سه پیشفرض اشتباه در جنگ و صلح افغانستان
(در باب حکایت جنگ و صلح)
دکتور سید حسن اخلاق/ قسمت اول
اشاره: سيد حسن اخلاق در شهر سيغان، ولایت باميان و در خانوادهای فرهنگی و علمپرور چشم به جهان گشود، اما جور روزگار و جو حاکم بر افغانستان، او و خانوادهاش را رهسپار ایران کرد و جسم و جان ایشان در محیط مهاجرت رشد یافت.
پروفیسور اخلاق پس از دريافت ديپلم، تحصیلات آکادمیک خود را در دانشگاه علوم اسلامي رضوي (مشهد)، بهصورت همزمان در دو رشته فلسفه و کلام اسلامی و همچنین رشته فقه و مبانی حقوق شروع کرد. وی دوره کارشناسی ارشد را در رشته فلسفه غرب در دانشگاه بينالمللي امام خميني (قزوين) گذراند و برای پایاننامه خود با عنوان «دوران معاصر در اندیشه نیچه و هایدگر» افتخار عنوان نویسنده پاياننامه برتر را به دست آورد. وی در سال1387 با درجه عالي از پاپاننامه خويش با عنوان «بررسی امکانِ تطبیق مبانی فلسفه مشاء اسلامی و اصول فلسفه روشناندیشی» در دانشگاه علامه تهران، دفاع نموده و نائل به کسب درجه دکتورا گردید. این رساله بلافاصله با عنوان «سنّت روشناندیشی در اسلام و غرب» توسط انتشارات امیر کبیر در تهران به نشر رسید. از وی چند کتاب فارسی و انگلیسی در افغانستان ایران و امریکا منتشر شده است.
مسوولیت کمیسیون فرهنگی اتحادیه اسلامی دانشگاهیان افغانستان در مشهد و برگزاری سمینار «افغانستان و بازسازی» از فعالیتهای صنفی و اجتماعی دکتور اخلاق حکایت میکند. وی همچنین مدیر مسوولی فصلنامه «رایحه آزادی» را بر عهده داشت. مشاوریت آکادمی علوم و تدریس در دانشگاههای افغانستان و ایران و سخنرانیهای فرهنگی و گفتگوهای رسانهای، بخش دیگری از فعالیتهای استاد اخلاق را انعکاس میدهد.
پروفیسور اخلاق در سال۲۰۱۱ به امریکا مهاجر شد و فعالیتهای آکادمیک و فرهنگی را ادامه داد. او علاوه بر فعالیتهای پژوهشی فراوان و ارزشمند، هم اکنون به تدریس فلسفه “تفکر انتقادی” دین و اخلاق پزشکی در دانشگاههای نوتردام مریلند ایالتی کاپن و کمیونتی کالج شمال ویرجینا میپردازد. پروفیسور اخلاق علاوه بر عضویت در مهمترین ارگانهای فلسفی و دینی امریکا، آکادمی دین امریکا و انجمن فلسفی امریکا (APA)، عضو هیات مدیره شورای امریکا در مطالعه جوامع اسلامی در دانشگاه ولنوآ و عضو انجمن استادان دانشگاههای امریکا و نیز مشاور مرکز مطالعاتی اسلام و خاورمیانه در واشنگتن دیسی میباشد.
پروفیسور اخلاق در پنج اسد در نشستی به میزبانی گروه مطالعات اجتماعی افغانستان موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، در باب موضوع حکایت جنگ و صلح (بررسی وضعیت دولت و نیروهای سیاسی اجتماعی در افغانستان پس از خروج امریکا) سخنرانی کرد. سطرهای آینده، گزیدهای از صحبتهای وی در این نشست است که با اجازه و ادیت دکتور اخلاق در روزنامه راه مدنیت منتشر میشود:
بررسی جنگ و صلح در زمینه مدرنیزاسیون
موضوع صحبت من جنگ و گفتگوهای صلحی است که در افغانستان در جریان میباشد تا در کانتکس جامعهای که گرفتار یک تحول و بحران اجتماعی است با یک نوع توسعه و مدرنیزاسیون ناپخته خام و سطحی. صحبت من در مورد انکشاف انسانی و رابطه آن با جنگ و صلحی میباشد که در افغانستان است. سوال این است که چگونه در افغانستان برنامه انکشافی جدید یعنی بعد از واقعه 19 سپتامبر سال2001 که امید زیادی را برای مدرنیزاسیون و بهبود افغانستان ایجاد کرده بود یکباره و بعد از دو دهه، به چنین وضعیت بد و نگرانکنندهای انجامیده است؟
سه پیشفرض اشتباه در جنگ و صلح افغانستان
سه پیشفرض مهم این جا مطرح هست که در تبیین جنگ و صلح افغانستان، توسط افغانستانشناسان و مدیا و کشورهای غربی و حتی همسایهها تکرار میشود. حدی که برای عدهای از افغانها هم به عنوان باور به وجود آمده است. نخست این است که میگویند جنگهای افغانستان قومی است. میگویند افغانستان یک جامعه قومی-قبیلهای است و خیلی از جنگ و نزاعهای قومی و قبیلهای در آنجا رخ میدهد؛ پس انتظار مدرن و ملتشدن و بهبود یافتن در افغانستان یک انتظار بیجاست.
