سرنوشت تفکر ناب فلسفی در روایت چهره غزالی از خاقانی
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها
در گلشن امید به شاخ شجر من
گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها
ای در سر عشاق ز شور تو شغبها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
آلوده به خونابه هجر تو روانها
پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها
وی مهره امید مرا زخم زمانه
در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها
کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم
بسیار کند عاشق ازینگونه خطرها
خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت
از بیخبری او به جهان رفت خبرها
در ادبیات اسلامی افغانستان قدیم، گاهی ادبیات فلسفی و ادبیات عرفانی مرز باریکی دارند. ادبیات فلسفی درباره خدا، هستی و آفرینش میاندیشد و بهصورت علیت و دریافت یک مبدأ برای هستی با درنظرداشت جهانشناسی معمول عصر و منطق مرتبط با آن سخن میگوید؛ اما ادبیات عرفانی از خداپرستی، عشق به خدا و توحید سخن میگوید و معرفت را برای رسیدن به حقیقت جستجو میکند.
پایه عرفان یا معرفت عرفانی به کشف و شهود و ذوق و عشق استوار است. وحدتالوجود و وحدتالشهود هردو از طریق ذوق، شهود و عشق رابطه انسان را با خدا یا هستی حقیقی بیان میکند. فلاسفه مسلمان مشایی درنهایت واجبالوجود را مطرح کردهاند تا از ممکنالوجود فرق شود.
در جهان اسلام فلاسفه بدون ذوق و عشق نتوانستهاند بهدرستی حرکت کنند؛ آنها علاقهمند عرفا بودهاند. ادبیات فلسفی تمایل شدید و حتی درآمیختگی با عرفان دارد. غزالی باآنکه به رد فلسفه مشاء میپردازد؛ اما از منطق ارسطویی وسیعاً استفاده میکند. فلسفه اشراق با تاکید بر عرفان از منطق ارسطویی استفاده کرده است.
متفکران و فلسفیاندیشان جهان اسلام، خداجویی را به شیوه فلسفی – که در جهان اسلام به دو شیوه مشایی و اشراقی شیوع داشت – در کنار زهاد و متصوفه پیش میبردند. در میان آنها کسانی که با فلسفه مشایی میخواستند به خداشناسی بپردازند و تنها عقل را اساس قرار دهند راه بهجایی نمیبردند.
بخش عمدهیی از اشعار فلسفی – که اشعار خاقانی نیز در آن جمله است – به این سرگشتگی و لاادریت رسیده است. تنها راهی که در آن زمان به آنها میماند آمیزش فلسفه با عشق و ایمان بود؛ درنتیجه همین تلاش، اندیشه دینی امام محمد غزالی و فلسفه اشراق در جهان اسلام به وجود آمد؛ اما در این میان، بسیاری از متفکران فلسفیاندیش در شعر و ادب زاده شدند که آرامش نسبی پس از ناآرامیهای ناشی از تفکر ناب فلسفی و پریشاناندیشی خود را در دریافت حقیقت با انتخاب راه متصوفه یا عشق به دست آوردند؛ «چهره مطرح» در غزلی از خاقانی به همین امر میپردازد.
چهره مطرح در غزل خاقانی تنها نشسته و درباره خدا میاندیشد. او چندی است که اندیشه خدا را در وجود خود احساس میکند و درمییابد که اندیشه خدا او را بهطرف خود میکشاند. همین امر موجب میشود که درباره اندیشه بندگان نسبت به خدا تمرکز کند. او با خود میاندیشد که «آیا قبل از او نیز این فکر را دیگران نیز احساس کردهاند؟»
تجربههای دیگران همانگونه که قبلاً بیان کردهاند وقتی مورد تأمل قرار بگیرد نشان میدهد که اندیشه خدا – که در وجود افراد شعلهور شده است – جگرها را خون کرده است. با درنظرداشت این تجربیات، با مخاطب قراردادن خدا، گفته است که: ای آنکه آتش اندیشه و سودای تو بسیاریها را در غم انداخته و سر بسیاری را در نزاعهای عقیدتی بر باد داده است.
وقتی تفکر و اندیشه درباره هستی و خدا صورت گیرد بسیار مشکل است که ذهن از طریق تعقل بدون عشق و ایمان به قناعت برسد؛ از اینرو نومیدی بخشی از زندگی پر از اندیشه و سوداست. کسی که درباره هستی و خدا میاندیشد خود را در دریافت حقیقت نومید حس میکند. او که امید مردمان را در حیات، بسان گلشن به تصور میآورد، میگوید که در شاخه درخت من، در آن گلشن ِامید ِمردمان، گلها نمیشکفند و میوهها برنمیآیند.
چهره مطرح در غزل خاقانی – که یک فلسفیاندیش و متفکر است – به جهان عاشقان خدا، یعنی عرفا و زهاد که نخستین دسته با شور عشق تو در خانقاه و مجلس سماع و رقص در حرکتاند و بیقراری و سروصدا؛ اما به دل دسته دوم، تو چنان اثرهایی گذاشتی که هرلحظه به یاد تو سجادهنشیناند و با سوز و درد دست به دعایند. جانها در هجر تو خون میگریند، جگرها به وصل تو امید ندارند و اندیشه امید وصل تو در نهاد آنها نیست.
خدایا! روزگار در بازی خود مرا چنان از ششجهت شکست داده که حرکت از من سلب شده است؛ طوری که در عشق تو نمیتوانم امید کامیابی و رهایی داشته باشم. من کار بزرگی کردم که برسر کوی تو آمدم، کسی جرات آن را ندارد؛ اما من نشان دادم و کاری را کردم که عشاق میکنند و این نشانه پایداری در عشق توست. من از هنگامی که در عشق تو افتادم و این امر را در وجود خود حس کردم، از همان روز بیهوشم و این امر را جهانیان آگاه شدهاند و من به گیجی و بیهوشی شهرت یافتهام.
گلاحمد یما