بنیادگرایی، غیرساز و غیرستیز
محمدهادی ابراهیمی
بنیادگرایی را پدیدهیی مدرن و اغلب بهعنوان واکنشی در مقابل سکولاریزم و مدرنیته تعریف میکنند. این پدیده چندی است برای جهان کنونی دردسر ساز شده است، از بنیادگرایان یهودی و راستِ نویِ مسیحی گرفته تا بنیادگرایان مسلمان همچون داعش و بوکو حرام و طالبان.
بررسی بنیادگرایی از زوایای معرفتی، جامعهشناختی، روانشناختی، تاریخی، سیاسی و اخلاقی از سوی اندیشمندان بسیاری صورت گرفته است.
در این نوشته تلاش شده تا پس از تعریف بنیادگرایی، دو مشخصۀ غیرسازی و غیرستیزیِ بنیادگرایی تبیین شود. در این نوشته به این سوال پاسخ داده میشود که چرا همواره بنیادگرایان غیرساز و غیرستیز هستند؟ چرا گروههای بنیادگرا همواره خودی و غیرخودی تعریف کرده و سپس حلقۀ خودی را تنگتر میکنند و حلقۀ غیرخودی را فراختر و در نتیجه به ستیزهجویی با غیر خودی میپردازند.
پاسخ به این سوال از آن جهت مهم است که افغانستان بسان دیگر کشورهای جهان سوم، با مشکل بنیادگرایی مواجه بوده و در تاریخ خود تجربۀ حکومتهای مجاهدین و طالبان، به عنوان دو حکومت بنیادگرا را داشته است. همینطور سخنانی که چندی پیش مولوی مجیبالرحمن انصاری، خطیب مسجد گاذرگاه هرات مبنی بر یهود خواندن عالمانِ حامی نظام گفت، بهانهیی است تا به این مساله بیشتر بپردازیم.
بنیادگرایی را هم بهعنوان شیوهیی از تفکر و هم ایدیالوژییی سیاسی تعریف کردهاند. بنیادگرایی به شیوهیی از تفکرِ جزمگرایانه و غیرقابل انعطاف گفته میشود؛ تفکری که همواره بر اصولی ثابت و غیر قابل تغییر تاکید میکند و جدای از سنجش اصول پذیرفتهشده در معیار منطق و عقلانیت، و جدای از محتوای آنها، آن اصول را ثابت، محترم، مقدس، غیرقابل تغییر و صد البته درست میانگارد.
در این تعریف، بنیادگرایی میتواند هم شامل باورهای دینی شود و هم شامل باورهای غیردینی. بنابر این تعریف میتوان حتی مارکسیستهایی که بر اصول مارکسیزم پایبند هستند و بدون هیچ انعطافی برای از بین بردن سرمایهداری و رفتن به سمت جامعۀ بدون دولت تلاش میکنند را هم بنیادگرا توصیف کرد.
بنیادگرایی میتواند بهعنوان ایدیالوژییی سیاسی، در کنار لیبرالیزم، سوسیالیزم، فاشیزم و محافظهکاری تعریف شود. در این تعریف مهمترین مشخصۀ بنیادگرایی باور به یگانگی دین و سیاست و دنبالهرو بودن سیاست نسبت به دین است.
بنیادگرایی بهمثابۀ ایدیالوژی سیاسی، باوری به تفکیک میان حوزهی عمومی و خصوصی ندارد و دین را وارد سیاست و اجتماع میکند. در این ایدیالوژی باید سیاست، اقتصاد و جامعه را بر اساس آموزههای دینی عیار کرد. خلاصهترین عبارت برای توصیف بنیادگرایی دینی به عنوان ایدیالوژی سیاسی، همان جملۀ مشهوری است که از آیتالله خمینی، رهبر مذهبی انقلاب ایران نقل شده است؛ سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست.
امروزه بنیادگرایی بیشتر به همان معنای دوم استفاده میشود و گروههای بنیادگرا، همانگروههایی شناخته میشوند که باوری به تفکیک میان دین و سیاست نداشته و تلاش میکنند تا سیاست و جامعه را بر اساس آموزههای دینی عیار کنند و به سمت مدینهیی فاضله قدم بگذارند.
