مردانگی مسلط
هویت جنسیتی توسط مردان توزیع گردیده و آنها با بیشترین امتیاز و زنان با کمترین امتیاز در محرومیت بهسر میبرند
در مطالعه رویکردهای مختلف مردانگی میتوان دریافت که «مرد»، «مردانگی» و «مردانه بودن» برآیند مختلف روان-شناختی، بیالوژیکی، فرهنگی و اجتماعی دارد. همچنین بیشترین فهم ما از دنیای اجتماعی که در آن زندگی میکنیم و یا مسایلی که با آن مواجه هستیم، بر اساس تیوریها و دانشی است که عمدتاً توسط مردان خلقشدهاند.
از جانب دیگر بهنظر میرسد مردانگی ماحصل «یک پدیده چند قطبی است که در جوامع به انواع متفاوت ظهور یافته است.» بهگونهیی که در جامعه، مردانگی هژمونیک و مسلط مینماید و سالهاست مردان با قدرت و سلطه در جامعه تاخته و زنان تنها قربانیان خشونت مردان بودهاند.
نگاه زنان و مردان در جامعه افغانی نسبت به یکدیگر زنانه و مردانه است و تعریف مردان از زنان، زن کارگر، زن خانهدار، زن فرزندپرور و زن برآورده کننده نیاز جنسی آنهاست.
در مقابل، زنان مردان را قدرتمند، باغیرت، جسور، حامی و زحمتکش می¬دانند. در این تقابل درمی¬یابیم که تعریف از کارکرد مردانگی، مسلط بوده و از زنانگی ضعیف. بدین معنی که اکثر زنان نمیتوانند به کسب تحصیل و سواد بپردازند.
آنها باورمندند که کارهای بیرون از خانه مردانه بوده و زنان حق دخالت به این نوع امور را ندارند. دراین میان، پدیده مردانگی در این جامعه چند جانبه حمایت می¬گردد و از این طریق زنان نیز نقش ابقاگر و بازتولید کنندۀ ضعف را ایفا می¬کنند.
بعضی تحقیقات نشان می¬دهد، عوامل موثر بر ساختارمندی مردانگی مسلط در جامعه «ترس نهادینه»، «باورهای قوام یافته معنوی»، «تاکید سنتهای ذهنی» و «خشونت نمادین» هستند.
چون هویت جنسیتی توسط مردان توزیع گردیده و آنها با بیشترین امتیاز و زنان با هویت زنانگی با کمترین امتیاز در محرومیت مطلق بسر می¬برند. طوری که کالینز معتقد است: «هر زمانی یک جنس وسایل زور را کنترل می¬کند این جنس توان بهره¬گیری از این قدرت را برای تسلط بر جنس مقابل دارد و از این طریق میتواند یک نظام جنسیتی نابرابر را ایجاد کند».
در مقابل اعتقادات زنان نسبت به حقوق مردان و همسر به مردانگی هویت هژمونیک بخشیده است؛ بهگونهیی که زنان هیچ انتخابی جز پذیرش قدرت مردان ندارند و در هر شرایط برتری مردان را بازتولید و تایید میکنند.
فوکو معتقد است: «انقیاد» و «تسلط» بر دیگری تحت شرایط تاریخی و فرهنگی خاص، با پنهان کردن «سازوکار قدرت» از طریق درونی کردن آن به صورت عادت و طبیعت در گفتار و نوشتار روزانه درون عرصه عمومی و خصوصی تولید و بازتولید میشود. از طرف دیگر لت و کوب زنان، رادیکالیزم مردانه، نابرابری جنسیتی و همه موانع فراروی زنان ریشه در پذیرش مردانگی مسلط دارد. دخالت سنتهای جامعه نیز از این امر مستثنی نیست. چون منشأ اکثر کنش¬های اجتماعی سنت-های حاکمِ در جامعه بوده که در پیوند با مذهب و پیشینه عقاید شکلگرفته است.
شواهد نشان می¬دهد، پیامدهای مردانگی مسلط در جامعه افغانی مواردی چون «تداوم فرهنگ مردسالار»، «تداوم کلیشه¬های جنسیتی» و «تداوم خشونت¬های خانوادگی» بوده¬اند. از آنجا که در فرهنگ مردسالار مردان با استفاده از برتری که دارند برای فرزندان و زنان محدودیت وضع کرده و اختیار را در دست گرفته¬اند، خشونت¬های خانوادگی و حتی خشونت¬های اجتماعی جنبه مردانه دارند. منابع اقتصادی در دسترس مردان است و حتی زنانی که شاغل استند نیز دست¬مزدشان را به همسران می¬بخشند. با این وضع ممکن است وسعت آسیب¬های مردانگی هژمونیک تا چندین نسل به طول انجامد.
در چنین فضای رقابتی-جنسیتی- پدیده زنانگی در انزوا قرار گرفته و قهرمانان اصلی حوزه جنسیت، مردان جامعه هستند. با این اساس، درمییابیم که سررشته نابرابری جنسیتی نیز از طرف مردان است.
بهگفتۀ کانل: نابرابری جنسیتی صرفا «توده بی¬شکل از داده¬ها» نیست، بل حوزه¬یی است که زنان از طریق آن در موقعیت فرودست مردان نگهداشته می¬شوند.
با این وصف، مردان جامعه، گستاخانه بر بی رحمی خود افتخار می¬کنند و تنها ادعای آنان مقتدربودن بر خانواده و همسرانشان است. گرچه خاستگاه ذاتی آدمی¬زاد در قامت تاریخ، داشتن قدرت و سلطه بر افراد بوده است، اما تسلط مردان افغانی بر زنان چهره¬ی غیر انسانی جنس مرد را در برابر جنس زن نشان می¬دهد. اعتماد مردان نسبت به زنان اندک است. مرز ارتباطات اجتماعی بین زن و مرد براساس سطح بینش و غیرت یک مرد افغانی تقلیل یافته و محدود شده است. به طوری که زنان نمیتوانند از محدودهیی که توسط همسر، پدر یا برادرشان بهوجود آمده پا فراتر نهند و با مردان دیگر در گفتگوهای عادی همکلام شوند.
در کل روایت مردانگی در جامعه افغانستان، پیشینهیی طولانی دارد. از زمانی که دایره شناخت مردان این جامعه هم¬مرز با اعتقادات سفت و سخت مذهبیشان شده، همواره تجربه زنان جامعه در زندگی خشونت بوده است. کمتر خانمی را می¬توان یافت که رضایتمندی از وضعیت فعلی نشان بدهد. حتی آنعده زنان که خوشبین به رفتار نیکوی مردان باشند، تلنگر «خشونت نمادین» در روح و روان آنها گواه ترس از سلطه مردانه و سرکوب است.
بوردیو معتقد است این نوع خشونت بدون اینکه تصوری از سلطه برای زن بهوجود بیاورد، بنای اندیشه آن¬ها را شکل می¬دهد و به ¬صورت طبیعی عمل می¬کند. روی¬هم¬رفته، چرخ¬دنده¬های مردانگی مسلط در افغانستان به آسانی قابل توقف نیست و زمانی باز خواهد ایستاد که موتور متحرک مردسالاری از کار بیفتد و فهم سوارکاران این ماشین نسبت مسیر تراژیک تغییر کند.
علی اشراق