نخست شما میدانید که در واژههایی مثل نژاد و قبیله ذهنیتِ بیبنیادِ غربمحوری و مدرن دیده میشود. نژاد مفهومی غیربیالوژیک و ایدیالوژیک است. اوایل به جوامع غیرغربی جوامع وحشی و فرومایه و قبیلهای نیز میگفتند و میخواستند بگویند که این جوامع و قبایل فرومانده و پست هستند، اما بعدا که انسانیتر نگاه کردند، بحث را از قبیله به قوم تبدیل کردند. همین نگاه را به افغانستان هم حاکم ساختند. واقعا قبیله در افغانستان چه معنایی میدهد تا بتوان جنگ و صلح را با آن پیوند زد؟
سوال این است که چه مطالعات انسانشناختی و جامعهشناختی صورت گرفته که قوم و قبیلههای مختلف در افغانستان را از هم متمایز سازد؟ کدام احساس تعلق خاطرات مشترک و همدلی متمایزی در یک گروه خاص وجود دارد؟ آیا قبیله در سر وجود دارد یا در قلب؟ آیا میتوان فرد فرد باشندگان کابل یا هرات را به مفهوم متمایزی از پشتون یا تاجیک یا هزاره فروکاست؟
اگرچه روند انکشاف اشتباه، ازدواجهای بین گروهی را در افغانستان در بیست سال اخیر کاهش داده، اما در کابل و شهرهای بزرگ، ازدواجهای بین گروهی خیلی زیادی را میبینیم. اما اگر به قبل از بیست سال اخیر برگردید وقتی من با افراد یکی دو نسل قبل صحبت میکنم خودم میمانم که فرزندان بسیاری از آن ازدواجها را چی بخوانم؛ تاجیک، پشتون یا هزاره؟ چون ازدواجهای بین گروهی در افغانستان زیاد بوده است.
این در دهههای اخیر است که ذهنیت قومی در افغانستان بیشتر میشود. یکی از خطاهای بزرگ این بود که در افغانستان بحث قومیت خیلی برجسته شد و ذهنیت افغان را قومی ساخت، اما در 20سال پیش این چنین نبود. یکی از محورهای قومیت زبان است. طبق قانون اساسی حاضر افغانستان، ظاهرشاه بهعنوان پدر افغانستان و بابای ملت خوانده میشود. همه او را مربوط به قومیت پشتون میدانند، اما او یاد نداشت به زبان پشتو صحبت کند. زبان فرهنگی و فکری افغانستان عمدتا زبان فارسی بوده است، گذشته از آنکه فرد کجا به دنیا آمده یا در خانه به چه زبانی صحبت میشده است. تفاوت نژادی اصلا در افغانستان معنا ندارد. تحلیل جنگ و صلح بر محور قومگرایی و زبان تنها تحویلگرایی است و با واقعیتهای افغانستان سازگار نیست.
نکته دوم اینکه افغانستان را به عنوان یک جامعه بیگانهستیز شناختند و معرفی کردند که حالا تعابیری ارزشی هم این جا به کار رفته که با واقعیتهای افغانستان سازگار نیست. در جامعه جهانی امروز نمونه کشوری که فرهنگهای گوناگون با هم جمع شده و هویتش را فرهنگی کثرتگرا میسازد امریکاست که به آن میلتینگ پات (دیگ جوشان) میگویند که تمام فرهنگها در این دیگ به هم آمیخته ذوبشده، فرهنگ تازهای میسازد که هیچ یک از آن موارد علیحده نیست.
