نیمنگاهی بر سیودومین سالروز خروج شوروی
حامد علمی
هجوم نیروهای شوروی در ۶جدی ۱۳۵۸ و خروج آنها پس از ۳۳۳۹ روز، در ۲۶دلو ۱۳۶۷ از روزهای بس مهم در تاریخ معاصر کشور بوده و مستلزم بحثها، مقالهها و پژوهشهای فراوان میباشد. خصوصا در این اواخر که پژوهشگران و مورخان به اسناد معتبر بیشتری دست مییابند و یا بازیگران داخلی و خارجی زبان میگشایند و زوایای تاریک را روشنتر میسازند.
تا امروز به علت اصلی تهاجم شوروی پی برده نشده و این عمل زمامداران کریملن در میان فرضیههای گوناگون بررسی و تحلیل میگردد؛ اما عوامل خروج شورویها واضحتر مینماید و برخی از بازیگران که دست به این تصمیم زدند تا هنوز هم زندهاند، مصاحبهها و گفتارهای زیادی از آنان به نشر میرسد که با در نظرداشت آنها علت خروج شورویها و چرایی تصمیم به خروج از افغانستان را سهلتر میسازد.
خروج شوروی از افغانستان زادۀ عوامل زیادی است که هر کدام با منطق و دلیل خودش میتواند پاسخی بر اینکه شوروی نمیتوانست به حضورش در افغانستان ادامه دهد، بپردازد که یکی از مهمترین چرایی، مقاومت جدی، شجاعانه و بیباکانانه مردم افغانستان علیه قوای متجاوز بود و از روز اول تجاوز شوروی تا آخر، هر روز مقاومت در برابر آنها شدت میگرفت و هیچ نشانهیی از فروکشکردن یا تضعیف جهاد مردم افغانستان دیده نمیشد و شورویها هیچ گونه روزنۀ امیدی برای پایان جنگ سراغ نمیکردند.
در سراسر افغانستان دهها نه؛ بل صدها و هزاران پایگاه مجاهدین ایجاد شده بود. در هر پایگاه جوانان که بنابر عوامل گوناگون از حکومت کابل و اتحاد شوروی ناراض بودند، به آن میپیوستند و فرماندهان جهادی با گذشت هر روز نبرد را مسلکیتر میساختند و به تاکتیکهای جنگ چریکی بیشتر و بیشتر ماهر میشدند. اگر روزی شورویها با قشون عظیم یک پایگاه را تصرف میکردند به جز چند سنگر مخروبه چیزی دیگری را بهدست نمیآوردند، ولی به زودی درمییافتند که مجاهدین از یک کنج دیگر دره و یا کوه و دشت سر برآورده و حملاتشان را بهتر و منظمتر سازمان داده، مانند مار زخم خورده تعرض میکردند. شورویها در زمان حضورشان به هر تاکتیکی که متوسل شدند مجاهدین به زودی راههای مقابله را دریافته و با استفاده از اراضی و آشنایی دقیق که با آن محلات داشتند، گروههای خویش را عیار میساختند.
شورویها از حملات شبانه گرفته تا کمینهای مخوف، ماینگذاری راههای عبور و مرور، پوستهسازیها که سال ۱۳۶۶ را سال “پوستهسازی” نام گذاشته بودند، حملات هلیکوپتر و پیاده، بمبارانهای وحشتناک، استعمال اسلحه دوربرد مانند اسکاد، همه را در افغانستان تجربه کردند، ولی مجاهدین توانستند در مقابل آنها ایستادگی نمایند با وجودی که تلفات سنگین را متحمل میگردیدند، اما کمتر جبههیی را سراغ داریم که به طور کامل توسط نیروهای شوروی برداشته و نابود شده باشد.
موضوع دیگری که در بُعد داخلی میتوان روی آن تمرکز کرد عبارت از قوام نیافتن حکومت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب از آغاز تشکیل دچار اختلافات شدید درونی بوده و هیچگاه نتوانست منحیث یک حزب منسجم و هماهنگ عمل کند. بدتر اینکه حتی در روز کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ عدۀ از افسران منسوب به آن حزب در کنار کشتار و در بندکشیدن اعضای بلندرتبه حکومت محمد داود، به قتل و کشتار خودی یعنی جناحهای درون حزبی خویش نیز مبادرت ورزیدند و هنوز موفق به تشکیل حکومت نگردیده بودند که اختلافاتشان برملا شده و در پی از میان برداشتن یکدیگر گردیدند. هنوز دو ماه از تاسیس حزب حکومتشان نگذشته بود که رهبران جناح پرچم حزب به نحوی به خارج تبعید شده و هزاران تن از اعضای حزب گرفتار و طبق احصاییهها اضافه از چهار هزار تن از آنها توسط حکومت خودشان اعدام شدند.
زمامداران سیاسی و نظامی اتحاد شوروی بارها کوشیدند تا حزب دیموکراتیک خلق را در زمان حضورشان به یک جریان متحد تبارز دهند که نه تنها این عمل شان سودی نبخشید؛ بل نظر به ادعای مقامات بلندرتبه حزبی، شورویها هم به دو گروه که به خلقیها و پرچمیها مسمی شدند، تقسیم گردید.
نظر به ادعای جنرال عبدالقادر، وزیر دفاع پیشین در کتاب خاطراتاش، مشاوران اتحاد شوروی به درستی تشخیص میشدند که کی خلقی و کی پرچمی است. آن عده مشاوران که با سازمان کی جی بی ارتباط داشتند بیشتر به داکتر نجیبالله وابستگی داشتند و نظامیان بیشتر به خلقیها همنظری مینمودند. (خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفتگو با داکتر پرویز آرزو، هامبورگ: زمستان ۱۳۹۳، بخشهای ۳۱ و ۳۲)
اگر حزب دموکراتیک قبل از کودتای ثور به عنوان یک حزب متحد و همبسته وارد صحنه عمل میشد و در زمان حضور نیروهای شوروی مقتدرانه عمل میکرد ممکن شورویها در تصامیمشان مبنی بر خروج از افغانستان طور دیگری عمل میکردند و در ادعای که گفته میشود کودتای ثور بالای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در حالی تحمیل شد که حزب آماده پذیرفتن قدرت نبود، میتوان تعمق کرد.
برای ثبوت این ادعا میتوان از گزارش رسمی وزارت دفاع و کارشناسان نظامی شوروی به دیمتری یازوف؛ وزیر دفاع شوروی یاد نمود که در آن آمده است: … مهمترین مساله، مساله وضعیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان است. حین تجزیه و تحلیل روندهای جاری در حزب دموکراتیک خلق باید روشنبین بود، وضعیت واقعی پدیدآمده را در نظر گرفت و خواهشها و آرزوها را نباید با واقعیتها اشتباه گرفت. خیلی مهم است در پشت پرده سخنرانیهای پوچ و بیهوده رهبران حزب، واقعیت درسهای راه طیشده و گرایشهای واقعی در آینده را دید. من اینها را این گونه تصور و ارزیابی مینمایم:
ا) حزب دموکراتیک خلق از آوان تاسیس (جنوری ۱۹۶۵) هیچگاهی یک حزب بیپیرایه، با ساختار و بافتار سیاسی و شیرازه عقیدتی همگون نبوده است. این سازمان پیوند تصنعی دو روند سیاسی مستقل “خلق” و “پرچم” بوده و است.
ب) در حزب دموکراتیک خلق همیشه کشاکشهای خونباری بر سر دستیابی به کرسی رهبری نه تنها میان شاخههای خلق و پرچم، بل میان برجستهترین نمایندگان آنها در جریان بوده است و خواهد بود.
