آلمان و وزیر خارجۀ نمونه
دکتور محمود سریعالقلم
تفاوتِ میان گِنشر (Hans-Dietrich Genscher) وزیر خارجه آلمان (1992-1979) و طارق عزیز (وزیر خارجه و عضو شورای رهبری عراق 2003-1979) در این است که گنشر برای آرمانهای آلمان، زندگی خود را وقف کرد، ولی طارق عزیز برای تحققِ امیالِ صدام، عمری را بیهوده سپری نمود. این تفاوتِ تمدنی میان آلمان و خاورمیانه است: که آلمانیها سیاست سیستم به پا کردهاند و خاورمیانهایها عموماً در سیاست فرد، عقبماندگی فکریفلسفی خود را به نمایش میگذارند. وقتی حُسنی مبارک سقوط کرد، عملاً هزاران نفر برای همیشه از صحنۀ مدیریت در مصر حذف شدند، ولی وقتی گنشر در سال 1992 از وزارت استعفا داد، همچنان برای دو دهه در صحنۀ داخلی و بینالمللی آلمان فعالیت کرده و بسیار موثر بود.
گنشر چند هدف را برای خود تعیین کرده بود و در تمامِ دورۀ سیاستورزی و هجده سال وزارتش به آنها وفادار ماند و اجازه نداد تحولاتِ روز باعثِ عدول او شوند:
ترمیم چهره برونی آلمان پس از جنگِ جهانی دوم؛
وحدتِ آلمان غربی و شرقی و بارور کردن اندیشۀ اتحادیۀ اروپایی و جایگاهِ کلیدی آلمان در آن.
گنشر به خوبی با تئوری و تجربه میدانست مهمترین اصل در سیاست خارجی یک کشور، روابط عادی با همسایگان است. شاید هیچ اصلی به اندازۀ حمایت و اعتماد همسایگان در امنیت ملی یک کشور موثر نباشد.
حزبِ گنشر در ائتلافهای دولت در آلمان تنها 11-10درصد از کل آرا را داشت، ولی در شکلگیری سیاست توسعه صنعتی و رشد اقتصادی در داخل و همکاری سیاسی و امنیتی در خارج، نقش تعیینکننده ایفا کرد.
در کلام و عمل، گنشر طی هجده سال وزارت به تک تک کشورهای اروپایی ثابت کرد که آلمان هیچ هدفی جز رشد اقتصادی و همبستگی سیاسی در اتحادیه اروپا ندارد. اعتماد با سخنان و رفتارهای درست، ثابت و پایدار به دست میآید و گنشر مظهر این ثبات فکری و رفتاری در سیاست خارجی آلمان بود. شاید هیچ واژهای در سیاست و حکمرانی آلمانی به اندازۀ واژۀ «ثبات» مقدس نباشد.
گنشر دو عنصر کلیدی را در نظام فکری و طراحیهای دیپلماتیک خود به کار گرفت: همکاری استراتژیک با امریکا برای رشد و شکوفایی آلمان و تنظیم راهبرد امنیت اروپا بدون رویارویی با حساسیتهای شوروی/روسیه.
او برای تحققِ و فعلیت بخشیدن به این کانونهای فکری و عملی، روابط شخصی گستردهای نه تنها با سران امریکا و اروپای غربی ایجاد کرد؛ بل معتقد بود اروپای شرقی و شوروی کمونیست نیز باید به کلام و عمل آلمان اعتماد کنند.
ذات سیاست خارجی الیتیستی (Elitist) است و در مدارهای نخبگان فکری و سیاسی کشورها نهفته است. از این رو، گنشر پیچیدگیها و رموزِ رشد و امنیت آلمان را از طریق اعتمادسازی با رهبران اروپا، امریکا و شوروی مدیریت میکرد. شاهکار مدیریتی او نه با رهبران غرب؛ بل با رهبران کمونیست بود.
در مجمع داوس یک بار یک رییس کمیته روابط خارجی سنای امریکا از این نویسنده پرسید: مهمترین چالش نظری سیاست خارجی امریکا چیست؟ این پاسخ به او داده شد: «شاید بهتر باشد شما در روشِ تعریف کردن دشمن و برخورد با دشمن تجدید نظر کنید و از آلمانها و انگلیسیها بیاموزید.»
