ققنوسهای برخاسته از خاکستر
عادله زمانی
عطر گل ارغوان میان میدان جنگ
در آستانۀ روز تجلیل از زن، نمیدانم چقدر راجعبه هشت مارچ میدانید. البته منظورم؛ تاریخچه و فلسفۀ نامگذاری این روز است. من در مورد تبریکات تکراری و کلیشهیی مردان طبقۀ بالای اجتماع به زنان اکثرا مشغول در محیطهای اداری، تعارفات رد و بدل شده در فیسبوک، پارادوکس رفتار این مردان با زنان در خانۀ شان و زنان همکار در اداره حرف نمیزنم. من از چرایی نامگذاری این روز حرف میزنم.
در هشت مارچ ۱۸۵۷میلادی زنان کارگر در یک فابریکه بزرگ پوشاک در شیکاگوی امریکا در اعتراض به شرایط سخت کاری، نابرابری حقوق آنها با کارگران مرد و تبعیضهای جنسیتی روی داده دست به اعتصاب زدند، اما پولیس با حمله به صفوف معترضان بسیاری را زخمی کرد. این تظاهرات کشتههایی نیز بر جای گذاشت.
۵۰سال بعد خاطرۀ این اعتصاب، زنان کارگر دیگری را اینبار در شهر نیویارک در اعتراض به محرومیت و فشار زیاد کار و تبعیضهای جنسیتی به سوی اعتصابی مشابه سوق داد. صاحب فابریکه به همراه نگهبانان برای جلوگیری از ایجاد همبستگی کارگران دیگر بخشها با کارگران معترض این زنان را در محل کار خود محبوس کرد. به دلایلی نامعلوم همزمان در فابریکۀ آتشسوزی بزرگی رخ داد و ۱۲۹کارگر زن نهتنها نتوانستند به حقوق خود برسند، بل زنده زنده در آتش سوختند.
امروزه میلیونها زن در جهان به یاد خاطرات تلخ آن اعتصابات و درد مشترکی که هنوز بهطور کامل درمان نشده است به بزرگداشت روز هشت مارچ میپردازند. از نظر من امسال تجلیل ۸مارچ در افغانستان رنگ و بوی دیگری دارد. رنگ و بوی سیاهتر و تلختری که مشام و روح را میآزارد .
جامعۀ افغانستان در طی ۴۰سال اخیر همیشه با ننگ خشونت علیه زن و اقدامات ضدزن که سبب از بین رفتن حقوق اولیه انسانی زنان شده مواجه بوده است.
با بالاترین گرافهای خشونت علیه زنان از خشونتهای خانگی، جسمی، جنسی، ازدواجهای اجباری، محرومیت از حق تحصیل، زایمانهای زیر سن قانونی و دهها مورد دیگر که شاید شرح تمام آنها در این مقاله نمیگنجد، چنان که ناگفته پیداست زخم عمیق زنان این جغرافیا سالهاست، مرهم میطلبد.
اما در سال گذشته جامعه افغانستان و به طور اخص جامعۀ مدنی کشور شاهد نوع نه خیلی جدید، اما متاسفانه بسیار فراگیر خشونت علیه زنان بوده است.
هدف قرار دادن زنان فعال در اجتماع زنان تحصیلکرده و پرتلاشی که باوجود تمام موانع موجود در جامعۀ سنتی افغانستان سعی در بهبود شرایط و رسیدن به جایگاه انسانی و اجتماعی مسلم خود داشتند. بسیاری از آنها راهگشای دختران زیادی در جامعه برای باور بهتوان خویش بودند. بسیاری میگویند، هدف قرار دادن این زنان در واقع پیامی روشن به دیگر زنان جامعۀ افغانستان است: در خانه بمانید وگرنه کشته خواهید شد!!
هرروزه به تصاویر دهها دختر جوان و زیبایی که در سال گذشته به دست کوردلان تنها به جرم فعالیتهای اجتماعی و کار در جامعۀ کشتهشدن نگاه میکنم. فعالان مدنی، خبرنگاران زن، کارمندان نهادهای دولتی، صداهای زنانه رادیوها و هر زنی که تلاش کرده بود به رویاهای زنانه در این جامعه همیشه مردانه جامعه عمل بپوشاند.
