.

من که در شروع فقط پول پیش چشم‌هایم را گرفته بود، چندین بار به این کار تن داده، پولی را پس‌انداز کردم.

به مرور زمان که به این کار شدیداً عادت گرفته بودم، جدا از بچه‌های نانوایی، به خواسته‌های مردان زیادی تن داده، اکثریت اوقاتم را پیش این و آن سپری می‌کردم، تا اینکه بوی گند این ماجرا به فضا پراکنده شد و با خبر شدن اهالی منطقه، فاجعه بزرگی راه افتاد و با بلند شدن انگشت انتقاد مردم بیشتر از هر زمانی به سوی خانواده ما، مجبور به ترک خانه و کاشانه شده و در منطقه دور افتادهٔ که کسی از ما شناختی ندارد، کوچ کردیم.»

نسیم می‌افزاید: «با آنکه مدت زمانی زیادی می‌شود که از این اعمال کاملا دوری کرده‌ام؛ اما بازهم از لحاظ روحی و روانی اصلا وضعیت مناسب ندارم.»

روانشناس زکریا بارکزی؛ کیفیت تربیت سالم فرزندان را نسبت کمیت آن‌ها ترجیح داده می‌افزاید:

«افراد که خلاف مسیر رفتارهای اجتماع گام می‌گذارند، نه اجتماع آن‌ها را قبول می‌کند و نه از لحاظ شخصیتی آن‌ها برای خودشان قابل قبول هستند.

اگر فرد یا کودکی به تن فروشی رو می‌آورد عوامل مختلفی وجود دارد که این زمینه را برای او مساعد ساخته و از آن جمله جبرهای ساختاری جامعه، جبرهای ساختاری خانواده، کارکردهای اطرافیان، عدم قاعده درست تربیتی، عقده‌های دوران کودکی تنبه افراطی در خانواد و استفاده از مواد مخدر در این زمینه بیشتر مورد بحث می‌باشد.»

داکتر بارکزی پیامد‌های نا به‌هنجار این معضل اجتماعی را به دو کته‌گوری ( پیامد‌های ناگوار برای خود فرد و پیامد‌های ناگوار برای اجتماع) تقسیم‌بندی کرده می‌افزاید:

«یک: افرادی که به تن فروشی رو می‌آورد کرکتر فردی وی ناسازگار و مشکل‌زا بوده، یک شخصیت نارسا دارند و در آینده آسیب‌های بزرگی را از لحاظ روحی_روانی برای این فرد به دنبال خواهد داشت.

دوم:ی فرد مذکور با آسیب‌های که متقبل شده در پی جبران این مساله دنبال یک عقده‌گشایی در اجتماع می‌باشند که از این عملکرد وی اجتماع و فرهنگ را شدیداً متضرر می‌کند.»

داکتر بارکزی راه جلوگیری از این نا به‌هنجاری اجتماعی را در سه کته‌گوری مورد بحت قرار می‌دهد و می‌گوید:

«در جامعه‌یی که ما زنده‌گی می‌کنیم برای تربیت فرزندان ما این سه قاعدهٔ تربیتی حتمی و ضروری است.

۱- دوران ابتدایی کودک؛ در این دوره نظارت بیشتر مورد بحث بوده و ما در قبال کودک خود مکلف هستیم که از کارکرد‌های آن‌ها نظارت کرده به آن‌ها ثابت کنیم که او عزیزترین فرد زند‌گی ما هست.

۲- در مرحله دوم که کودک ما به یک سن مشخص می‌رسد ما از نظارت کردن او دوری کرده؛ اما کارکرد‌های او را کنترول می‌کنیم. مثلا: چه تایم به خانه بر‌ می‌گردد، چه کارهایی انجام می‌دهد، دوستان او ‌کیستند و از این قبیل کنترول‌ها.

۳- مرحله سوم که نوجوانی و جوانی است اگر در دو مرحله قبلی کاملا موفقانه عمل کرده باشیم، در این مرحله جوان ما خودش رفتارهایش را نظارت و کنترول کرده، فقط به مشوره‌های ما نیازمند می‌باشد.»

شمیم فروتن

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا