سیزده عامل داخلی شکست جمهوریت
نویسنده: دکتور ملک ستیز
ناگفته پیداست که در ناکامی جمهوریت توطیۀ بیرونی دست آهنین داشت و من بارها به آن پرداختهام، اما نباید عامل داخلی را نادیده گرفت. چه چیزهای زمینه را برای بازیگران خارجی فراهم ساخت تا جمهوریت به چنین سرنوشتی مواجه شود؟ من در این نوشته در راه رسیدن به پاسخ به این عوامل پرداختهام.
به باورم سیزده ویژگی رهبران و مدیران ارشد سیاسی بیست سال پسین که آنها را به زشتترین سیاستگران تاریخ تبدیل کرده و جمهوریت را به امارت واگذار نمود، اینها هستند:
غرور
تکبر و خود بزرگبینی از رییسجمهور تا وزرا، رهبران جهادی و تنظیمی، وکلا و روسای نهادهای دولتی، معنای نظام را در ذهن شهروندان لگدمال کرد. غرور از جادههای شهری شروع تا به مجالس مجلل و آراسته در برابر چشمان مردم فقیر فواره کشیده بود. معنای فروتنی و غریبپروری در کانونهای سیاسی و قدرت به زوال محکوم شده بود.
آسایش مفرط
داشتن قصرها، منازل و استراحتگاهها در کابل و بزرگشهرها، دوبی، استانبول، هند، آسیای میانه حتا اروپا و امریکا به رقابت «مشروع» برای مقامهای دولتی تبدیل شده بود. رهبران سیاسی مهمانیهای شاندار تهیه میدیدند و دسترخوان پهن با غذاهای گوناگون، موبلمان گرانقیمت و پر زرق و برق که با سلیقه زشت رنگین و تزیین میشدند را بهرُخ همدیگر و شهروندان فقیر میکشیدند. خانوادههای آنها در خارج و خود در داخل کشور از آسایش مفرط لذت میبردند.
تجمل
تجملگرایی از روز اشغال یک سمت دولتی آغاز میشد. پوشیدن چپن و دعای پیروزی این روند را به قهقرای افتخار در نهادهای دولتی کشانده بود. در سطحی که به نهادهای رسمی و غیر دولتی و بینالمللی نامه میفرستادند تا ایشان را رسما «جلالتماب، عالیجناب، الحاج و …» خطاب کنند. در مجالس رسمی از این چهرهها با آب و تاب استقبال میشدند که بینندگان و شنوندگان از شنیدن نامها و القاب دنبالهدار آنها بیچاره و خسته میشدند. برخی از این عالیجنابان با پوشیدن لباسهای گرانقیمت، ساعتهای طلایی با نگینههای الماس و کفشهای براق که آقای عبدالله یکهتاز مجلس بود، زبانزد رسانههای جهانی شده بودند و خود را بر رخ دیگران آشکار میساختند.
فساد
مبارزه با فساد یک شعار دروغین بود. این شعار به استراتژی پوشیده برای گسترش فساد تبدیل شده بود. مفسدان برای سوءاستفاده از این فرصت باهم رقابت میکردند. از رییسجمهور کرزی و برادرانش، مارشال فهیم و خانوادهاش تا وزرای دولت، والیها و اعضای پارلمان، شاخصترین چهرههای فساد را در کشور، منطقه و حتا جهان میساختند. باری روزنامه نیویارکتایمز پرونده کابل بانک را که نزدیک به یک ملیارد دالر میرسید، کلانترین پرونده فساد در سطح جهان معرفی کرد. این استراتژی پوشیده زمانی طغیان میکرد که همایش بینالمللی برای نظارت و حمایت از دولت افغانستان در آستانه تدویر قرار میگرفت. فساد سیاسی راه را برای فساد اخلاقی باز کرده بود، اما کلانترین فساد، فساد سیاسی بود.
