«طلسمات»؛ تلفیق استادانۀ ریالیزم و سوریالیزم
به بهانه انتشار کتاب جدید استاد خاوری عزیز، شاید بیمناسبت نباشد تا گریزی به کتاب قبلی ایشان بزنیم.
طلسمات را حدود دو سال پیش خوانده بودم اما همیشه دوست داشتم فرصتی دست دهد تا بتوانم آن را دوباره و این بار دقیقتر بخوانم. نوشتن این سطور بهانه خوبی شد تا دوباره آن را بهدست بگیرم و در عرض دو شب و یکروز تمامش کنم. این کتاب را نمیشود به سرعت خواند. باید به آرامی بخوانی و از تک تک جملات آن به طور خاص و از کلیت داستان به طور عام کیفور شوی. نمیتوانی تصاویر مسحورکننده آن را در ذهن مجسم نکنی و در آنها غرق نشوی. نثر زیبا و سلیس کتاب را هم نباید از یاد برد. استاد خاوری سالهاست که زبان و شیوه روایت مخصوص خود را در نویسندگی پیدا کرده است، اما طلسمات، به نوعی جادوگریست و یا حتی میتوان گفت که یک معجزه است در داستاننویسی مدرن.
طلسمات در سال ۱۳۹۵ توسط نشر تاک در کابل منتشر شد. این کتاب با ۳۵۰ صفحه و در سه بخش چاپ شده است.
خشک آبی: ۱۰ فصل
ترکوبی: ۱۳ فصل
و برفکوچ در قالب ۱۱ فصل داستان زندگی «نیکه» پسر سلطان را روایت میکند که بعد از مرگ مشکوک پدر، به خانه مامای یا داییاش پناه میبرد.
طلسمات استاد خاوری را من در قالب ریالیزم جادویی قرن بیست و یکم یافتم. در مواردی هرچند نادر، اتفاقات خارقالعادهای روی میدهد که نویسنده با چیرهدستی آن را به شدت باورپذیر میسازد که به آسانی خواننده را به حال و هوای «صد سال تنهایی» مارکز میکشاند. تلفیق استادانهای از ریالیزم و سوریالیزم در کتاب اتفاق میافتد که گوشههای غیر واقعی داستان به زیبایی با کلیت داستان -که واقعیست- همخوانی دارد. و در بیشتر موارد، پیام نهفته در واقعه -هرچند غیر قابل باور- به آسانی در دسترس خواننده قرار میگیرد:
ملا یعقوب، مثل آنکه به راز کار پی برده باشد، زمزمه کرد: «خودش میداند که از دست ما هیچ کاری پوره نیست. حالا خدا از رخنه مرگ نجات بدهد.»
رفت و چیزی در گوش مقتول گفت و آرام چاقو را از سینهاش بیرون کشید. همین که چاقو برآمد، خون تازه از جایش بیرون شد. هرچه صبر کردند، خون بند نیامد. لحظه به لحظه پر زورتر شد و روی زمین جریان پیدا کرد. آخر که دیدند ممکن است کل تگاو را خون بگیرد و همه چیز برملا شود، چاقو را دوباره در جایش فرو کردند. خون بند آمد. ملا با اشاره گفت: «چارهای نیست، با چاقو دفنش میکنیم.»
در طول کتاب ذهن خواننده دایم درحال تحسین نویسنده است که چه ظرافت و هوشیاریای در چیدمان بخشهای مختلف کتاب به خرج داده است. بیشتر فصلها، با بدست گرفتن سررشته داستان از یک قسمت دیگر داستان شروع میشود. که البته نویسنده تمام آن شخصیتها و یا اتفاقات را در طول دو بخش اول به مرور به خواننده معرفی میکند. زیبایی جملات و کلمات هزارگیای که کاملا با متن فارسی کتاب چفت شدهاند، آنچنان رسا و طبیعی به نظر میرسند که در بیشتر موارد خواننده به هیچعنوان متوجه تفاوتها نمیشود. دیدن کلمات هزارگی در این رمان آدم را به یاد آن جمله فروغ میاندازد که در یکی از مصاحبههایش گفته بود:
«به من چه که این یا آن کلمه شعری نیست. من آنقدر آن کلمات را در شعرم استفاده میکنم تا شعری شوند.»