در رفت و برگشتهای گفتگو این نظریه اروپایی به او بیان شد که نباید دشمن را صد در صد نابود کرد؛ بل بایستی حدود بیست تا سی درصد، دامنۀ تعامل با او را باز گذاشت؛ چرا که شاید زمانی مفید باشد. این دقیقاً نظام فکری گنشر بود. او زمانی که به اهداف خود برای قدرت، شوکت و وحدت آلمان دست یافته بود، بلافاصله استعفا داد و در سمیناری که سال2005 با این نویسنده صحبت میکرد اظهار داشت که در اوج قدرت سیاسی خود در 27 اپریل 1992 استعفا کرد.
دو دستاورد گنشر عبارت بودند از: معاهدۀ «دو به اضافه چهار» (Two Plus Four Treaty, September 12, 1990) برای وحدتِ آلمان شرقی و غربی با امضای چهار قدرت پیروز جنگ دوم و توافق ماستریخت (Maastricht Treaty) در هالند که دوازده عضو، رسماً اتحادیه اروپا را در 7 فبروری 1992 تشکیل دادند.
گنشر هم به کلیات و هم به جزییات اهمیت میداد و میگفت آنقدر در رفت و آمد بود تا انگلیس، فرانسه و امریکا را اقناع کند که محلِ برگزاری مراسم امضا باید در مسکو باشد؛ زیرا به لحاظ روانی در شرایط 1992، روسها نیاز به تایید سیاسی جهانی داشتند.
گنشر با قدمهای تسلسلی، با دوام، تکاملی و اعتمادساز، چهرۀ آلمان را در اروپا، شرق و غرب تغییر داد. او زمانی که با سیاستمداران، خبرنگاران و مخاطبان خود سخن میگفت نه عصبانی بود، نه احساساتی، نه گریه میکرد، نه اخم، نه هیجانزده بود، نه محتاج توجه دیگران، نه فریاد میکشید و نه بیتوجهی میکرد، نه توهین میکرد و نه تملق. او احترام همه را بر اساس راستگویی و اقدامات تقویتکننده به دست آورده بود.
گنشر در مصاحبههای مطبوعاتی و در مذاکرات، واژگان خود را با دقتی ریاضیگونه انتخاب میکرد و تحسینِ مخاطب را نسبت به خود و آلمان جلب مینمود. همه به آنچه او میگفت و بلکه نمیگفت توجه میکردند.
در عین حال، نباید این نکته را نادیده گرفت که گنشر میتوانست توانمندیهای خود را به ظهور برساند؛ چون او نماینده یک حکومت (State) و بلکه Nation-State بود، آنچه در مقام مقایسه، در خاورمیانه هنوز شکل نگرفته است: لیبی یعنی قذافی، عراق یعنی صدام و مصر یعنی سیسی. فاصلۀ میان سیاست سیستم با سیاست فرد، فاصلهای کهکشانی است.
هزاران نفر نویسنده، فیلسوف، خبرنگار و فعال اجتماعی لازم است تا جامعهای را از فرد به سیستم سوق دهند. وقتی ژان ژاک روسو کتاب «قرارداد اجتماعی» را در سال 1762 نوشت، مامورانِ پادشاه فرانسه سراغ او آمدند که به چه جراتی او گفته مسوولیت حکومت، اجرای مصلحتِ عامه است و نه سلایق و منافع پادشاه. او مجبور شد به اطراف ژنو فرار کند و با نام مستعار زندگی کند. کتاب روسو طی دو دهه به دهها زبان اروپایی ترجمه شد و ذهنها را متوجۀ حرکت از فرد به سیستم کرد و قاعدهمندی در حکمرانی را به تدریج تثبیت نمود. عراق، مصر یا لیبی کدام سنت «سیستم» را دارند که بتوان از آنها انتظار حکمرانی سیستمی را داشت تا طارق عزیز تحصیلکرده و توانا بتواند در خدمت یک سیستم و شکوفایی سیستم باشد و نه تمایلات و فراز و نشیبهای روحی روانی صدام؟
گنشر همانند چرچیل، دُوگل و بیسمارک در کلاسِ این تمدنِ جمعی اندیشه و سبک و سیاق فکری و عملی است که میتواند یک وزیر خارجه نمونه باشد و اهدافی را نمایندگی کند و در حکومت و جامعه آلمانی، پایگاهِ نظری و فلسفی داشته باشد.
سینوسی بودن حکمرانی در جهانِ سوم نیز حاکی از این اصل است که ظهور و سقوط دورهها ناشی از فردی بودن آنهاست. در آلمان، حکمرانی و مسوولیت، نقش کارگزاری و اجرای طرحها را دارد. در خاورمیانه، حکمرانی حُکمِ مالکیت را دارد. فاصلۀ این دو تفسیر از حکمرانی، حدود 5000 جلد کتابی است که در حقوق، اقتصاد و سیاستِ بینالملل بین سالهای 1700 تا 2000 میلادی نوشته شده است.
