بازیگران حاضر (در باب حکایت جنگ و صلح)
دکتور سید حسن اخلاق/ قسمت سوم و پایانی
حالا میخواهم گریزی به اوضاع فعلی بزنم. به هر حال این اتفاقاتی بود که در افغانستان به وجود آمد؛ اتکای بیش از حد افغانستان به جامعه غربی، نشناختن توسعهای که متناسب با کاپیتالیزم بود و نشناختن سیاستهای امریکا در منطقه طوری جامعه افغانستان را ساخت که با تصمیم دولت امریکا برای خروج از افغانستان کشور یکباره خود را در هوا رها دید، نه تنها خودش؛ بل دیگران هم دیدند که هیچ مشروعیت و مقبولیت در جامعه خود ندارد. مقبولیت و مشروعیتش به پروژههای انکشافی بود که مشکلات پیش گفته را داشت، اما چهار گروه بازیگر اکنون قابل ذکرند.
یکی دولت است. دولت حاضر نتوانسته حس اعتماد ایجاد کند؛ فسادی که در دولت افغانستان وجود دارد حتی جوامع غربی با او مشکل داشتند. مساله شکافهای طبقاتی که توسط دولت به وجود آمده، فاصله طبقاتی که بین حقوق یک معلم که در دولت کار میکند و کسی که در همان دولت با حقوق دالری استخدام میشود. این یک شکاف اجتماعی را در افغانستان ایجاد میکند که زمینه را برای ظهور و بروز خیلی چیزها مهیا ساخت. فساد اداری؛ تبعیض در استخدام و واسطه و رشوه در سیستم دولتی و قضایی بیداد میکند. در نتیجه شما از راننده تاکسی در کابل میشنوید که از این فساد خسته شده و ای کاش یک طالب جدید بیاید و از این حکومت فاسد و رشوهگیر نجات دهد. حتی وزیری میگفت من جایی زمینی داشتم که میخواستم بگیرم ولی نمیتوانستم به خاطر زمین خواری که شده است. بعد از مدتی که طالبان در آن منطقه روی کار آمدند توانسته به واسطهای زمینش را پس بگیرد؛ چون آنها بر اساس شرع و صراحت و قاطعیت حکم میکنند.
دولت افغانستان از این فساد بهطور وحشتناکی رنج میبرند. من معتقدم که دولت حاضر برعکس دولتهای حامد کرزی که به انکشاف افغانستان باور نداشت به انکشاف افغانستان باور دارد، ولی متاسفانه فساد و ایجاد فاصله طبقاتی و ارثی که از دولتهای قبل به او مانده نتوانسته که اعتماد فراگیر و ملی بهدست آورد و مشروعیت یابد.
گروه دومی که در این جا نقش بازی میکند، سیاسیونی هستند که عموما با دولت کرزی همکار بودند و در دولت جدید دستشان کوتاه شده است. خیلی از اینها رهبران جهادی و رهبران محلی هستند که اینها هم در 20 سال اخیر تغییر به معاملهگرانی برای سودهای وسیع و فامیلی شدند که برای بقای خود به دریوزگی و کمک از طالبان افتادهاند. ما نمونههایش را در اشتراک آنان در گفتگوهای صلح در روسیه و قطر دیدیم که متاسفانه سودجویی مانع از دیدن هویت خشک و خشن طالبان شده و میخواهند مجالی بیابند که بروند در کنار آنها. تنها شانس این تیکهداران قومی این است که در پرتو تطهیر کاپیتالیستی از جنگسالار به رهبران قومی تغییر چهره دادهاند.
گروه سوم خود طالبان است که متاسفانه معامله با امریکا بدانها گونهای حس خودباوری و مشروعیت داد. یک نکته دیگر اینکه خیلی مواقع روابط دیپلماتیک طالبان را جدی نگرفتهایم، طالبان سابقه مکتب دیوبندی و ارتباطات خوبی با سیستم حکومتی پاکستان دارند؛ سابقه زیست در زیر استعمار انگلیس و در نتیجه آموختن از استعمارگری انگلستان را دارند، سابقه معامله با بیگانه و اجنبی را خیلی دارند و میدانند با آنها چگونه صحبت کنند. به این وجه دیپلوماسی طالبان زیاد توجه نشده است. بههر حال امریکا به گونهای ناخواسته به اینها مشروعیت داد؛ خود افغانها زیاد با سیاستهای امریکا آشنا نبودند و هنوز هم هیچ لابی قوی در امریکا ندارند. برعکس پاکستان که ارتباط قوی با امریکا دارد، تجربیات و لابیهای خود را در اختیار طالبان میگذارد. طالبان با آن بگروندی که از دیوبندی و ارتباط با پاکستان داشتند میدانستند چگونه با امریکا معامله کنند. در دولت قبلی امریکا در زمان ترمپ طالبان به یک حس مشروعیت و مقبولیت رسیدند و متاسفانه در دوران بایدن به خاطر خستگی امریکاییها از جنگ افغانستان این کار ترمپ تایید شد.
مشکلی که با طالبان هست نه تنها آنها افراط مذهبی دارند که نسبت به طالبان پیشین از لحاظ توحش و سختگیری شدیدتر هم شدهاند، چون تعاملاتی که با داعش و پاکستان و آسیای میانه داشند موجب شده تا از ویژگیهای محلّی خود تا اندازهای برآیند. طالبان قدیم بیشتر محلی بودند اما طالبان امروز بیشتر با جریانهای بینالمللی پیوند خوردهاند که ابزارهای جدید مدیا را آموخته و ذهنیت متوسط خیلی از مردم افغانستان را با خود همراه دارد.
