بازنگری بر هویت «دانشگاه»
مروری بر کتاب دانش در چالش
اشاره:
جرارد دلانتی جامعهشناس انگلیسی و استاد جامعهشناسی و تفکر سیاسی و اجتماعی در دانشگاه ساکس است. او همچنین ویراستار مجله نظریه اجتماعی و از نظریهپردازان مشهور نظریه اجتماعی است.
کتاب دانش در چالش از مهمترین آثار این نویسنده است. او در این کتاب بر روی موضوعی دست گذاشته که کمتر در مورد آن بحث شده است. بنمایه این اثر، سیر تحول دانش و دانشگاه به موازات بروز تحولات مهم ساختاری و نهادی در جامعه بشری و ارزیابی جایگاه دانش و دانشگاه در جامعه پسامدرن قرن بیستویکم است. بهطور کلی وی در مباحث خود سه حوزه جامعهشناسی دانش، نظریه اجتماعی مدرنیته و مباحث مربوط به آموزش عالی را بههم پیوند زده است.
اساس این کتاب را سه حوزه کاملا مجزا تشکیل داده است. این سه حوزه عبارتند از جامعهشناسی دانش، نظریه اجتماعی مدرنیته و مباحث مربوط به دانشگاه از عصر روشنگری تا عصر جهانی شدن.
هدف این کتاب آن است که این سه حوزه متفاوت، درکنار هم مورد بحث قرار گیرد و بدین وسیله، موضوع هویت دانشگاه در قرن بیستویکم بازنگری شود.
غرب در تاریخ نظامهای فکری ،سیاسی و اجتماعی خود شاهد منازعه ریشهداری میان دونوع مختلف دانش بوده است: دانش بهعنوان علم و دانش به مثابه فرهنگ. خاستگاه این منازعه به تقابل کلاسیک میان لوگوس و دوکسا یعنی¬دانش ¬و¬ باور در -یونان¬ باستان ¬باز¬میگردد¬؛ تقابلی¬ که¬ به ¬برتری¬ دانش بر دموکراسی ¬منجر¬ شد.
نویسنده سعی میکند رهیافت نظری خود را در حوزه جامعهشناسی دانش و نظریه اجتماعی مدرنیته توضیح دهد.
موضوع مهمی که در ابتدای کتاب مطرح میشود؛ تفاوت میان دانش به مثابه علم و دانش به مثابه فرهنگ است. به نظر نویسنده، دانشگاه هم نهادی برای باز تولید علم است و هم به منزله کانون بازتولید فرهنگ عمل میکند.
نویسنده در ادامه مروری بر دانشگاه در دوران ظهور و تحول مدرنیته میکند. میراث مهم این دوران، تغییر تعریف سنتی از دانشگاه تحت تاثیر روشنگری و شکلگیری تعریف تازه از دانشگاه، بر پایه برداشتی جدید از دانش و نقش آن در شکل دولت ملی است ¬و به ظهور دانشگاه تودهیی در دوران مدرنیته سازمانیافته، به منزله الگوی رایج در قرن بیستم پرداخته است.
نیز به دانشگاه به منزله نهادی نگریسته که میان دولت و سرمایهداری قرار دارد. در این دوره دانشگاه که به منزله نهادی در شهروندی اجتماعی فعالیت میکند، چیزی بیش از یک تامینکننده صرف دانش ابزاری است. نویسنده در ادامه به موضوعی میپردازد که آن را طرح تحولساز مینامد.
طرح تحولساز، به تحول مدرنیته در بعد فرهنگی اشاره میکند. همچنین از سقوط الگوهای فرهنگی قدیمی و ظهور الگوهای فرهنگی جدید در نتیجه فرایند دموکراتیزه شدن سخن میگوید و به نقد دانشگاه به منزله مرکز گسترش و نهادینه سازی میپردازد.
