خروج شوروی و حکایت رقابت عموزادگان
آخرین تانک اتحاد جماهیر شوروی در ۲۶دلو سال ۱۳۵۸، بعد از نزدیک به دهسال حضور پرمصرف، از افغانستان خارج شد.
اما این روز سفید، به زودی تیره گشت و تبدیل شد به آغاز جنگهای داخلی؛ جنگهایی که کابل را به ویرانهیی تبدیل کرد و مردم را چنان از مجاهدین و جنگهای داخلیشان برای به قبضهگرفتن حکومت اسلامی دلزده کرد که آزمند همان حکومت کمونیستی شدند.
پایان داستان اتحاد جماهیر شوروی و آغاز روزهای جنگ داخلی، درسهای زیادی برای ما دارد. نهتنها برای ما که درسهای زیادی برای جهان دارد، اما یکی از زوایایی که میتوان به آن پرداخت، این است که خروج اتحاد جماهیر شوروی، میدان را برای راستیآزمایی یک نظریه باز کرد، یک نظریۀ جامعهشناسانه در مورد تحلیل بیثباتی و آن هم نظریۀ «رقابت عموزادگان.»
در مورد عوامل بیثباتی در کشور ما نظریات مختلفی ارایه شده است. اینکه چرا تاریخ ما همواره شاهد بیثباتی سیاسی بوده، باعث ایجاد پرسش برای بسیاری از نظریهپردازان و تحلیلگران شده است.
از بدو تاسیس دولت در سال۱۷۴۳ به دست احمدشاه ابدالی، دولتی که بعدها نام افغانستان به خود گرفت، تا کنون که میدان نزاع طالبان و جمهوریت است، همواره شاهد بیثباتی سیاسی بوده است.
طولانیترین زمانی که در تاریخ معاصر، بیثباتی سیاسی رخ نداده، حکومت مصاحبان است. سوال اساسی این است که چه ویژگیها باعث شده که مردم افغانستان همواره شاهد بیثباتی سیاسی باشند؟ عامل بیرونی یا شاید هم ویژگیهای جامعهشناختی داخلی؟
پرواضح است که نمیتوان به این سوال به گونۀ تکعاملی پاسخ داد. هر آن کس که با علوم اجتماعی سر و کار داشته باشد به خوبی درک میکند که پدیدههای اجتماعی، تکعاملی نیستند؛ بل عواملی چند باعث یک پدیدۀ اجتماعی میشوند؛ عواملی که گاه تعیین میزان تاثیرگذاریشان، سختتر از شناخت عوامل است.
البته که نباید در مسیر تحلیل پدیدههای اجتماعی در منجلاب تیوریهای توطیه افتاد و نباید گمان کرد که تمام مشکلات ما از بیگانگان و طرحهای دشمنان خارجی و همسایههای نامهربان است. چنین رویکردی باعث دورشدن از واقعیت شده و باعث میشود بدون درک درست مشکل، دچار تقلیلگرایی شویم و همچنان در مشکل بمانیم.
به همین جهت لازم است برعلاوۀ تبیین عوامل خارجی بیثباتی (که مطمینا تاثیرگذار نیز بودهاند) به عوامل داخلی و جامعهشناختی این پدیده نیز بپردازیم و واکاوی کنیم که چه عامل جامعهشناختی باعث آن شده که بیثباتی، چونان یک طاعون مردم افغانستان را مبتلا کند.
برخی این بیثباتی را معمول تنوع فرهنگی- اجتماعی جامعۀ ما دانستهاند. برخی هم تلاش کردهاند بیثباتی را با ویژگیهای جغرافیایی کشور گره بزنند و نشان دهند که خاصیت کوهستانی و صعبالعبور مناطق دورافتاده، باعث شده حاکمان نتوانند مردم آن را تحت انقیاد بیاورند. برخی هم بیثباتی را معلول رقابتهای بینالمللی و منطقهیی دانستهاند.
هر کدام از تبیینهای ارایهشده، دارای نقاط قوت و ضعفی است و میتوانند بخشی از عوامل بیثباتی را تبیین کنند و بخشی دیگر را مبهم نگاه دارند، اما مشکل را بهصورت کامل توضیح نمیدهد، بسیاری از کشورهای دیگر هم همین شرایط را دارند، اما با سرنوشت ما مبتلا نیستند.
برخی انسانشناسان و دانشمندان سیاسی، نگاه جالبتری به بحران بیثباتی در افغانستان دارند و این بیثباتی سیاسی را در روابط قبیلهیی سازمانهای تباری جستجو میکنند.