حرکت از طمع به عقل سهل نیست. حرکت از فرد به سیستم از آن به مراتب دشوارتر است. قذافی، صدام یا حُسنی مبارک کدام متون سیستمی را خوانده بودند و یا در معرضِ تجربیاتِ سیستمی بودند که به حکمرانی سیستمی روی آورند؟ از این منظر، فهم Contextual عملکردِ گنشر در قالبِ تجربیات انباشتهشده اروپایی بسیار به ما کمک میکند.
آنچه به تدریج باعث ظهور اندیشههای جمهوریت، نمایندگی مردم و مشروعیت حاکمان در اروپا شد، رشدِ جامعه از طریقِ رقابتِ اقتصادی و استقلال مالی/اقتصادی آن از حکمرانان از حدود سال 1700میلادی به بعد بود. رقابت در اقتصاد، رقابت در سیاست را به وجود میآورد. اگر جامعهای رقابت اقتصادی و استقلال اقتصادی از حکومت را تجربه نکند، نمیتواند به سازماندهی سیستمی در سیاست برسد.
آنهایی که تصور میکنند با میزگرد و سخنرانی میتوان به دموکراسی دست یافت، حداقل این است که با تاریخ اقتصادی اروپا، جاپان و امریکای شمالی آشنا نیستند. دموکراسی در چیلی، برازیل، ارجنتاین، اندونزی، مکسیکو و کوریای جنوبی زمانی جدیتر شد که رقابتِ اقتصادی در میانِ عمومِ جریانهای سیاسی، به رسمیت شناخته شد.
رقابتِ اقتصادی یک سازماندهی جدید سیاسی نیاز دارد که در آن نقش فرد به حداقل میرسد و قواعد، مقررات، رویهها و اصول حاکم میشوند. اگر گنشر این عقبه تاریخی نظام اقتصادی رقابتی و اصل صنعتی شدن آلمان را نداشت، نمیتوانست اهمیتِ وحدت اروپا، کار استراتژیک با امریکا و تعامل با کمونیسم را در اذهان نخبگان و مردم آلمان نهادینه کند. از این رو، رقابت اقتصادی و به حداقل رساندن دخالت دولت و حکومت در اقتصاد ملی، کلیدیترین متغیر در تحققِ پارادایم سیاست سیستم است.
آیا میتوان تصور کرد که کانونِ توجهات گنشر، چیزی جز افزایش تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، خدمات و ارتقای رتبه جهانی اقتصاد آلمان، امر دیگری بوده است؟
در ساز و کارِ امروز جهانی، شاید هیچ عاملی به میزان رقابت و شفافیت اقتصادی بر پرورش و باروری عقلانیت سیاسی اثر نمیگذارد. این نه تنها تجربه غرب؛ بل نتیجۀ عملکردِ کشورهای امریکای لاتین و آسیا نیز میباشد.
دو ماه پیش یکی از مقامات اماراتی به این نویسنده گفت: ما میخواهیم طی 15-10سال آینده، تولید ناخالص داخلی امارات را از 400میلیارد دالر فعلی به 800میلیارد دالر برسانیم و این نیاز به روابطِ صلحآمیز و تعادلی با ایران، ترکیه و حتی سوریه دارد. این سخن سیاسی برگرفته از محاسباتِ اقتصادی به موازات همان اظهار نظری است که دنگ شیائوپینگ در دهۀ 1980 مطرح کرد: برای آنکه چین ثروتمند شود و استقلال سیاسی خود را حفظ کند، نیاز به نیم قرن صلح با جهان دارد.
امروز آلمان با تواناییهای سیاستورزانی مانند مِرکل و گنشر، هم با امریکا و اتحادیه اروپا روابط عمیقی دارد و هم با روسیه و چین. با ثروتی که جامعۀ رقابتی و شفاف آلمان کسب کرده، آلمان به محبوبترین، محترمترین و با ثباتترین کشور دنیا در انبوهی از تلاطمات جهانی تبدیل شده است. حکمرانانی که این اصول ثابت و اثباتشدۀ علم روابط بینالملل را نمیدانند و یا غفلت میورزند، طبعاً از یک بحران به بحرانی دیگر، سیرِ مُعلق میکنند.