گروه چهارم جامعه مدنی و نو بنیاد افغانستان است که قبلا هم گفتم علی رغم کارهای خوبی که صورت گرفت نتوانسته پیوند خوبی با افغانستان داشته باشد و قشر متوسط شهری را شکل ببخشد. فعالیتهای مدنی در افغانستان بیشتر پروژهای بوده است و پروژه معنای خاص خودش را در کاپیتالیزم دارد. کاپیتالیزمی که میگوید کسانی که در پروژههای ما شریک بودند را ویزای خاص میدهیم تا از افغانستان خارج شوند. یعنی خود منطق آن عبارت از آن بوده که انکشاف پروژهای بیرونی بوده و خواست در افغانستان اثر بگذارد و تغییر ایجاد بکند که چون موفق نبوده حالا میخواهد با عوامل خودش از آنجا خارج شود. این تفکر تفکری دوگانهساز است که نتوانسته به توسعه ذهن شهری به عنوان مبنای انکشاف بینجامد.
فعالان مدنی مرتبط با امریکا تافته جدابافته از دیگر افغانها نه تنها دیده شدند که متاسفانه عمل کردند. انکشاف ضعیف در افغانستان؛ نشناختن سیاستهای امریکایی؛ روی کار آمدن افراد نالایق؛ نشناختن نیازهای جامعه و توسعه مبتنی بر کاپیتالیزم به اتلاف سرمایههای مادی و معنوی زیادی در دو دهه اخیر انجامید و به ضد خود یعنی گسترش جنگ و خشونت منجر شد.
دوباره تاکید میکنم نمیتوان دستاوردهای خوب دو دهه اخیر برای افغانستان را نادیده گرفت اما نباید در ارزیابی آن به راه افراط رفت. میگویند جمعیت افغانستان دیگر آن جمعیت قدیم نیست. حالا آمارهایی درباره سالهای اخیر را از بانک جهانی میخوانم تا از خوش بینی درآییم. اول اینکه هنوز هم 73درصد جمعیت افغانستان جمعیت روستایی است و همه نسبت روستا و مدرنیزاسیون را میدانیم. دوم اینکه خط فقر در افغانستان به طور وحشتناکی گسترده شده است. در سال 2007، 33درصد مردم افغانستان زیر خط فقر و در سال 2016، 54درصد مردم زیر خطر فقر بودند. خط فقر را بانک جهانی با توجه به آن جامعه مطرح میکند نه با جوامع همسایه و یا دیگری. حالا رابطه فقر را با انکشاف و تغییرات اجتماعی ملاحظه کنید. در رابطه با افزایش نرخ خودکشی در سال 2015 نرخ خودکشی زنان در افغانستان از صدهزار نفر 0.5درصد بوده ولی در سال 2018 از هر صدهزار نفر به 0.8 درصد رسیده است. ثبت نام دختران برای صنف اول ابتدایی در سال 2011، 65درصد دختران صنف اولی بودند ولی در سال 2015، به 57درصد تنزل یافته است. تولید ناخالص ملی از 2013 که 660هزار دالر در سال بوده، در سال2020 به 500 دالر در سال رسیده است. مرگ ناشی از جنگ از سال2000 که فضای جدید در افغانستان شروع شد 5هزار و 233نفر در جنگ از بین رفتند ولی در سال2019، 29 هزار 940نفر. مهاجرت درونی و بیجاشدگان داخلی به خاطر جنگ و خشونت در سال2009 جمعیت 297 هزار نفر بوده، ولی در سال 2020 سه میلیون و 544هزار نفر از شهر و خانه خود به خاطر جنگ و خشونت آواره شدند. آمار ماههای اخیر را بدان بیفزایید. این همه افراد درگیر نیازهای اولیه هستند. به رابطه هر یک از این عناصر به انکشاف متوازن بنگرید و نتیجه بگیرید که چقدر تغییر مثبت در افغانستان به وجود آمده و چقدر جنگ حاضر نامترقبه است و چقدر میتوان با این بازیگران چهارگانه توقع صلحی پایدار داشت.
اگر بخواهم صحبتهای خودم را نتیجهگیری کنم باید بگویم که حکایت جنگ و صلح در افغانستان امروز را باید در چنین کانتکسی دید و فهمید. بلی، در فرایند انکشاف افغانستان در 20سال اخیر متاسفانه آن چیزی که لازمه انکشاف است در افغانستان رخ نداد و آن شکلگیری روحیه خودباور و تاثیرگذار و فعال است و نمیتوان فقط جامعه جهانی را مورد نقد قرار داد؛ بل ما افغانها خودمان مقصر هستیم و تا وقتی خودمان دستاندرکار نشویم و کاری نکنیم از همسایگان و کسانی که از بالا کارهایی را میکنند و به فکر خود هستند نمیتوان خیلی امید داشت. من کوشیدم تا از نگاه مدرنیزاسیون و انکشاف بومی به داستان جنگ و صلح نگاه کنم که با فضای جامعهشناختی پیوند مییابد و از این رو وارد بازیهای سیاسی نشدم که نکته دیگری است.
قسمت دوم:
https://madanyatdaily.com/10-1604/