درآمدی بر طرح و ساختار داستان
ساختمانِ یک ایده داستانی
ایده همان جرقۀ اولیه برای نوشتن داستان است که نویسنده را دچار وجد و هیجان میکند
درس سوم
شما گم شدهاید و نمیدانید کجا باید بروید! در جایی تاریک ایستادهاید و نمیدانید در اطرافتان چه چیزهایی قرار دارد و راه کجاست؟ ناگهان برای ثانیهیی کوتاه، نوری روشن میشود و تصویری از پیرامون خود را میبینید و باز نور خاموش میشود. برای همان چند ثانیه کوتاه مجموعهیی از چند حس غافلگیری، خوشحالی، جستجوگری، امید و گمانهزنی و .. در شما به وجود میآید. حالا بهتر میتوانید تصمیم بگیرید.
حداقل از بین چهار جهت میفهمید بهکدام جهت حرکت کنید، اما کمکم جای ذوق و شوقی که به سرعت تمام وجودتان را فراگرفته بود شک و تردیدی خزنده به سراغتان میآید. چون آنقدر فرصت نداشتید که تمام جزییات را خوب ببینید. فقط تصویری گذرا در مقابل چشمتان ظاهر شد. اصلا نکند در بین مسیر چاهی کنده شده باشد و شما آن را ندیده باشید. با این حال اگر برای رسیدن به مقصد شوق و ذوق کافی داشته باشید آن مقدار ترس و شک را به جان میخرید و راه میافتید.
یک داستاننویس در لحظهای که ایدهیی به ذهنش میرسد، چیزی شبیه به همین احساس را تجربه میکند. ایده همان فکر و جرقه اولیۀ است که برای نوشتن داستان در ذهنش ایجاد میشود و او را دچار وجد و هیجان میکند. با خودش میگوید این همان چیزی است که منتظرش بودم. حتما داستان درخشانی خواهد شد. تصویری کلی از لحظه یا حس یا اتفاق یا شخصیتی که میخواهد تبدیل به داستانش کند، او را بیقرار میکند، اما همین که میخواهد شروع به نوشتن کند، شک و تردیدها به سراغش میآیند. آیا این ایده قابلیت تبدیلشدن به یک داستان درخشان را دارد؟ از کجا شروع کنم؟ آیا همان شوق و ذوقی که از لحظه رسیدن ایده به ذهنم دچارش شدم برای مخاطبم هم ایجاد میشد؟ خلاصه کلام؛ آیا ایدهیی که به ذهنم رسیده ایدهیی قدرتمند است؟
تعریف ایدۀ داستانی بر اساس اجزای تشکیل دهنده
انسان در مقام یک شخصیت داستانی یکی از عنصرهای اصلی ایده است. بدون تصور یک انسان، ایدۀ ما خام و ناقص است و در حد یک موضوع کلی باقی میماند. همانطور که تصور یک شخصیت هم به تنهایی بدون اینکه او را در موقعیتی قرار دهیم، ایده کاملی نیست.
نکته: شخصیت در بعضی داستانها اشیا هستند که به آنها جانبخشی شده. همچنین گاهی حیواناتی که ویژگیهای انسانی به آنها داده شده، شخصیتهای یک داستان را میسازند.
موقعیت: لحظه و شرایطی است که شخصیت داستانی باید کاری بکند یا تصمیمی بگیرد. در واقع چالشی است که در برابر شخصیت داستانی قرار داده میشود. این چالش ممکن است ذهنی باشد و یا کاملا عملیاتی، فرقی نمیکند به هر حال تصور چنین حالتی برای ما جذاب است و اولین جرقههای بعد چه میشود از همین جا زده میشود.
بنابراین ایده داستانی در کاربردیترین حالت: یک انسان در یک موقعیت است.
با توجه به این تعریف و شناختن اجزای تشکیل دهنده یک ایده، به سادگی تفاوت آن را با موضوع داستان و طرح داستان تشخیص میدهیم.
تفاوت ایده و موضوع داستانی
ایده داستانی، شخصیت داستان را در آستانه یک عمل و یک تصمیم قرار میدهد؛ اما موضوع یک مرحله قبل از این و مفهومی کلیتر است. چیزهای مثل مرگ، عشق، سفر، حسادت، رفاقت، زناشویی، بیماری، و یا حتی چیزهای خاصتر مثل یک شهر، یک اتفاق تاریخی (مثلا جنگ جهانی دوم، استقلال افغانستان و ..) و هزاران مثال دیگر مفاهیم و رویدادهایی هستند که میتوانند موضوع یک داستان باشند.
تفاوت ایده و طرح داستانی
ایده داستانی هسته اولیه فکر و یک ماجرایی است که به ما سمت و سویی بسیار کلی برای خلق داستان میدهد؛ اما طرح نسبت به ایده، شکل کاملتری از جهت قصهپردازی و سیر داستان دارد. طرح دربرگیرنده اتفاقهای اصلی و چارچوب کلی یک داستان است که به شکلی منطقی پشت سر هم اتفاق میافتد.