بنیادگرایی مشخصههای زیادی دارد. برخی تلاش کردهاند تا بنیادگرایی را با ایدیالوژی فاشیزم مقایسه کنند، شاید سرسپردگی به یک رهبر و ایجاد حس تعلق به یک جمع، بتواند به عنوان نقاط مشترک این دو شناخته شود.
همینطور برخی هم بنیادگرایی را با محافظهکاری مقایسه کردهاند و ویژگی تاکید بر سنت را به عنوان یک عنصر مشترک در بنیادگرایی و محافظهکاری بازشناختهاند. بدین سان برای بنیادگرایی مشخصات زیادی تعریف شده است، از خردستیزی و ضدیت با دنیای مدرن گرفته تا تاکید بر نوستالژی و بازگشت به عصر طلایی.
در این میان اما دو ویژگیِ غیرسازی و غیرستیزی در میان گروههای بنیادگرا به خوبی قابل تشخیص است. گروههای بنیادگرا هم غیرساز هستند و هم غیرستیز.
غیرساز بدین معنی که بنیادگرایان، همواره میان (خود) و (غیرخود) تفکیک میکنند و مرز تعیین میکنند. بنیادگرایان نه تنها که (خود) و (غیرخود) را تعیین میکنند، بل هر روز بر محدودیت مرزهای خود و غیرخود میافزایند و تلاش میکنند تا حلقۀ (خودی) را تنگتر کنند و حلقهی (غیرخودی) را فراختر. به خوبی میتوان در میان بنیادگرایان دید که حتی اگر (خودی)ها با آنها در دین و مذهب یکی باشند، باز هم به کوچکترین بهانهیی از حلقۀ خودی با تاپهها و القاب مختلفی همچون فاسد و فاسق، اخراج می شوند.
همینطور بنیادگرایی غیرستیز هم هست. یعنی نهتنها که (غیرخود) تعیین میکند، بل بر ستیز با این غیر نیز تاکید میکند. بنیادگرایی همواره جهان را به صورت نبرد میان (خود) و (غیرخود) توصیف میکند. در این تفکر است که باید با (غیر) جهاد و مبارزه کرد و آن را از بین برد. به همین جهت است که ادبیات بنیادگرایی، غالباً ادبیاتی خشن و ستیزهجو است. در این ادبیات است که همواره از الفاظ خشونتزا برای غیرخود استفاده میشود.
سوالی که باید به آن پرداخته شود این است که چرا بنیادگرایی همواره غیرساز و غیرستیز است؟ چرا همواره بنیادگرایان حلقۀ (خود)ی میسازند و (غیرخودی) و بعد از آن هم به ستیزه با (غیرخودی) دعوت میکنند؟ در ادامه تلاش میشود تا به صورت خلاصه دلایل این دو ویژگی تبیین شود.
بنیادگرایی غیرساز است چون که دین را به منزلۀ هویتی سیاسی تعریف میکند. بنیادگرایان همواره هویت دینی خودشان را معرفیکنندۀ خود میدانند و تلاش میکنند خود را با دین و مذهب خود معرفی کنند. بنابراین دین تبدیل به هویت میشود واضح است که مرزکشی و غیرسازی، ویژگی جداناپذیر هویت است. هویت همان مشخصاتی است که یک فرد/گروه را از افراد/گروههای دیگر جدا میکند و اگر دین هم تبدیل به هویت شود، که در میان بنیادگرایان چنین است، در این صورت غیرسازی و تقسیم به خودی و غیرخودی به دین سرایت کرده و بنیادگرایانی که هویت خود را با دین معرفی میکنند، همواره در مسیر غیرسازی در حرکت میشوند.
دومین دلیلی که بنیادگرایان را به سمت غیرسازی میبرد، ویژگی تفکر جزمگرایانۀ آنان است. بنیادگرایان در مورد حقیقت و درک آن تفکری جزمگرایانه دارند، آنان چنین باور دارند که حقیقت را به خوبی درک کردهاند و مالک حقیقتاند، آنان گمان میکنند که آنچه باور دارند درست است و هر کس به مسیری جز مسیر آنان برود، بیراهه رفته است.
به همین جهت است که همواره گروههای دیگر را به دلیل تفاوت فکریای که با آنان دارند، (غیر) معرفی میکنند. چه بسا که گروههای همکیش و هممذهب خودشان را هم به دلیل کوچکترین تغییر مسیر، گمراه توصیف کرده و همراه سابقشان را به صف (غیر) بسپارند.
