درآمدی بر طرح و ساختار داستان
اشاره: برای انجام دادن درست و دقیق یک کار به نقشه راه نیاز داریم. برای نوشتن داستان هم باید یک طرح داشته باشیم. ممکن است بدون فکر قبلی یا داشتن یک نقشه شروع به نوشتن داستان بکنیم و از قضا موفق هم بشویم، اما من این را به حساب خوششانسی یا غریزه قصهگویی میگذارم. کمتر داستاننویس حرفهیی پیدا میشود که بدون نقشه و طرح قبلی نوشتن یک داستان را شروع کند. طرح دربرگیرنده اتفاقهای اصلی و چارچوب کلی یک داستان است که به شکلی منطقی پشت سر هم اتفاق میافتد، اما داشتن یک طرح، تازه اول راه است و علاوه بر آن نیازمند ساختاری هستیم که طرح داستانیمان را در آن ارایه کنیم. ساختار به ما میگوید چطور حادثهها و صحنههای داستان را در ظرف زمان بسط و گسترش دهیم. با توجه به معنایی که میخواهیم در جهان داستانمان خلق کنیم کدام صحنهها و حادثهها را بیشتر بسط دهیم و کدام قسمتهای طرح را کنار بگذاریم؟
درآمدی بر طرح و ساختار داستان در ده یادداشت به صورت هفتهوار میکوشد تصویر روشن و در عین حال کاربردی از طرح و ساختار به علاقهمندان داستاننویسی بدهد. این ده یادداشت از این قرار است: ماجرا و روایت، داستان چیست؟ ایده و ایدهیابی، وضعیت و موقعیت، کشمکش؛ اهمیت و انواع آن، کنشمندی شخصیت: رسیدن به آرزو، قهرمان و ضدقهرمان در داستان، الگوهای پرکاربرد روایی، داستان پایانباز و داستان نیمهتمام و پیام و ساختار.
درس اول: روایت، خمیرمایه اصلی داستان
قبل از اینکه درباره معنای اصطلاحی »روایت« صحبت کنیم، میخواهم یک ماجرای جالب برایتان تعریف کنم:
جوانی به نام یزدان از مادرش شنیده که پدرش سالها پیش برای ماهیگیری به دریا رفته، اما از بخت بد آن روز دریا طوفانی بوده، قایق شکسته و پدر غرق شده است. یزدان که از کودکی بدون پدر زندگی کرده، جای خالی او را چندان حس نمیکند. یک روز نامهیی به زبان خارجی به او میرسد که در آن نوشته پدرش نه تنها زنده است بل ثروت خیرهکنندهیی هم دارد؛ فقط برای اینکه جای دقیق او را بگویند یک شرط دارند….
یک لحظه صبر کنید. به نظرتان این چیزی که برایتان قصه میکنم چیست؟ خلاصه یک رمان؟ فلم سینمایی که دیشب با دوستم تخمه میشکستیم و دیدمش؟ خاطره کاکای پیرم که بعد از سالها مهاجرت به بلاروس، به وطن برگشته و از گذشتهها برای ما گفته؟ یک نمایش جذاب در چند پرده یا چی؟
واقعیتش این است که این چند خط هیچ کدام از موارد بالا نیست. قسمتی از یک ماجرای خیالی است که در همین لحظه ساختمش؛ اما این قابلیت را دارد که خمیرمایه و مبنای هر یک از آن قالبهای روایی شود. وقتی یک حکایت قدیمی، افسانه، رمان، داستان کوتاه، فلم سینمایی، انواع نمایش (رادیویی، تلهفلم، روی صحنه، خیابانی و ..) و …. را میخوانید و میشنوید و میبینید؛ متوجه میشوید در همهشان چندین اتفاق یا ماجرا رخ داده است ولی قالبهای ارایهشان متفاوت است. در یک نمایش رادیویی آن ماجرا را با صدا و اجرای گویندگان میشنویم. در یک فلم ماجرا به صورت تصویری برایمان نمایش داده میشود و هنگام خواندن یک رمان با کلماتی سر و کار داریم که بعد از خواندنشان صدا و تصویر آن صحنهها در ذهنمان ساخته میشود.
این ماجراها و اتفاقها همان روایت است که به دست هنرمندان به فورمها و قالبهای گوناگون تبدیل میشوند تا مخاطب خود را تحت تاثیر قرار دهند و معنای مورد نظرشان را از حالت انتزاعی خارج کرده و به صورت کاملا ملموس و عینی بسازند. در واقع به صورت یک زندگی در جهانی تازه و برساخته به نمایش بگذارد.
بنابراین: روایت مجموعهیی از رخدادها و اتفاقهای مرتبط به هم در طول زمان است.
در این تعریفِ یک خطی سه عنصر اصلی وجود دارد:
۱٫ مجموعهیی از رخدادها
یک رخداد و اتفاق به تنهایی نمیتواند روایت را بسازد. باید حداقل از دو اتفاق تشکیل شده باشد. دلیل سادهاش این است که ما در مواجهه با روایت منتظر یک فرجام و نتیجه هستیم و یک اتفاق به تنهایی نمیتواند در آنِ واحد هم شروع یک ماجرا و روایت باشد و هم پایانِ آن ماجرا. مثلا جمله: برف بارید یک رخداد است. جمله ما آدم برفی درست کردیم هم یک رخداد است. اما مجموعه این دو رخداد میتواند یک روایت کوچک برای ما بسازد: برف بارید و ما آدم برفی درست کردیم.