پ) با آنکه حزب دموکراتیک خلق یگانه سازمان سیاسی در افغانستان است (که در سراسر کشور ساختار سازمانی دارد) مگر مانند یک دستگاه گوارشی عظیم بدون خون است. هرگاه تجزیه و تحلیل وضع حزب دموکراتیک خلق را بر پایۀ پدیدههای واقعی انجام دهیم، نه بر پایۀ گزارشهای خبرنگاران صدا و سیمای اتحاد شوروی، روشن میگردد که این حزب متشکل از اعضا نبوده؛ بل حزب “کارتهای عضویت” کسانی است که تنها در پی منافع شخصی خوداند. حزب دموکراتیک خلق به گونۀ عینی در راه نابودی سیاسی خود گام برمیدارد. هیچ عملی که متوجه و در راستای آن باشد که به این حزب از نفس افتاده روان دوباره ببخشد؛ رهگشا نخواهد بود. مساعی نجیب در این راستا میتواند تنها کشت و کشتار و خونریزی را در کشور افزایش دهد. مگر در هیچ صورت از مرگ حزب جلوگیری نمیتواند. در این اوضاع بایست مساعی را نه در دامن زدن به آتش به خاطر نجات حزبی که مرگ آن محتوم است؛ بل در ایجاد زمینه برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود متمرکز سازیم…. (لیاخفسکی، الکساندر، توفان در افغانستان، ترجمۀ عزیز آریانفر، چاپ تهران، ۱۹۹۸، ص ۲۰)
اما در اتحاد شورو، بعد از روی کارآمدن گورباچوف در اتحاد شوروی جنگ افغانستان زخم خونین برای آن کشور خوانده شد و رییس جدید آن کشور سیاستهای گلاسنوست و پروستاریکا یعنی فضای باز سیاسی و اصلاحات را معرفی کرد و دیگر علاقهمند به دکتورین برژنیف و ماندن به افغانستان نبود، چنانچه وی در سال ۱۹۸۶ در سخنرانی در ولادی واستک، جنگ افغانستان را “زخم خونین” خواند و خواهان پایان دادن آن شد و در مصاحبهیی اظهار نمود که من با نجیب در تاشکند ملاقات کردم او به خود و اعضای حزبش اعتماد نداشت و باورش نمیآمد که ما به طور جدی برای خارجشدن تصمیم میگیریم. همه منتظر بودند که گویا ما از افغانستان بیرون نمیشویم، ولی لازم نبود که باقی میماندیم. (مصاحبه میخاییل گورباچف، رهبر شوروی با الکسی ویندیکتیف از رادیو مسکو در بیستمین سالروز خروج شوروی از افغانستان، مسکو: ۲۰۰۹)
برای رهبر جدید شوروی مهمترین مساله اصلاحات داخلی کشورش مطرح بود که سخت در تنگنای اقتصادی و انزوای سیاسی قرار گرفته بود و نه دیگر نظریه رسیدن به آبهای گرم برایش اهمیت داشت و نه به گفته غربیها، دکتورین تهاجم برژینف- استالین، و دیگر دفاع از کشورهای سوسیالیستی و انقلابات کارگری در دلش چنگ میزد.
ضربات اقتصادی جنگ افغانستان برای شوروی کمرشکن بود و دیگر تحمل این را نمیتوانست که در جنگ بیهوده افغانستان میلیونها دالر مصرف کند. طوری که تاریخ شاهد است در سالهای اخیر تجاوز بر افغانستان، شوروی آن قدر از نگاه اقتصادی ضعیف شده بود که دست به فروش طلاهای ارزی خود زد و از ایالات متحده امریکا خواست تا به آن کشور گندم بفروشد.
شوروی در انزوی سیاسی قرار گرفته بود طوری که در آخرین سال تهاجم ، ۱۲۳ کشور علیه ارسال نیرو به افغانستان در مجمع عمومی سازمان ملل رای دادند؛ یعنی اکثریت کشورهای جهان خروج آن کشور از افغانستان را تقاضا کردند.(علمی، حامد، روزشمار وقایع افغانستان، کابل: انتشارات سعید، ۱۳۹۶.)
بنابراین شورویها نظر به دلایل گوناگون کشور ما را ترک کردند، ولی تبعات منفی تهاجمشان را تا امروز با پوست و گوشت و استخوان درک میکنیم و اینکه چطور و چه زمانی از شوک ناشی از آن سالها بیرون میشویم، سوالی است که گذشت زمان به آن پاسخ خواهد داد.
عامل شکست و فرار روس ها پایداری و مبارزه حق طلبانه ما بود
همان طوری که آقای علمی به آن اشاره کرده است، عامل اصلی شکست و فرار روس ها همانا جهاد و مبارزه خستگی ناپذیر مردم ما بود، که شجاعانه و بی باکانه در مقابل یکی از خشن ترین، مخوف ترین، وحشی ترین، ظالمترین و مخرب ترین حکومت های وقت جهان با دست خالی و ایمان قوی دست و پنجه نرم کردند و طلسم شکست ناپذیری روس ها را در هم شکستند و آن ها وادار به فرار و قبول شکست کردند.
ورنه همگان را باور براین بود که روس ها نیامده بودند که برگردند. آن ها بدون شک خوب و خیال تسخیر هند و پاکستان و راهیابی به دریای هند را در سر داشتند. اما مجاهدان و رزمندان ما خواب آن ها را وارونه تعبیر کرد.
همان قدر که روس ها بر شدت وحشت و بربریت خود افزودند به همان پیمانه بر مقاومت و پایداری مردم ما افزوده شد. هر قدر آن ها با آخرین زراد خانه های خود کوبیدند، به همان پیمانه صف ها قوی تر و منسجم تر و مشت ها کوبنده تر شد.