قومپرستی
رییسجمهور غنی قهرمان قومپرستی بود و این فرهنگ به تمام لایههای دولت ترویج یافته بود. از اینرو معاونان رییسجمهور جرأت یافته بودند تا دفاتر و آرگاه و بارگاه خود را محل امتیاز و فرصت برای اقوام خود تبدیل کنند. وزرا، وکلا، رهبران تنظیمی و جهادی با تقلید از رییسدولت و معاونان، تبارگرایی را به صورت همهجانبه و آشکار بر سایر گروههای اجتماعی تحمیل میکردند. حتا در سطحیکه وزارتخانهها و نهادهای مهم دولتی از دید تباری به گروههای سیاسی همان تبار تقسیم میشدند که وزیر و رییس به آن تعلق داشت.
عیاشی
برخی عالیجنابان برای کوچکترین فرصت و رفع خستگی به دوبی، استانبول، تاجیکستان، روسیه و تاشکند «تشریف» میبردند. استفاده از پاسپورتهای سیاسی این مجال را برایشان فراهم میساخت تا بدون تکلیف و استفاده از خدمات VIP از فرودگاهها با عالمی از پول و ابزارهای گرانقیمت عبور کنند. سفارتخانهها و قنسلگریها به منابع خدماتی عالیجنابان و فامیلهای گرامی ایشان تبدیل شده بودند. بسیاری از ماموریتها و سفرهای خارجی به منظور امتیاز و عیاشی استفاده میشدند و ماحصلی به بار نمیآوردند.
لشکرکشی محافظان
تمام رهبران و مدیران ارشد دولت با گروه و یا گروه های محافظان همراه بودند. محافظان شامل، محافظان شخصی، خانوادگی، منازل، مهمانخانهها و تعقیبی آنها بودند. هزاران جوان و صدها ملیوندالر مشغول حفاظت یک گروه کلان سیاسی بود که ماحصل کار آنها یک دولت فاسد بیش نبود.
بیقانونی
عالیجنابان در بیقانونی و خودسری با همدیگر مسابقه به راه میانداختند. از تخطی قانون جاده گرفته تا زیرپاکردن قانون اساسی، معنا و ارزشی برای قانون بهجا نمیگذاشت. تحمیل حکومت وحدت ملی، نبود مشروعیت در ساختارهای سیاسی، خودفرمانی رییسجمهور در تمام زمینهها سبب میشد تا نظام دیکتاتوری مطلقه در ذهن شهروندان نهادینه شود.
فریبکاری
در جهان شاید هیچ رهبری را به سان رییسجمهور پیشین فریبکار و وعدهخلاف پیدا نتوان کرد. بر بنیاد مطالعاتیکه متخصصان داخلی و جهانی، رسانههای پژوهشی و نهاد ناظر بر حمایتهای ایالات متحده «سیگار» انجام داده رییسجمهور غنی از تمام وعدههایش پنج تا در ده درصد آن را عملی کرده است. آن وعدههایی را که عملی کرده، برنامههای کوچک و از قبل تنظیمشده بوده است. این فرهنگ در وجود معاونان، وزرا و سایر مدیران ارشد دولت ترویج یافته بود و اعتماد میان دولت و مردم را به شدت آسیب رسانیده بود.
تملق
روش ناشایسته تملق در فرهنگ سیاسی دولت به اوج رسیده بود. در اوج بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رییسجمهور از آرامش و آسایش مردم به برکت دولت و رهبری «مدبرانه»اش سخن میگفت. گاهی در اوج ناآرامی رییسجمهور به ولایت پکتیا رفت و در حضور صدها تن چنین گفت: «من افغانستان را به سعادت رسانیدهام و به زودی پکتیا را نیز به رفاه میکشانم». سپس رو به حاضران کرد و گفت:«افغانستان را جور نکردهام؟» همه چاپلوسان که با کفزدنهای مکرر سخنرانی رهبر خود را دنبال میکردند با کمال مباهات سر میجنبانیدند.
