در تنگنای بیم و امید
از بیپولی و آزار قاچاقبران تا مرگ دردناک یک دوست
قسمت دوم
مجتبی که یک هفته را زیر شکنجه قاچاقبران تُرک سپری کرده، میگوید:«به محض رسیدن به ترکیه، مهاجرانی که نزدشان پولباقی نمانده بود، در دست قاچاقبران گروگان ماندند و قاچاقبران برای بهدست آوردن پول به بیرحمانهترین شکل ممکن، آنها را زیر شکنجه گرفتند.
این وضعیت برای هیچ کسی قابل تحمل نبود، هر کسی برای نجات جان خود، دنبال راه بیرونرفت از این ماجرا بودند.
من که تاب تحمل این شکنجه را در خودم نمیدیدم؛ با آنکه وضعیت مالی خانوادهام را میدانستم، مجبور به درخواست پول از آنها شدم.
بعد از سپری شدن یک هفته مصیبت، با دادن پول به قاچاقبران، جسمم را از شکنجه آنها آزاد کردم، اما روحم در بدترین شکنجهها باقی ماند.»
مجتبی میگوید: «بعد از نجات یافتن از دست قاچاقبران برای اینکه در ترکیه برای مهاجران کمپی وجود نداشت، آواره خیابآنها شدم.
روزها و شبهای بیشماری را گرسنه و نیمه جان در خیابآنها سپری کردم. بعد از جستجوی زیاد، توانستم که در یک کارگاه خیاطی کار پیدا کنم.
مدت شش ماه را در بدترین شرایط ممکن زحمت کشیدم، روزها و شبها از شدت کار و خستگی، حس میکردم که استخوآنهایم فرسوده شدهاند؛ فقط نان بخورو نمیری را دریافت میکردم.»
شرایط هر روز برایم دشوارتر میشد، تصمیم گرفتم به زودترین فرصت خودم از این وضعیت نجات دهم.
بعد از و پرس و پال از این و آن، بلاخره قاچاقبری را پیدا کردم که مسافران را با قایق از روی آب در یونان انتقال میداد.
قرار بود نیمه شب از روی آبهای پر تلاطم عازم یونان شوم. قاچاقبر پنجاه نفر را در قایقهایی را که برای ده نفر ساخته شده بود، جا به جا کرده و نیمه شب در آب رها کرد.
شبی ترسناک و پرماجرا بود. با یک عالم وحشت و دلهره، هشت ساعت را روی آبهای نا آرام ترکیه بودیم، از طرف پولیسهای آنجا دستگیر شده و سه ماه را در یک زندان سپری کردیم.
بعد از سه ماه و به محض آزاد شدن، دوباره راه یونان را در پیش گرفتم.
باز هم، همان قایق و همان مشکلات؛ اما این بار با هزار مشکلات و بدبختی شانس آوردم و از آبهای ترکیه و یونان تیر شده و به خاک یونان قدم گذاشتم.
مجتبی میگوید: «با آنکه زندگی کردن در یونان هم برایم تعریفی نداشت، قرار شده بود که هجده ماه را در کمپ سر بسته آنجا سپری کنم؛اما به خاطر نبود جا در کمپ، دوباره شانس آوردم و دو هفته بعد از آنجا آزاد شدم.
با آزاد شدن از کمپ، با کشتی از ساموس وارد شهر آتن شدم.»
مجتبی که باز هم حالت سردرگمی و تنهایی در کشور بیگانه را تجربه کرده، میگوید:
« در آتن با کسی در ارتباط نبودم. در حالت بلاتکلیفی و گرسنگی شرایط دشواری را سپری میکردم. در چند بار رفت و آمد به پارک وکتوریا با جمعی از افغآنها که آنجا دور هم جمع میشدند، آشنا شدم و تصادفا با همکاری یک پسری افغان توانستم، اتاقی را دست و پا کنم.
بعد از پیدا کردن اتاق که به دنبال راه بیرون رفتن از یونان بودم، با پسران بدون قاچاقبر که به نام خودانداز مشهور بودند، دوست شدم.
آن پسرها از تجربیات زیادی برخوردار بودند. از طریق معلومات آنها و کمک گرفتن از (گوگل مپ) با سه مسافر دیگر، بدون قاچاقبر به قصد رفتن در بلگرات راه جدیدی را در پیش گرفتیم.
روزها و شبها که یکی پی دیگری در گرسنگی و بدختی سپری میشد، بعد از سپری شدن یک هفته تیره روزی، با سر و وضع نامناسب وارد خاک بلگرات شدیم.
مجتبی که با یاد ٓوری تلخترین خاطرهاش از رفتن یونان به بلگرات اشکهایش سرازیر میشود، میگوید:
وقتی ما از یونان به سوی بلگرات میرفتیم، برای اینکه مسیر راه را اشتباه نرویم، یکی از دوستان ما که در حال تعقیب کردن راه آهن قطار بود، زیر قطار له شده و به بدترین شکل، پیش چشمهای ما جان داد.
مجتبی میگوید:
این بدترین حادثه زندگیام است که هیچ گاه نمیتوانم فراموشش کنم.
روان شناس زکریا بارکزی در ارتباط به مهاجرت میگوید:
شرایط زیستن همیشه برای انسانها ثابت نیست، انسآنها برای امنیت بیشتر و برای امکانات بهتر، حق دارند که محل زندگی خود را تغییر داده و جغرافیایی مناسبی را انتخاب کنند.
روانشناس بارکزی میگوید: بیشتر انسآنهای که ریسکپذیر باشند، مهاجرت میکنند.
مهاجرت به هر نیتی که باشد مشکلات روحی_روانی را به همراه دارد؛ زیرا افراد با دیدن هزاران مخاطره به جغرافیای جدید میروند و در آنجا با استرس ناشی از مواجه شدن با شرایط اجتماع متفاوت، شوک فرهنگی، دلتنگی برای وابستگیها، اضطراب شهروند درجه دوم بودن دست و پنجه نرم میکنند. همچنین ترس از شکست و برگشت دوباره به وطن و ترس نیافتن فرصتهای شغلی نیز از جمله مشکلاتی است که فرد مهاجر در مرحله ورود با آن مواجه میشود.
شمیم فروتن