به باور این نظریهپردازان، آنچه مشکلساز میشود، خاصیت درونگرایی قبایل در این کشور است. خاصیت درونگرایی به این معناست که هر قبیله، همواره خودش را در محدودههای تنگ قوم، قبیله، ایل و تبار محدود کرده و با مرزکشیهای محدود هویتی که همواره تنگتر میشوند، خودش را در ستیزش با قبیلۀ دیگر معرفی میکند.
خاصیت درونگرایی در این شعار خودش را نشان میدهد؛ من علیهِ برادرم، من و برادرم علیهِ عموزادگان، من و برادر و عموزادگان علیهِ تمام دنیا. در چنین روابط و جوامعی که این شعار حکمفرما باشد، تا زمانی که رهبر کاریزما و دشمن خارجی وجود داشته باشد، قبایل در کنار همدیگر هستند، اما همین که رهبر کاریزما از قوت خود بیفتد و یا اینکه خطر دشمن خارجی رفع گردد، دوباره قبایل با همدیگر درگیر شده و با تقسیم صعودی خود به هویتهای خردتر و تنگتر، حلقۀ خودی را تنگ میکنند و بر حلقۀ دشمنان و بیگانگان خود میافزایند. به همین جهت در چنین جوامعی، ستیزش بیشتر از سازش حکمفرماست.
توماس بارفیلد، افغانستانشناس امریکایی در کتاب «تاریخ فرهنگی سیاسی افغانستان» که یکی از معتبرترین و بهترین منابع در نگاه جامعهشناختی به تاریخ افغانستان است، بهخوبی به تبیین این مدعا پرداخته و قبایل افغان را مصداق این شعار دانسته است.
به باور بارفیلد، خاصیت درونگرایی و تساویطلب قبایل افغان، باعث آن میشود که با رفتن دشمن خارجی، دوباره به میدان ستیزه با یکدیگر بروند.
پس از خروج شوروی، افغانستان شاهد رقابت تنظیمها و گروههایی بود که تا قبل از شکست آن، کنار همدیگر به جنگ با دشمن خارجی پرداخته بودند و اینک دشمن جان همدیگر شده بودند. همان تنظیمهایی که در طول جنگ علیه شوروی برای همدیگر کمکهای لوجستیکی و استخباراتی و حتی مالی میکردند، حالا مقابل یکدیگر ایستاده بودند.
مطالعۀ سالهای جنگ علیه شوروی و جنگهای داخلی بهخوبی نشان میدهد که دشمن خارجی به چه میزان عامل همبستگی و اتحاد شده بود و از سویی از بین رفتن چنین دشمنی، چگونه کشور را به سمت جنگ داخلی برد.
خروج اتحاد جماهیر شوروی باعث شد که دشمنی برادران و عموزادگان با دشمن خارجی، تبدیل بهدشمنی میان برادران و عموزادگان شود و بار دیگر قانون «رقابت عموزادگان» در تاریخ افغانستان به اثبات برسد.
البته که این مورد تنها در مورد مبارزه با شوروی و سالهای جنگ داخلی صدق نمیکند، بل در مورد پس از آن و پیش از آن هم صدق میکند. بهعنوان نمونه پس از بهقدرت رسیدن طالبان در سالهای۱۹۹۶ دوباره شاهد نشست جبلالسراج هستیم و نیروهای جهادی که در زمان جنگهای داخلی در مقابل هم ایستاده بودند، دوباره با هم متحد شده و علیه طالبان میجنگند. گویا تنظیمهای جهادی برادرانی شدهاند که در مقابل عموزادگانشان میجنگند، همانطور که با همین عموزادگانشان علیه شوروی جنگیدند.
در قرن نوزدهم هم تاریخ افغانستان به همین منوال بود، زمانی که در سالهای۱۸۴۱ و در جنگ اول افغان-انگلیس همۀ افغانها علیه بریتانیا جنگیدند و آنان را شکست دادند، اما پیش از آنکه سربازان بریتانیایی از مرز افغانستان بیرون شوند، شاهزادههای سدوزایی و سرداران محمدزایی به جان هم افتادند و برای تصرف کابل علیه همدیگر شمشیر کشیدند.
بنابراین میتوان این قانون را در تاریخ معاصر کشور بهخوبی دید. چه اینکه حالا با احتمال خروج نیروهای امریکایی، چهبسا که دوباره مجبور شویم تاریخ را تکرار کنیم و مثالی شویم برای قانون رقابت عموزادگان؛ مثالی که همواره در کتابهای تاریخ و جامعهشناسی از آن بهعنوان جامعهیی که محکوم به بیثباتی است، از آن یاد شود.
دکتور کریمی