چرا متحد نیستیم؟
گفته میشود که مردم ما متحدانه با بیگانگان مبارزه کردهاند اما این شعار با واقعیت چندان همخوانی ندارد
جملهیی از جو بایدن؛ رییس جمهور امریکا نقل میکنند که «افغانستان هیچ وقت متحد نبوده است، هیچ وقت». این سخن ممکن است در نگاه ما زیاد زننده به چشم بخورد، اما بار نخست نیست که چنین برداشتی از مردم افغانستان از زبان دیگران شنیده میشود.
واقعیت هم است که ما به عنوان مردم افغانستان، هیچ وقت متحد نبوده و ملت واحدی را شکل ندادهایم. بسیار شنیده میشود که مردمِ ما لااقل در هنگام حمله و یورشِ دیگران، متحد و یکپارچه عمل کرده و با بیگانگان مبارزه کردهاند اما این شعار، با واقعیت چندان همخوانی ندارد. در زمان تجاوز و یورش انگلیس، چندین مدعی قدرت از خاندان ابدالی و بعدها از خانوادۀ بارکزایی وجود داشتند که مردم را در جنگ با انگلیس در جبهات مختلف پراکنده کرده بودند یا اینکه عملا برخیهایشان در حمایت انگلیس و علیه همدیگر قرار گرفته بودند و مردم را نیز به دنبال خود میکشاندند.
در زمان یورشِ اتحاد شوروی نیز جنگهای تنظیمی میان حزب اسلامی و جمعیت و اتحاد و… کمتر از جنگ با شوروی نبود و در میان شیعهها نیز سازمان نصر و سپاه و حرکت و نهضت و شورای اتفاق وغیره تمام دوران جهاد را به کشمکش میان خود و درمنازعه با دیگران گذراندند.
سوال اما این است که علت و عامل این بیاتفاقی و پراکندگی ما در چیست؟ این نوشته به برخی از این عوامل مختصر اشاره خواهد کرد.
جامعۀ قبیلهیی و روستایی
مناسبات روستایی و قبیلهیی، برمدار منافع و ذهنیت قبیله میچرخد و مناسبات شهری بر اساس منافع شهروندی. افغانستان، ساختار اجتماعی قبیلهیی و روستایی دارد. حتا در شهرهای ما نیز مناسبات قبیله حاکم است و برچی و هودخیل و خیرخانه، تاحدود زیادی بر اساس مناسبات قبیلهیی شکل گرفته، نه براساس مناسبات مدرن و شهری.
جامعۀ قبیلهیی نمیتواند بیرون از مناسبات قبیله، برنامهریزی و سنجش کند. جهان افراد قبیله، جهان قبیله است. قبیله نمیتواند برمبنای مناسبات شهروندی و طبقات اجتماعی و انجمنهای صنفی مدرن فکر کند. وقتی ساختارها و ذهنیتها قبیلهیی باشد، ملت به وجود نمیآید و تا ملت واحد شکل نگیرد، قبیله تعیین کنندۀ مناسبات و رفتار ما است و تا زمانی که ذهنیت و مناسبات اجتماعی ما قبیلهیی باشد، اتحاد و وحدت ملی به میان نمیآید.
قومگرایی حاکمان
حاکمان دولتی ما از دل مناسبات قبیلهیی و روستایی برمیآیند. اینها در دولت به جایی اینکه خدمات عرضه کنند و مناسبات شهری و شهروندی را رواج بدهند، درگیر خواستها، مناسبات و ذهنیت قبیلهیی خود میمانند و بازتاب واضح این ذهنیت، باعث سوء ظن و نارضایتی قبایل دیگر میشود و اتحاد و اتفاق ملی شکل نمیگیرد.
اقتصاد متکی به زمین و زراعت
اقتصاد متکی به زمین و زراعت نیز در واقع اقتصاد مبتنی بر ذهنیت قبیلهیی و روستایی است. زمین زراعتی و آب برای آبیاری، همیشه ناکافی بوده است. وقتی منفعت و معیشت اصلی شما را زمین تعیین کند، بالای منفعت یعنی بالای زمین و آب و علفچر، نزاع و کشمکش رخ میدهد و این کشمکش و تضاد منافع، مستعدِ اتحاد و همپذیری -که بر اساس مناسبات شهروندی و ملی شکل بگیرد- نیست.
سطح پایین سواد و دانش
سطح سواد و دانش در افغانستان پایین است. آنهایی که درسخوانده و تحصیلکرده هم هستند، از دل نظام آموزشی مبتنی بر قبیلهگرایی سر بر آوردهاند و تجربۀ آموزشی که به سوی اتحاد و همدلی سوق بدهد کمتر داشتهاند. بنا براین سطح پایین سواد و تحصیل از یک طرف و تحصیل غیرمفید که از ایدیالوژی قومی و قبیلهیی منشا گرفته است از طرف دیگر، باعث شده است تا جامعه به طرف اتحاد و وحدت حرکت نکند.