همچنین نقش روشنفکران را در این زمینه مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و توضیح میدهد دانشگاهها نهتنها ارزشهای اجتماعی و فرهنگی را بازتولید، بل مشکلات و نارساییهای الگوهای فرهنگی جامعه را رفع و اصلاح میکنند. به مباحث بوردیو در مورد آموزش و دانشگاه میپردازد و با تکیه بر نظرات بوردیو سعی میکند، نقش دانشگاه را در ایجاد دستهبندیهای فرهنگی توضیح دهد. همچنین سیر حرکت دانشگاه را از وضعیت وابستگی به دولت به سمت نزدیکی با بازار بررسی میکند. موضوع مهم در این جا ایجاد الگوی جدیدی در زمینه تولید دانش است که در آن استفاده از دانش در تعیین ماهیت دانش نقش و اهمیت بیشتری دارد تا تولید کننده دانش. به بحث در مورد جهانیشدن و ساختاربندی جدید دانشگاهها بر پایه سرمایهداری اکادمیک میپردازد. وی توضیح میدهد که پدیده جهانیشدن به بروز تحولات بسیاری در سطح جوامع انسانی منجر شده است، اما کلیه ابعاد فرهنگ ملی را از میان نبرده است.
هنوز دانشگاه یک نهاد ملی محسوب میشود. تداوم حیات بنیانهای ملی دانش مانع رشد همکاریهای جهانی نمیشود، بل چنین همکاریهایی را ممکن میسازد. به بررسی انتقادی نظریات مهم ارایه شده درمورد دانشگاه پسامدرن میپردازد.
در مورد نظریات لیوتار، باومن، دریدا و ریدینگز بحث میکند. هدف آن است که نشان دهد تا چه حد نظریه دانشگاه پسامدرن و پارادایم ساختارشکنی ،می تواند الگوی جای گزینی را برای تحولات کنونی ارایه دهد که به سمت پایان عصر دانش روی آورد. نویسنده با رهیافتهای ساختارشکنی استدلال میکند که دانشگاه به سمت «خرابی» پیش نمیرود. دانشگاه در واقع یک نهاد باز است.
در ادامه با جمعبندی مباحث گذشته به بحث در مورد دانشگاه به منزله یک میدان فرهنگی جدید میپردازد. در بخش نتیجهگیری نویسنده سناریوی جایگزینی را برای نقش دانشگاه ارایه میکند. نقشی که برای دانشگاه پیشنهاد میکند در اساس یک نقش ارتباطی است که بر پایه اهمیت رو به افزایش شهروندی فرهنگی و تکنالوژیک تعریف میشود. دانشگاه بر پایه رابطه بازتابی میان این ساختارهای شناختی گسترده و دانش، بنیان نهاده میشود.
دیدگاه نویسنده نسبت به کتاب
کتاب از متن ساده، روان و قابل فهم برخوردار است. از نظر ترتیب زمانی و سیر تحول موضوع مورد بررسی انسجام خوبی دارد. دلانتی در این کتاب به دنبال سیر تحول دانش و دانشگاه به موازات بروز تحولات مهم ساختاری و نهادی در جامعه بشری و ارزیابی جایگاه دانش و دانشگاه در جامعه پسامدرن قرن بیستویکم است.
کتاب از این نظر که در جهت تبیین موضوع زوایای مختلفی را مورد بررسی قرار داده قابل تقدیر است. کتاب نگرش و نگاه ما را به سمت و سوی یک موضوع جدید هدایت میکند. نگاه ما را نسبت به دانش و دانشگاه وسعت میبخشد و در ذهن مخاطب مساله و سوالات جدیدی ایجاد میکند. مولف خوش فکر بوده و در دریافت مطالب مورد توجه جامعه بسیار موفق عمل کرده است. به عبارت بهتر مطالعه کتاب ماده اولیه مناسبی برای شروع یک گفتگوی جدی راجع به وضعیت دانش و دانشگاه به دست میدهد. این کتاب نویدبخش ایجاد کارکردهای مفید و جدید و اثر بخش دانشگاه برای علم و جامعه میباشد.
آرزو محمدی