برای رسیدن از یک ایده به طرحی کاملتر میتوانیم دایم از خودمان بپرسیم: »بعد چه میشود؟« و پاسخهایی را که به ذهنمان میرسد بنویسیم و جذابترینهایش را انتخاب کنیم. با پرسش مکرر »بعد چه میشود« و یافتن پاسخ خود به خود قصه بسط و گسترش پیدا میکند و طرح کاملتری در اختیار داریم.
برای اینکه مواجهه ملموستری با ایده داشته باشیم چند مثال بر اساس الگوی انسان در یک موقعیت برایتان مینویسم:
الف- سربازی که سه روز در یک سنگر تنها مانده و نمیداند آنجا را باید ترک کند یا بماند.
انسان: یک سرباز تنها
موقعیت: سه روز در یک سنگر تنها مانده
سربازی که در چنین موقعیتی گرفتار شده، به طور طبیعی دلش میخواهد آنجا را ترک کند؛ اما احتمالا به خاطر تعهدی که برای دفاع از مردم و سرزمین و یا اعتقاداتش دارد، تصمیمگرفتن به این سادگی نیست. شاید هم واقعا اعتقاد و تعهدی ندارد و مساله فقط یک کینه شخصی باشد. چه میدانم. اصلا فرض کنید نه کینه شخصی دارد، نه اعتقاد و تعهدی و نه هیچ دلیل دیگری؛ اما مساله اینجا است که جای دیگری هم ندارد برگردد. خوب بعد چه میشود؟ دیدید که چطور خیالورزی میشود و چطور با ایده بازی کرد و کمکم به یک طرح داستانی تبدیل کرد.
ب- پیرمردی که عینکش را گم کرده و نمیتواند نامههای قدیمی همسر مرحومش را بخواند.
انسان: پیرمردی احتمالا حواسپرت
موقعیت: عینکی که گم شده و نامههایی که نمیتواند بخواند
عشق پیرمردها را کم نزنید! بهخصوص اینکه پشتوانه محکم و پرپیمانهیی از خاطرات دارند. در یک زندگی بیهیاهو و ساکت در دوران پیری، گمکردن عینک میتواند حادثه مهمی باشد. حتی اگر گمشدن عینک به خودی خود مهم نباشد؛ اما دردسری که بعد از آن درست میشود به اندازه کافی چالشبرانگیز است. حالا او نمیتواند نامههای که از همسرش به یادگار مانده بخواند و او را دچار استیصال کرده. من اگر به جای پیرمرد بودم حتما کاری میکردم. حالا هم به عنوان یک داستاننویس میتوانیم به جای آن پیرمرد باشیم. راستی همین لحظه که با خیال خود بازی میکردم ناگهان چیزی به ذهنم رسید. اگر همان لحظهیی که پیرمرد از پشت عینک خود میگردد، ناگهان صدای همسرش را از اتاق دیگر بشنود چطور میشود؟
شما هم بیکار ننشینید و چند ایده داستانی پیشنهاد بدهید. الگو و ساختمانش را که فراموش نکردید؟ انسان در یک موقعیت.
منابعِ الهام ایده
اینکه ایدهها از کجا میآیند، موضوع اصلی این یادداشت نیست و به نظرم جایش در کتابهای نویسندگی خلاق و تمرینهایش است؛ اما برای اینکه خدا و خرما را با هم داشته باشیم چند مورد لیست میکنم. به شرطی که شما هم به این لیست علاوه کنید.
خاطرات و تجربههای زیسته خودمان به عنوان مهمترین منبع
خاطرات دیگران و اطرافیان که میشنویم
کتابها و فیلمهایی که میخوانیم.
نوشتن: نوشتن به خودی خود کمک میکند ذهن نسبت به رویدادها حساس شود و برای شکار ایدهها چابکتر و تیزتر عمل کند.
و……
منابع الهام ایده پایانناپذیرند. حتی میتوانند خوابها یا فکرهایی باشند که گاه و بیگاه سراغتان میآید. میتوانید در واقعیات دست ببرید و چندین ایده را با هم ترکیب کنید و از دل آنها ایدههای تازهتر بهدست بیاورید. نقش تخیل را فراموش نکنید و بدانید در نهایت این تخیل شما است که باید ایدههایی که به ذهنتان رسیده را، صیقل بدهد و جذابشان کند. ایدهیی که به گوش هر کسی برسد، مشتاق شود و تمام داستان را هم بخواند.
تمرین
یک خاطره بامزه از خودتان یا یکی از نزدیکانتان را بنویسید.
حالا با مهندسی معکوس، بگویید ایدۀ مرکزی این خاطره کدام انسان در چه موقعیتی است؟
احمد مدقق، داستاننویس