تلاش آقای خاوری در راستای وارد کردن زبان دری و لهجه هزارگی به ادبیات داستانی قابل قدر است. و این کوشش زمانی باارزشتر جلوه میکند که در مییابیم نویسنده با علم بر اینکه تعداد زیادی از خوانندگان صرفا فارسیخوان خود را از دست خواهد داد، اما بازهم به نوشتن با زبان هزارگی که خواننده خاص میطلبد، مبادرت میورزد.
موضوع دیگری که در طلسمات برجسته و تحسینبرانگیز است، واقعهنگاری تاریخ در قالب روایت داستان است. ثبت ستم بیپایانیست که بر قبیله نویسنده رفته است. داستان کسانی است که بر اثر تسلط کوچی بر زندگی و سرنوشتشان، از رمق افتادهاند. و در عین زمان آنچنان با آن فضای ناعادلانه خو گرفتهاند که گویی آن را بخشی جداناشدنی از واقعیت زندگی میپندارند:
«وقتی نیکه مرده بود هم ازین فکر خلاص نشد که اگر خدا او را اوغان خلق میکرد، چه میشد. تمام افغانستان از او میشد. به جای اینکه در درههای تنگ و کوههای خشک هزارهجات زندگی کند، در دشتهای سرسبز قندهار و مشرقی زندگی میکرد. میتوانست ترانههای مست اوغانی بخواند و اتن بازی کند …. حالا نیکه خوشحال است که اوغان است و پیش خدا روزی دارد. اگر دلش بخواهد زراعت میکند، اگر نخواهد مالداری میکند؛ اگر باز نخواهد، میرود کابل دکانداری میکند؛ حتی میتواند منصبدار شود و یک عسکر هزاره را نفرخذمت بگیرد. چه خوشبختی است اوغان بودن….»
از سوی دیگر، گزاف نیست اگر بگوییم، خواننده به همان اندازه که از خواندن «صدسال تنهایی» و «شرمِ رشدی» لذت میبرد، از طلسمات هم لذت میبرد. با این تفاوت که در طلسمات خواننده تمام جملات را بهطور مستقیم و دست اول از نویسنده تحویل میگیرد. و با اطمینان از اعتبار تک تک کلمات بدون شک و شبههای از جانب ترجمه، آنان را نیوش میکند.
در آخر: هرچند در بعضی موارد اشتباهات تایپی دیده میشود، اما آنها چندان آزاردهنده نیستند. به عنوان مثال اسم برادر سلطان که به اتهام قتل برادرش به دار آویخته میشود، در صفحات اول کتاب مهراب تایپ شده اما در صفحه ۲۶ ناگهان محراب نوشته میشود، اما در مقایسه با سایر کتابهایی که امروزه منتشر میشوند، طلسمات دارای کمترین غلطهای چاپیست.
شاید اما، تنها ایرادی که میشود به این کتاب گرفت، عکس روی جلد آن باشد. به نظر بنده طرح روی جلد تاثیر زیادی روی خواننده دارد. حتی روی انتخاب کتاب برای خرید و یا برای خواندن آن. تصویر روی جلد طلسمات، باید حامل معنای مهمی باشد اما رنگهای کدر و کمانرژی تصویر فقط و فقط دیوارهای چرکین دوکانهای نصوارپزی را به ذهن خواننده تداعی میکند ولاغیر. من این احتمال را هم میدهم که حتما عنصر کهنگی و یا قدیمی بودن عکس مد نظر دستاندرکاران چاپ بوده است. اما همه میدانیم که تنها بدرنگ کردن تصویر لزوما آن را قدیمی و یا نوستالژیک نمیکند. حالا چرا ناشران محترم تصمیم گرفتند تا از این عکس کدر و کمکیفیت استفاده کنند، سوالی است که احتمالا جواب در خور و دلایل کافی در نزد آنان دارد.
مهدی حبیبی