در عالم پیشامدرن یکی از نمونههای منحصر به فرد این امتزاج فرهنگی و تمدنی افغانستان است که متاسفانه در این مورد خیلی کم کار شده است. افغانستان هماره به فرهنگهای بیگانه خوشامد گفته و فرهنگها و نیروهای بیگانه را جزیی از خود ساخته. اکنون بانوی اول افغانستان جدا از این که بانوی خوبی است یا نه لبنانی است؛ یعنی زبان اولش نه پشتو هست و نه دری؛ دینش هم اسلام نیست و هیچ افغان این را به عنوان نمونه منفی نگرفته است؛ حتی طالبان هم روی این قضیه مانور ندادهاند.
به کتیبه قندهار یا سکهها و طلاهای تاریخی به دستآمده نگاه کنید؛ در آن کتیبه زبان یونانی و آرامی است با خط خروشتی و پیام بودایی. در تاریخ قندهار نماد یونانی و کوشانی و بودایی با هم جمع میشوند. در طلاهایی که در جوزجان به دست آمده هم نماد آریایی است هم یونانی و هم هندی. احمدشاه ابدالی که بهعنوان بابای افغانستان شناخته میشود، خودش زاده هند است نه افغانستان. در قندهار با کمک نادرشاه افشار ایران به قدرت میرسد. با دیگران ارتباط دارد، ولی در عین حال اصالت و ویژگی خاص خودش را دارد. نتیجهگیری که من میخواهم بکنم این است که افغانستان همواره با بیگانگان و از هر نوعش ارتباط داشته و در آن مشکلی ندیده و نمیبینند.
نکته سوم و پیشفرض دیگر این است که افغانستان به عنوان محل افراطگرایی شناخته شده است. در دو دهه اخیر گفته میشود چون که افغانستانیها اکثرا روستایی هستند و سواد کافی ندارند، افراطگرایی دینی خیلی دیده میشود. طالبان و گروههای تندرو به راحتی میتوانند در آنجا ظهور و غلبه کنند. این با واقعیت سازگار نیست. بیشترین تناسب شیعه و سنی در افغانستان است. در افغانستان اسلام با فرهنگ آمیخته و این آمیختگی تعادل ساخته است. از لحاظ رفتارهای دینی هم، تصوف خیلی نقش پررنگی دارد. مجاهدان هم حتی در جهادشان آن تعادل افغانی را حفظ کردند؛ با اینکه خیلی تحت تاثیر مصر و ایران بودند، ولی در عمل عمدتا افراطی نشدند (مشکل اصلی مجاهدین قدرتطلبی و فساد بود نه مشخصا افراطگرایی اندیشه).
دو مثال تاریخی میزنم؛ زمان امیر شیرعلی خان که از پادشاهان افغانستان و زمینهساز مشروطیت میشود و به سمت اصلاحات میرود، او از علما میخواهد که کتابی در مورد رابطه افغانستان با غرب بنویسند. این کتاب در سال1875 نوشته شده و در قرن19 در کابل چاپ شده است. قاضی عبدالقادر خان؛ بزرگترین عالم افغانستان نویسنده کتاب تحفه العلما است. این کتاب خطاب به طلبههای دینی و ملاها نوشته شده است. او میگوید ملاها وظیفه دارند که علم غربی را در جامعه افغانستان ترویج کنند. بر اساس این کتاب علت پیشرفت غربیها سکولار ساختن مسیحیت است و از اسلام هم میخواهد که بر همان روش در جامعه افغانستان تغییر کند. این حرف مربوط به سال1875 و از عالم رسمی دربار است.
در زمان سه تا از پادشاهان افغانستان و به درخواست آنان بهطور رسمی سه کتاب در رد وهابیّت نوشته میشود که در کابل علیه وهابیت چاپ و نشر میشوند و برداشت ظاهری از اسلام را رد میکنند و میگویند که همه اینها مایه تفرقه و سطحیانگاری افغانها میشود و باید جلوی آن را بگیریم. افراطگرایی، بیگانهستیزی و قومگرایی، پیشفرضهای اشتباه در مورد جنگ و صلح جاری افغانستان است.
ادامه دارد …