چون روس های وحشی و آدم کشان کرملین خود را زمینگیر دیدند، و از قضیه اشغال کشور ما به عنوان زخم خون چکان یاد کردند، به ناچار فرار را بر قرار ترجیح دادند و از مسیری که آمده بودند، دوباره برگشتند.
روس های وحشی با خیال خام به این سرزمین دشمن شکار آمده بودند، فکر می کردند که این جا هم مثل آسیای میانه و اروپای شرقی در یک حمله برق آسا تسخیر شدنی است، ولی درک نه کرده بودند که مزدوران کمونست شان در مقابل شمشیر عدالت خواهانه رزمندگان ما چیزی نیستند که روس ها روی آن ها حساب باز کرده بود. و این بیشه خالی از شیران نبوده و نخواهد بود.
این رزم و جهاد بی امان مردم ما بود که روس ها را به شکست و جهانیان را به تمکین در برابر آن ها واداشت. واقعیت که هیچ آدم منصف و با وجدانی نه می تواند آن را انکار کند.
زمینگیر کردن روس ها افسانه شکست ناپذیری روس ها را در هم شکست و باند آدم کش خلق و پرچم نیز در زیر پای پابرهنه گان ترایخ لگد مال شدند.
کمونست ها که دم از دموکراسی و عدالت می زدند عاقبت از آن همه رویا های رنگین خود واقعیت های خونیت را به میراث گذاشتند که تا قیام قیامت لعنت و نفرین ابدی تاریخ را از آن خود کردند.
کمونست های روسی منش که مثل لیبرایست های امریکایی منش هر کدام آزادی و عدالت و برادری و برابری را شعاد ساخته و زمزمه می کردند، ولی در باطن از گنداب عصیبت و ذهنیت منحط قبیلوی بیرون نیامدند و هم چنان گاهی در تصفیه حساب با خود بودن و گاهی با ازادی خواهان این سرزمین.
کمونست های ساخت روس بعد از دست پروردگان انگلیس چون آل پاینده خان و آل یحی از بنیان گذاران خشونت های فزیکی و کلامی در کشور بودند. آن ها آن قدر بی حیا و بی آزرم بودند که همه مردم را دشمن خواندند و بر علیه تمام مردم اعلان جنگ دادند.
از سوی دیگر کمونست ها افغانستانی ساخت روس ها از دانش و بینش علمی بی بهره بودند، آن ها صرف با نشخوار شعار های عوامفریبانه ساخت مسکو بسنده می کردند و از روز به وجود آمدن شان تا به شکست مفتضحانه شان در سال ۱۳۷۱ و تا امروز کدام آثار علمی از آن دیده و خوانده نشده است. به جز چند دفتر خاطرات از چند ملحد بچه غلام مسکو که پر از مزخرفات است.
مثل خاطرات و چرندیات چند پیر ملحد و گمراه چون سلطان علی کشتمند، نبی عظیمی، قادر، دستگیر پنجشیری، سلیمان لایق و شماری دیگری که حتی ارزش خواندن را ندارد. چه رسد به اتکا بر آن فلسفه مارکسیزم لینیزم را خواند.
علی رغم ادعا های زیاد حتی از دانش و فلسفه در آن آثاری را دیده نه می توان . این که خان بی کله داود خان مستبد در دشمنی با میهن دوستان و در دوستی با دشمنان بر کمونست ها چگونه اعتماد کرد و چگونه آن دل این سردار بی سر را برد، معلوم نیست. ورنه در بدنه نظام کمونستی از دانش و فلسفه چیزی نه می توان سراغ گرفت.
ادعای روشن فکری هم بر کمونست ها یک غلط است و آن ها علی رغم ادعا و خواست و شعار و هیاهوی که راه می انداختند در باطن همان قبیله گرایانی بودند که قبلا انگلیس ها پدران شان را ساخته و پرداخته بود.
که بدون شک به صراحت می توان گفت که کمونست ها حتی یک اثر تحقیقی و علمی در افغانستان ندارند، آن ها تمام آثار حزب توده ایران را نشخوار می کردند.
و فرجام سخن کمونست های افغانستانی پرورده دست مسکو آن قدر بر اندیشه چپ بی باور بودند که به محض برگشتن ورق همه در دست به اصطلاح خود شان امپریالیزم امریکا و غرب سقوط کردند و اثری از خود به جای نگذاشتند. گویی باد هوا بود و رفت.