مافیا
دولت ساختار مافیایی میماند که توسط سهتن رهبری میشد. این سهتن امور امنیت، حکومتداری و رابطه با نهادهای جهانی را هماهنگ میساخت. این گروه مافیایی حلقههای دیگری را در لایه دوم رهبری میکرد که همه در ارگ قرار داشتند. لایه سومی مزدورانی بودند که در وزارتخانهها و سایر سیستمها حرفهای نهایی را میگفتند و همه از آنها هراس داشتند. مافیای قدرت بهحدی نیرومند عمل میکرد که حتا معاونان رییسجمهور و وزرای پرقدرت چون امور خارجه، مالیه و قوای مسلح را در حیطه نظارت داشت.
دادگاه فاسد و پوسیده
سیستم محاکمات افغانستان نتوانست خود را از فساد مبرا سازد. شهروندان قربانی بیعدالتی میشدند و بدتر اینکه، این بیعدالتی از سوی نهادهای عدلی و قضایی بر آنها تحمیل میشد. رییسجمهور نگذاشت دادگاه عالی تخصصی و مستقل به بار آید. وی لوی سارنوالی یا دادستانی کل و ستره محکمه یا دادگاه عالی را به شدت سیاسی و وابسته به حکومت ساخت. رییسجمهور کمر حاکمیت قانون را شکسته و خودکامگی را بر آنها مستولی گردانید.
تخصصگرایی یک دروغ محض
سمتهای سیاسی بر اساس وفاداری به رییسجمهور، رییس اجرایی، تنظیم، قوم و گرایشهای ایدیالوژیک تقسیمبندی میشدند. برخی از جوانان که روشهای تملق، تیزهوشی کمپیوتری و زبان انگلیسی را در حافظه داشتند به همهکارههای رییسجمهور و مافیای قدرت وی تبدیل شده بودند. اینان از سیاست، قدرت، اقتدار و مشروعیت چیزی نمیدانستند و از نبود تخصص، تجربه و تعهد رنج میبردند. ولی در چیزیکه آنها بیشتر از همه تخصص داشتند بزرگبینی رییسجمهور بود. این روش سبب شده بود که دیوارهای آهنین در حیطه قدرت در برابر متخصصان بنا شود. این فرهنگ در لایههای دولتی در کابل و ولایات شایع شده بود.
این سیزده ویژگی چه بر سر افغانستان و مردم آورد:
فرصت تاریخی بهدستآمده را در بیست سال قربانی کرد.
اعتماد میان دولت و شهروندان را از میان برداشت.
نیروهای امنیتی در حدود هفتاد هزار قربانی داد و در آخر بدون هیچانگیزهای با مخالفان دولت نجنگید.
شهروندان بیگناه قربانی بیکاری، انفجار، انتحار و ارتجاع شدند.
فقر گسترش یافت و در نتیجه جوانان با گروههای ضد دولت بسیج شدند.
غربت و بیچارهگی صدها هزار جوان را به دام مواد مخدر گرفتار کرد.
مهاجرت و فرار مغزها به اوج رسید.
دولت ملی و نظام سیاسی به قوام نرسید.
مفهوم ملت در ذهنیت جامعه زیر پرسش قرار گرفت.
هویت ملی و فرهنگ ملی آسیب پذیرفت و فرقهگرایی به اوج رسید.
افراطیت و تندروی جای تعادل و میانهروی را در دین، مذهب و سیاست پر کرد.
یادداشت: بیانصافی است که نگویم در میان مدیران ارشد دولتی تعداد محدودی مشغول کار بودند که از حس بالای میهندوستی و پاکدامنی بهرهمند بودند، اما این دو ویژگیشان سبب میشد که کمتر مورد حمایت و شفقت رهبری دولت قرار گیرند و مافیای حاکم آنها را به صورت مرموز در انزوا نگه میداشت.