نکته:
رخدادها میتواند صرفا یک حادثه خارج از اختیار انسان باشد یا اینکه یک کنش و بر اساس اراده شخصیتهای داستانی شکل گرفته باشد. در مثال بالا: «برف بارید» یک حادثه است و «ما آدم برفی درست کردیم» یک کنش و برخاسته از یک اراده و تصمیم انسانی است.
۲٫ در طول زمان:
یک روایت ارتباط مستقیم با زمان دارد. در واقع روایت در ظرف زمان شکل میگیرد و اگر شما زمان را متوقف کنید، روایت هم متوقف میشود. مثلا وقتی ما میگوییم: گربهیی سفید روی دیوار نشسته است یا مردی بلندقد در کوچه ایستاده است، فقط یک تصویر در ذهن مخاطب شکل میگیرد و اگر از او بخواهید صرف از روی همین جمله ماجرا را برایتان بگوید چیزی برای گفتن ندارد مگر اینکه دست به دامن تخیل شود و خودش روایت را کامل کند، اما اگر شما زمان را به حرکت دربیاورید و اجازه بدهید لحظهیی بعد گنجشکی نزدیک گربه بنشیند، گربه هم با یک جست آن را شکار کند و شاد و خوشحال برود دنبال کار خودش، یک روایت شکل میگیرد.
در مورد مردی هم که در وسط کوچه ایستاده است همینطور. هر چقدر شما جزییات دقیق و بیشمار از چهره، رنگ پیراهن، چاقی و لاغریاش، و حتی حالتهای درونیاش مثل غم و افسردگی و امیدواری و شادی بیقرار کنندهاش بگویید اما زمان ایستا باشد، بیفایده است. باید زمان به حرکت دربیاید تا ماجراها و اتفاقهای بعدی هم رخ بدهد و روایت شکل بگیرد.
۳٫ به هم مرتبط بودن اتفاقها
اتفاقهایی میتوانند یک روایت را بسازند که با یکدیگر ارتباط داشته باشند. مقصودم از ارتباط صرفا یک رابطه معنایی و مفهومی نیست؛ بل این اتفاقها باید علت و معلول یکدیگر باشند.
• مردی به شهر برگشت.
• شب، باران شدیدی آمد.
• به یک رستوران رفتم.
سه جمله بالا تا زمانی که به یکدیگر مرتبط نباشند، یک روایت را نمیسازند. اجازه بدهید تلاش کنم تا بینشان یک ارتباط درست کنم: برای این کار یک سری تغییرات جزیی به جملهها میدهم تا روایت طبیعیتر شود.
دوست قدیمیام بعد از بیست سال به شهرمان برگشت. وقتی همدیگر را در خیابان دیدیم باران شدیدی میآمد. بدون اینکه حتی یک کلمه با هم حرف بزنیم قوز کرده و دویده رفتیم سمت رستورانی که محل قرار همیشگیمان بود.
روایت در زندگی روزمره
دیدید که روایت لزوما از صدها اتفاق ریز و درشت درست نشده است و چند جمله کوتاه و ساده هم میتواند یک روایت کوچک و ساده بسازد. چیزی که ما در زندگی روزمرهمان به طور مرتب از آن استفاده میکنیم. وقتی خاطرهیی تلخ یا شیرین را تعریف میکنیم، وقتی علت شاد بودن یا غمگین بودنمان را توضیح میدهیم و …. رخدادها و اتفاقهایی که افتاده را به صورت یک روایت برایش نقل میکنیم.
اما ما به عنوان یک نویسنده و روایتگر حرفهیی باید روایتهایمان در سطحی بالاتر از روایتهای روزمره باشد. روایتهایی که ظرفیت تبدیل شدن به یک داستان تاثیرگذار و درخشان را داشته باشد.
چند تمرین ساده و کاربردی:
۱٫ بدون اینکه خیلی فکر کنید چهار اتفاق یک خطی که به ذهنتان میرسد را بنویسید. مثلا: کبوتری از قفس پرید/ تصمیم گرفتم برای چکر به پغمان بروم.
۲٫ تلاش کنید اتفاقهای یک خطیتان را جذابتر کنید. مثلا صحنه، شخصیت، نوع اتفاق و … را خاصتر کنید. مثلا: کبوتر تخمطلای من از قفس پرید./ تصمیم گرفتم با پای پیاده به پغمان بروم.
۳٫ بین چهار اتفاقی که نوشتید، ارتباط معنایی و روایی ایجاد کنید تا تبدیل به یک روایت کوتاه چهارخطی شود.
۴٫ خلاصه داستان رستم و سهراب را نهایتا در ده خط بنویسید. برای این کار مهمترین اتفاقهای این ماجرا را از نظر خودتان انتخاب کنید.
احمد مدقق، داستاننویس