برداشتهای قشریگرایانه و عوامانه از مذهب
برداشتها و درک ما از مذهب و دین نیز تا حدود بسیاری سطحی، جزمگرایانه و عامیانه است و کثرت و «دیگری» را به سادگی نمیپذیرد. مسالۀ شیعه و سنی، مسالۀ سلفی و غیر سلفی، مسایل خلافتخواهانه و امارتخواهانه و برداشتهای مشابه دیگر که بر انحصار حقیقت پا میفشارد، باعث شده است که ما میان اعضای جامعه به دلایل ایدیالوژیک خط بکشیم و خودی و بیگانه ترسیم کنیم و نتوانیم با مذاهب و برداشتهای دیگر همدل و همنوا باشیم.
وجود آگاهی مغشوش
آگاهی مغشوش و غلط، بدتر از نبود آگاهی است. آگاهی مغشوش، تصویر نادرست و غلط و همراه با سوءنیت و سوءتفاهم از دیگران در ذهنیت ما شکل میدهد و ما میان خود و دیگری خطکشی میکنیم و خود را الگوی تمام خوبیها و دیگران را الگوی بدی و ناکارگی میدانیم. آگاهی مغشوش از یک طرف فکر میکند حق ما تلف شده است و از سوی دیگر باور دارد که دیگران بیش از آنکه حقشان باشد، تصاحب و تصرف کردهاند. این غلط فهمی و آگاهی مغشوش، ما را در ذهینت همدیگر، اگر دشمن بار نیاورده باشد دیگری و بیگانه بار آورده است.
نبود امنیت و ثبات سیاسی
ثبات و امنیت سیاسی پایدار باعث میشود مناسبات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مناسبی شکل بگیرد و مردم با رفتوآمد و نشستوبرخاست، آگاهی مغشوششان را به آگاهی درست، تبدیل کنند و بتوانند نسبت به همدیگر اعتماد داشته باشند. طولانیترین دورۀ ثبات سیاسی ما ظاهرا دورۀ محمدظاهرشاه است. این دوره میتوانست برای ملت شدن و همدلی ما، کارهای پایداری انجام بدهد، اما حاکمیت با سیاستهای قبیلهگرایانه، بیاعتمادی و نارضایتیهای عمیقی خلق کرد و مشکلات کشور را بیشتر ساخت.
توسعهنیافتگی و عقبماندگی
کشورهای توسعهیافته و پیشرفته مناسبات قبیلهیی و سنتی را در حوزه معیشت و فرهنگ و اقتصاد و اجتماع تغییر دادهاند. جوامع توسعهیافته بیشتر جوامع شهری هستند که غالبا از راههای غیر از زمین و زراعت، امرار معاش میکنند. توسعه یافتگی باعث ایجاد سرمایه میشود و سرمایه به ثبات وصلح نیاز دارد. این توسعه نیافتگی که از یک طرف معلولِ بیاتفاقی ماست از جانب دیگر خودش به عنوان علت بیاتفاقی و پراکندگی ما نیز عمل میکند.
نبود فرهنگ تحمل و مدارا
مدارا و تحمل یک فرهنگ و یک نوع ذهنیت است. ما فرهنگ تحمل و مدارا نداریم. فرهنگ و ادبیات ما، فرهنگ اعتراض و قیام است. شجاعت و شمشیر در ادبیات و نصاب آموزشی و تاریخ ما، بیش از حد تبیلغ و ترویج شده و ما را نابردبار و بیحوصله بار آورده است. برای تحمل و پذیرفتن دیگران ما به شکیبایی و حوصله نیاز داریم. فرهنگ جنگ و جبهه نمیتواند دیگران را بپذیرد و صلحآمیز زندگی کند. فرهنگ ما، فرهنگ قیام و عمل است. ما پیش از آنکه قانون و قاضی عمل کند، دست به اقدام میزنیم. این قیامگرایی، نیز مانع اتحاد و همپذیری ما شده است.
وجود اقوام مختلف و قدرتمند
اقوام و قبایل مختلف در کشورهای که براساس مناسبات شهروندی زندگی میکنند از زیبایی اجتماعی و فرهنگی و از تنوع طبیعی مردم حکایت میکند، اما اقوام و قبایل متعدد، در مناسبات و ساختارهای قبیلهیی، اسباب منازعه و پراکندگی شده است. در برخی کشورها یک قوم، اکثریت کامل و قدرتمند بوده و اقوام خرد و کوچک دیگر را خواسته و نخواسته آرام کرده است، اما در افغانستان اقوام بزرگ و مختلف و متعددی وجود دارند که نارضایتی یکی یا تعدادی از اینها، سایر اقوام را نیز ناآرام میسازد و قدرت شورش و تشنج دارد.
در این نوشته فرصت آن نیست که راهحلی برای این معضل جستجو گردد. در بسیاری موارد راهحلی هم وجود ندارد و کسی نمیتواند نسخهیی برای همدلی و همپذیری مردم در بپیچد. اگر به علل واسباب نفاق و شقاق به دقت دیده شود، بدون شک درک و شناخت این عوامل، خودش بخشی از راهحل هم هست. ما این شکافهای عمیق را درک نمی کنیم. اگر اینها را درک کنیم و عیب و نواقص آن را بدانیم، بر تصامیم و موضعگیریهای ما تاثیر میگذارد و در نتیجه، وضعیت بهبود پیدا میکند. تشخیص مرض، منطقا مقدم بر تداوی است.
نبی ساقی