برعلاوه بنیادگرایی تنها غیرساز نه؛ بل غیرستیز هم هست. او دیگری را با عناوین کافر و مرتد مورد خشونت قرار میدهد. بنیادگرایی غیر خود را (دارالحرب) معرفی میکند و دشمنان خود را (شیطان بزرگ) توصیف میکند. بنیادگرایی به ستیزه و جهاد با (غیرخودی) دعوت میکند و ستیزهگری با دشمن را در جایگاه بالاترین ارزش دینی و اخلاقی مینشاند.
برای غیرستیزی بنیادگرایی هم میتوان عوامل چندی را برشمرد؛ از جمله اینکه بنیادگرایی همانطور که محمد محق در مقالۀ «دین به مثابهی هویت» خود اشاره میکند، یک هویت سیاسی است. و مشخصۀ هویتهای سیاسی این است که برای خود دشمن تعریف کرده و در مقابل دشمن دعوت به ستیزه و جهاد میکند.
بنیادگرایی زمانی که تبدیل به هویت سیاسی میشود، بسان دیگر هویتهای سیاسی وارد عرصۀ کشمکش قدرت شده و برای خود دوست و دشمن تعریف میکند و دوستان خود را به عرصۀ رقابت دایمی با دشمنان میکشناد.
دومین عامل غیرستیزی بنیادگرایان ریشه در تفکر آنان به ثنویت دنیا و تقسیم نیروهای دنیا به خیر و شر دارد. در جهانبینی بنیادگرایان نیروهای خیر و شر همواره در ستیزش هستند و بنیادگرایان با توصیف خودشان در جبهۀ خیر، به ستیزش دایمی با نیروهای شر دعوت میکنند. به باور بنیادگرایان باید با شر مبارزه کرد و این مبارزه را تا آن میزان ادامه داد که نیروهای شر از بین رفته و خیر پیروز میدان شوند. این شر میتواند غرب و حکومتهای غربی باشد و خیر هم اسلام و برپایی حکومت دینی باشد.
سومین عامل ستیزهجویی بنیادگرایان، باور آنها به تقدم دین بر تمام هنجارهای اخلاقی و قراردادی دیگر است. در باور بنیادگرایان قرادادهای اجتماعی به دلیل آنکه قانون بشری هستند ارزشی ندارند و همینطور اخلاق هم باید از دین گرفته شود و به باور آنها این دین است که بر اخلاق مقدم است و باید اخلاق را از دین وام گرفت. به همین جهت است که بنیادگرایان نه به اخلاق پایبند هستند، نه به قانونهای بشری و نه هم به احساسات انسانی. آنها برای آنچه تصور میکنند درست است، حاضرند بر روی تمام ارزشهای اخلاقی و قراردادی و تمام عواطف انسانی پای بگذارند.
چهارمین عامل برای ستیزهجویی بنیادگرایی، عقدهیی است که بنیادگرایان از ناحیۀ حقارتی است که از ناحیۀ افول اسلام احساس میکنند. بنیادگرایان در مقابل اوجگیری تمدن غرب و سلطۀ کشورهای غربی بر جوامع اسلامی، و همینطور از آن جهت که روزگار طلایی خود را از دست دادهاند و از قدرت جهان به کشورهای ضعیف تبدیل شدهاند، احساس حقارت میکنند.
همین احساس حقارت و عقده، خود را در خشونتی که از سوی بنیادگرایان ایجاد میشود، بهخوبی قابل درک است. تمام وجود بنیادگرایان را احساس عقده و نفرت از وضعیت موجود گرفته است و به همین جهت است که بنیادگرایان غالباً ستیزهجو و خشن هستند.
از این رو و با توجه به اینکه بنیادگرایی هویتی سیاسی است و از سویی تفکری جزمگرایانه است، به غیرسازی میانجامد و از آن جهت که این هویت سیاسی به ثنویت و تقابل خیر و شر باور دارد و باورهای دینی خود را بر تمام هنجارهای اخلاقی و بشری مقدم میانگارد، به ستیزهجویی و خشونت میانجامد. و این چنین میشود که بنیادگرایی هم غیرساز است و هم غیرستیز.