واقعیت این است که افغانستان در تاریخ معاصرش از این ناجوانیها در حق زنان کم نداشته است.
در لابهلای برگ برگ تاریخ صدها داستان این چنینی نهفته است. رابعۀ شاعر و خونی که به جرم عاشقی ریخته شد. دختر جوان شاعر دیگری که روزی با هزاران غزل ناسروده در قلبش به زیر خاک سرد هرات رفت، چون شوهرش قصد قتلاش را کرده بود. از بینیها و گوشههای بریده شده تا مردی که نوزاد دختر تازه متولد شده را از شفاخانه به خانه نیاورد تنها به جرم دختر بودنش.
راستش از کدام یکی اگر بگوییم دردمان کمتر میشود؟
ما که انقدر زخم خورده ایم چرا امسال، اما این همه بیتاب شدهایم؟ مگر ما به زخم عادت نکردهایم؟ اما انگار که این چنین نیست، انگار هرچقدر هم که زخم کهنه باشد، نمیتواند تو را راضی به پذیرشش کند.
امسال برای زنان ما سال سیاهی بود. از سارنوال تا شاعر، از فعال مدنی تا گویندۀ رادیو، از زنان تازه فارغ شده در شفاخانههای نسایی ولادی تا بازیگر، از پیرزنی با صورت خونآلود تا زنی که کودکان گریانش بر سرِ تن زخم برداشتهاش فریاد بلند شو! مادر جان زدند. آیا آن دختر که تازه متولد شده که مادرش را کشتند و پایش را ساعتی بعد از تولد با مرمی زدند به یاد داری؟
به نظر من امسال ۸مارچ از سیاهترین روزهای تجلیل زن برای زنان ما خواهد بود .
اما چیزی وجود دارد که نمیتوانم آن را نادیده بگیرمپ، نمیتوانم منکرش شوم. تو گویی در میان تمام این سیاهیهای برخاستهام از وحشت چیزی وجود دارد که ما را امیدوار میکند، مثل اینکه کسی بگوید میان میدان سوخته ازجنگ بوی گلهای ارغوان پیچیده باشد.
چیزی وجود دارد که دوست دارم آن را با صدای بلند فریاد کنم تا به گوش قاتلان زنان این مرز و بوم برسد.
اگر نمیدانی، بدان که زنان در این جغرافیا ققنوس زاده میشوند. نمیدانم در دل سیاهت و افکار پوچت چه چیزی از دانستن افسانه ققنوس وجود دارد؟
شاید اصلا مادری وجود نداشته تا تو را با افسانههای خوب بزرگ کند. شاید تو حاصل نبود، مادری مهربان هستی!!
پس بگذار من برایت بگویم:
این زنها، مادران، خواهران و همسران اینها که آنها را میبینی، اینها که در پیچوخم تاریخ این کشور آنان را «سیاسر» نامیدهاند و از بردن نامهای زیبایشان در اعلان وفاتشان خودداری کردند، سالهاست که اینجا هستند.
تو در اینجا نمیمانی، باوجود رعب و وحشتی که به راه میاندازی، اما هرگز ماندنی نیستی. اما این زنان سالهاست اینجا هستند. سالهاست که تلاش شده آنها را بسوزانند و از بین ببرند. سالهاست که سعی شده آوایهای زیبای زنانۀشان را خاموش کنند و نگذارند در هیچ شهری عطری زنانه به مشام برسد، ولی نتوانستند.
چون اینان ققنوس هستند،همان مرغ افسانهیی که در آتش میسوزد و از دل آتش دوباره متولد میشود.
خواهران ما را میکشند، اما نمیدانند در هر خانه این سرزمین دختری متولد میشود که میتواند دوباره جوانه زند و از دل آتش برون آید .
به یادبود خواهرانی که از دست دادیم زنان شجاع و زیبایی که تنها به جرم زن بودن و تلاش برای بهبود جامعه شان کشته شدند. لیلیهای زیبایی که چون ققنوس افسانهیی دوباره روزی از خاکستر جوانه خواهند زد.
جغرافیایی که هرگز از حضور این ققنوسهای طلایی و افسانهیی خالی نخواهد شد، حتی اگر دشمن نخواهد.